eitaa logo
انتشارات راه یار
1.3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
684 ویدیو
25 فایل
انتشارات راه‌یار؛ نشر دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی تهران،میدان انقلاب،خ ۱۶آذر، حسینیه هنر 02142795454 rahyarpub.ir بله: ble.ir/rahyarpub اینستاگرام: instagram.com/raheyarpub.ir باشگاه مخاطبان: ble.ir/join/NWFhMjk2N2
مشاهده در ایتا
دانلود
انتشارات راه یار
🚨 #مسابقه_ملی کتابخوانی «منم یه مادرم» ⭕️ چطور فرزندمان را شهدایی تربیت کنیم؟ 🔰 مسابقه بزرگ کتابخوا
🛑عرق کارگری برای پدر 🔶بعد از مدتی، حاجی از شهربانی آمد بیرون و با مینی‌بوسی که خرید، مسافرکشی می‌کرد. [شهید] [احمدی‌روشن] همراه پدر می‌رفت و هر کاری از دستش برمی‌آمد، به اقتضای سنش انجام می‌داد: گرفتن کرایه از مسافر، سوار و پیاده کردن مردم توی ایستگاه‌ها، دستمال کشیدن مینی‌بوس، شستن و حتی پنچرگیری. خرده‌خرده مهارتش بیشتر شد و یک‌تنه کار شاگرد و همکار و تعمیرکار را انجام می‌داد. 🔹برای اینکه سرمای زمستان‌های همدان، مینی‌بوس را از پا درنیاورد، تا نصفه‌شب بیدار می‌ماند و با پدرش روی ماشین را می‌پوشاند. گاهی از در که می‌آمد، می‌دیدم دست‌هایش تا آرنج گازوئیلی شده است. پای شیر آب برایش حوله می‌بردم و می‌گفتم: «حسابی خسته شدی ها. خدا خیرت بده. این کمک‌هایی که به بابات می‌رسونی، نه از چشم ما پنهون می‌مونه نه از چشم خدا. ان‌شاء‌الله خدا یه پسر بهت بده مثل خودت که بفهمی چه مزه‌ای داره پسر باغیرت داشتن.» 🔹به عرق کارگری ریختن برای پدر عادت کرده بود. اصلا به آن افتخار می‌کرد. سرش را بالا می‌گرفت و می‌گفت: «توی سازمان انرژی اتمی هر موقع می‌دیدم دارن خرج اضافه‌ای می‌تراشن، بلند می‌شدم و آستین‌هام رو بالا می‌زدم و می‌گفتم من افتخارمه که با این دست‌ها ماشین شستم، برای بابام پنچرگیری کردم و روغن مینی‌بوس عوض کردم. من لای پر قو بزرگ نشدم. مثل مردم عادی زندگی کردم و نمی‌تونم چشمم رو روی یه سری ولخرجی‌ها ببندم.» 📚کتاب «منم یه مادرم»؛ روایت‌هایی از سبک تربیتی والدین شهدا| گروه نویسندگان ♦️سفارش کتاب با تخفیف15درصد و ارسال رایگان(بالای 200هزار تومان): raheyarpub.ir @raheyar97@Raheyarpub
🛑عرق کارگری برای پدر 🔶بعد از مدتی، حاجی از شهربانی آمد بیرون و با مینی‌بوسی که خرید، مسافرکشی می‌کرد. [شهید] [احمدی‌روشن] همراه پدر می‌رفت و هر کاری از دستش برمی‌آمد، به اقتضای سنش انجام می‌داد: گرفتن کرایه از مسافر، سوار و پیاده کردن مردم توی ایستگاه‌ها، دستمال کشیدن مینی‌بوس، شستن و حتی پنچرگیری. خرده‌خرده مهارتش بیشتر شد و یک‌تنه کار شاگرد و همکار و تعمیرکار را انجام می‌داد. 🔹برای اینکه سرمای زمستان‌های همدان، مینی‌بوس را از پا درنیاورد، تا نصفه‌شب بیدار می‌ماند و با پدرش روی ماشین را می‌پوشاند. گاهی از در که می‌آمد، می‌دیدم دست‌هایش تا آرنج گازوئیلی شده است. پای شیر آب برایش حوله می‌بردم و می‌گفتم: «حسابی خسته شدی ها. خدا خیرت بده. این کمک‌هایی که به بابات می‌رسونی، نه از چشم ما پنهون می‌مونه نه از چشم خدا. ان‌شاء‌الله خدا یه پسر بهت بده مثل خودت که بفهمی چه مزه‌ای داره پسر باغیرت داشتن.» 🔹به عرق کارگری ریختن برای پدر عادت کرده بود. اصلا به آن افتخار می‌کرد. سرش را بالا می‌گرفت و می‌گفت: «توی سازمان انرژی اتمی هر موقع می‌دیدم دارن خرج اضافه‌ای می‌تراشن، بلند می‌شدم و آستین‌هام رو بالا می‌زدم و می‌گفتم من افتخارمه که با این دست‌ها ماشین شستم، برای بابام پنچرگیری کردم و روغن مینی‌بوس عوض کردم. من لای پر قو بزرگ نشدم. مثل مردم عادی زندگی کردم و نمی‌تونم چشمم رو روی یه سری ولخرجی‌ها ببندم.» 📚کتاب «منم یه مادرم»؛ روایت‌هایی از سبک تربیتی والدین شهدا| گروه نویسندگان ⭕️سفارش با تخفیف15درصد و ارسال رایگان(بالای 400هزار تومان): raheyarpub.ir @raheyar97@Raheyarpub