شهدای استان بوشهر
بسـم الله الرحمن الرحیم #قسمت_هفتم🖊 📖حمله الله اکبر پس از پایان مرخصی، مجدداً برگشتیم. چند روزی
بـسم الله الرحمن الرحیم
#قسمت_هشتم🖊
📖سید خلف تا صالح حسن
بعد از مدتی که در این منطقه مستقر بودیم دستور داده شد که به روستای (سید خلف) که حدود ۵ کیلومتر جلوتر قرار داشت، برویم .در آن روستا حدود ۵۰ نفر مستقر بودند. روستای مذکور حدود ۱۰ کیلومتر در دل دشمن بود که از طرف شرق به تپه های الله و اکبر، از شمال به شهر بستان و از غرب به رودخانه کرخه محدود می شد با توجه به موقعیت جغرافیایی این روستا و چه ها می بایست زندگی کردن و فعالیت در اختفا را کاملاً رعایت می کردند تا دشمن متوجه حضور ما نشود. نیروهایی که قبل از ما در این روستا مستقر بودند ،برای حفظ آنجا و به خاطر موقعیت خاص روستا دور روستا کانال زده بودند و هر سنگر اجتماعی( تجمعی )که در روستا بود ،نیز به کانال راه داشت این کانال ها بسیار مناسب و کارآمد بود چرا که در زمان درگیری تلفات را به حداقل می رساند. بالاخره دو تا اتاق گرفتیم و در آنجا مستقر شدیم .پس از چند روز کم کم با منطقه آشنا شدیم. هرشب مدت ۶ الی ۷ ساعت نگهبانی میدادیم که این مسئله تا حدی برای ما خسته کننده و غیرمنتظره بود. در روستای سید خلف، قبل از ورود ما تعدادی از بچه های دیر مستقر شده بودند که این کانالها را نیز اکثراً خودشان احداث کرده بودند. ورود ما به این منطقه باعث خوشحالی آنها شد و ما نیز از این که در این منطقه با هم استانیهای مان ملاقات می کردیم ،خوشحال بودیم .
ما جمع پنج نفر بودیم و از هوفل به سید خلف آمده بودیم.
غذا رساندن به ما در آنجا دشوار بود .روزها غذا را با قایق ها به ما می رساندند و شب ها نیز به خاطر موقعیت خاص و استراتژیک منطقه، حدود یک و نیم کیلومتر مانده به سید خلف میگذاشتند و بچهها خود می بایست با پیاده روی غذا را تحویل می گرفتند و می آوردند .یکی از خاطرات جالبی که در این خصوص در ذهنم باقی مانده این است که در یکی از شب ها حدود ساعت ۱۱ شب به من اعلام کردند که امشب نوبت تو است و باید برویم و غذا بیاوری.به هر زحمتی بود، خودم را به محل رساندم و دیگ را روی سرم گذاشتم و به محل استقرار برگشتم. فکر می کردم که بچه ها با دیدن دیگ مرغ خوشحال میشوند و از غذای امشب استقبال می کنند اما وقتی رسیدم، دیدم که بچه ها همگی به علت خستگی زیاد خواب رفته اند و هیچکس میل به شام ندارد.
طبق روال گذشته ،هر روز می بایست یک اکیپ دوازده نفری برای گشت و تامین شناسایی با مقداری جیره جنگی از قبیل نخود، کشمش، نان خشک کمپوت و مقداری مهمات و یک قمقمه آب به سمت روستای صالح حسن حرکت میکرد .این روستا با توپخانه عراقی ها حدود ۱۲۰۰ متر فاصله داشت و برای رسیدن به آنجا می بایست حدود دو ساعت و نیم از میان درختان و بوته هایی که مملو از خار بودند ،عبور می کردیم برای انجام ماموریت ،رعایت مسائل نظامی و اختفاء و استتار کاملاً الزامی بود و کمترین اشتباه می توانست برای ما دردسر ایجاد کند.
در این محل فاصله ما تا خط خودمان بیش از ۱۵ کیلومتر بود و بچهها به هنگام روز زیر درختان و شبها در هوای آزاد نگهبانی و دیدهبانی و تامین میپرداختند بعضی مواقع نیز نیروهای عراقی تا نزدیکیهای ما می آمدند اما ما اجازه درگیری نداشتیم کار عمده ما در این منطقه، تامین و کمین و شناسایی بود اگر عراقی ها متوجه حضور ما می شدند نیرو ها طبق دستور می بایست سریع بر می گشتند و مسائل را به مسئولان اطلاع می دادند.
ماموریت ها به طور مرتب انجام می گرفت. شب ها در پشت یال غربی رودخانه کرخه تا صبح نگهبانی می دادیم و روزها نیز ۱۲ نفر از ما به گشت و تامین و کمین می رفتند .مشکلی که بعضاً به لحاظ کمیت نیروها به وجود میآمد، این بود که نیروهای قدیمی وقتی مدت ماموریت شان تمام می شد، به علت خستگی زیاد یا مرخصی می گرفتند یا تسویه می کردند و این مسئله باعث میشود تا کار بچه هایی که جدیداً به منطقه میآمدند ،سخت تر شود. مدت ماموریت ما در این منطقه ۴۵ روز بود. به علت کمبود نیرو مجبور بودیم بیش از توانم آن کار کنیم اما با این حساب باز هم مسئولان به طور کامل از عملکرد نیروها راضی نبودند. حتی در یکی از بعد از ظهر ها سرهنگ رسمی بچه ها را جمع کرد و همه را نسبت به ماموریت محوله، توجیه کرد. در همان جلسه یکی از رزمندگان جوانان لبنان نیز در حالی که گریه میکرد و چهرهاش به سرشار از نگرانی بود خطاب به ما گفت:《 شما باید بعد قدر این انقلاب را بدانید و بیش از این تلاش کنید.》 یک روز بعد از این جلسه بود که این برادر رزمنده لبنانی در حین ماموریت به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
اکیپی که ما در آن حضور داشتیم، از بچههای بوشهر تشکیل میشد البته تعدادی کمی از بچه های تهران و قم نیز در دهی به نام سید محمد که حدود ۲ کیلومتر پایینتر از ما قرار داشت، مستقر بودند که چون تعدادی از بچه های محله باغ زهرای بوشهر نیز در بین آنها بودند دائم به آنها سر می دادیم این مسئله برای تقویت روحیه بچهها بسیار موثر بود.