eitaa logo
رهیافتگان (تازه مسلمانان) وابسته به انجمن شهید انیلی
3.7هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
4.6هزار ویدیو
97 فایل
وابسته به انجمن شهید ادواردو انیلی مدیر انجمن: @rahyaftegan ارتباط ایتا: @Solmaz_n 🌸🌺🌸🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 🌺 نماز با طمأنینه در سرمایی که اشک چشم یخ می‌زد 🍃 مرحوم راشد نقل می‌کند: اواسط زمستان بود که هیزم ما تمام شد. پدرم عازم کاریزک گشت تا هیزم بیاورد، مرا نیز با خود برد. 🍃 یک ساعت مانده به اذان صبح از کاریزک برای رفتن به تربت به راه افتادیم، زیرا اگر می‌ماندیم تا آفتاب برآید، یخ زمین باز می‌شد و راه پیمودن با الاغ در میان گل‌ولای، کار دشواری بود. 🍃 شب بسیار سردی بود؛ سردی هوا گوش و گردن و دست و پا را می‌سوزاند. دو الاغ داشتیم که یکی را هیزم بار کرده بودند و مرا روی دیگری سوار کردند. 🍃 مردی بود به نام شیخ حبیب، از دوستان و مریدان پدرم تا روستای حاجی‌آباد همراه ما بود. 🍃 در فاصله کاریزک تا حاجی‌آباد، پدرم همچنان که پیاده می‌آمد، نماز شبش را خواند. 🍃 چون به حاجی‌آباد رسیدیم، صبح دمید و در آن هوای سرد و باد تندی که می‌وزید، روی آن زمین‌های یخ‌زده که بدن انسان را خشک می‌کرد. 🍃 مرحوم حاج آخوند جلو ایستاد، رو به قبله و شیخ حبیب به او اقتدا کرد، نخست اذان گفت و سپس اقامه و با طمأنینه و خضوع، نماز صبح را با همان توجهی خواند که همیشه می‌خواند و سرمای شدید حتی اندکی هم روی نماز ایشان تأثیر نگذاشت، در حالی که از چشمان من از شدت سرما، اشک می‌ریخت و دانه‌های اشک روی گونه‌هایم یخ می‌بست. 📚 با اقتباس و ویراست از کتاب فضیلت‌های فراموش‌شده 🌙 🌐 @rahyafte_com
🍀 🌺 نماز با طمأنینه در سرمایی که اشک چشم یخ می‌زد 🍃 مرحوم راشد نقل می‌کند: اواسط زمستان بود که هیزم ما تمام شد. پدرم عازم کاریزک گشت تا هیزم بیاورد، مرا نیز با خود برد. 🍃 یک ساعت مانده به اذان صبح از کاریزک برای رفتن به تربت به راه افتادیم، زیرا اگر می‌ماندیم تا آفتاب برآید، یخ زمین باز می‌شد و راه پیمودن با الاغ در میان گل‌ولای، کار دشواری بود. 🍃 شب بسیار سردی بود؛ سردی هوا گوش و گردن و دست و پا را می‌سوزاند. دو الاغ داشتیم که یکی را هیزم بار کرده بودند و مرا روی دیگری سوار کردند. 🍃 مردی بود به نام شیخ حبیب، از دوستان و مریدان پدرم تا روستای حاجی‌آباد همراه ما بود. 🍃 در فاصله کاریزک تا حاجی‌آباد، پدرم همچنان که پیاده می‌آمد، نماز شبش را خواند. 🍃 چون به حاجی‌آباد رسیدیم، صبح دمید و در آن هوای سرد و باد تندی که می‌وزید، روی آن زمین‌های یخ‌زده که بدن انسان را خشک می‌کرد. 🍃 مرحوم حاج آخوند جلو ایستاد، رو به قبله و شیخ حبیب به او اقتدا کرد، نخست اذان گفت و سپس اقامه و با طمأنینه و خضوع، نماز صبح را با همان توجهی خواند که همیشه می‌خواند و سرمای شدید حتی اندکی هم روی نماز ایشان تأثیر نگذاشت، در حالی که از چشمان من از شدت سرما، اشک می‌ریخت و دانه‌های اشک روی گونه‌هایم یخ می‌بست. 📚 با اقتباس و ویراست از کتاب فضیلت‌های فراموش‌شده 🌙 🌐 @rahyafte_com
🍀 🌺 نماز با طمأنینه در سرمایی که اشک چشم یخ می‌زد 🍃 مرحوم راشد نقل می‌کند: اواسط زمستان بود که هیزم ما تمام شد. پدرم عازم کاریزک گشت تا هیزم بیاورد، مرا نیز با خود برد. 🍃 یک ساعت مانده به اذان صبح از کاریزک برای رفتن به تربت به راه افتادیم، زیرا اگر می‌ماندیم تا آفتاب برآید، یخ زمین باز می‌شد و راه پیمودن با الاغ در میان گل‌ولای، کار دشواری بود. 🍃 شب بسیار سردی بود؛ سردی هوا گوش و گردن و دست و پا را می‌سوزاند. دو الاغ داشتیم که یکی را هیزم بار کرده بودند و مرا روی دیگری سوار کردند. 🍃 مردی بود به نام شیخ حبیب، از دوستان و مریدان پدرم تا روستای حاجی‌آباد همراه ما بود. 🍃 در فاصله کاریزک تا حاجی‌آباد، پدرم همچنان که پیاده می‌آمد، نماز شبش را خواند. 🍃 چون به حاجی‌آباد رسیدیم، صبح دمید و در آن هوای سرد و باد تندی که می‌وزید، روی آن زمین‌های یخ‌زده که بدن انسان را خشک می‌کرد. 🍃 مرحوم حاج آخوند جلو ایستاد، رو به قبله و شیخ حبیب به او اقتدا کرد، نخست اذان گفت و سپس اقامه و با طمأنینه و خضوع، نماز صبح را با همان توجهی خواند که همیشه می‌خواند و سرمای شدید حتی اندکی هم روی نماز ایشان تأثیر نگذاشت، در حالی که از چشمان من از شدت سرما، اشک می‌ریخت و دانه‌های اشک روی گونه‌هایم یخ می‌بست. 📚 با اقتباس و ویراست از کتاب فضیلت‌های فراموش‌شده 🌙 🌐 @rahyafte_com