📌میشود جسمت با پیامبر باشد، ولی دلت نه.
💠اگر به فرستاده خدا و خدایی که او را فرستاده باور قلبی نداشته باشی، حتی اگر در پناه پیامبر پنهان شده باشی، از ترس محزون میشوی؛ چون باورت نیست که "إنّ اللهَ مَعَنا".
💠ولی اگر قلبت در تصرف خدا و رسولش باشد، در بستر پیامبر و زیر تیغ چهل شمشیر میخوابی، بی آنکه ذرهای در حقانیت هدفت و درستی کارت تردید کنی.
💡 امروز سالروز خروج پیامبر از غار ثور و حرکت به سوی مدینه است.
💡 تصویر مینیاتوری، اثر دست استاد رضا بدرالسماء، هنرمند برجسته اصفهانی است.
🆔️ @rajaaei
پنج دستگاه تانک صفر داریم، گذاشتیم واسه فروش.
خرید قبل #تحریم_تسلیحاتی بود، بعد اینکه تحریم شدیم گذاشتیم پارکینگ.
حالا که به لطف #برجام تحریم تسلیحاتی برداشته شد، وقت فروشه.
مشتری دست به نقد باشه، مهماتش رو هم هدیه میدیم؛ حقیقتش جا نداریم واسه نگهداریش.
#از_برجام_بگو
🆔️ @rajaaei
📌فرمود: برو؛ خیلی خوب است...
💠عصر سه شنبه زنگ زد و بعد از چند جمله احوالپرسی گفت: میخوام یه پیشنهاد متهورانه بهت بدم، امیدوارم قبول کنی؛ هرچند اگه قبول نکنی بهت حق میدم.
گفتم: بگو؛ فوقش اینه که پیشنهادت خیلی خاصه، قبول نمیکنم.
گفت: صبح پنجشنبه دارم میرم یه سفر کاری پنج شش روزه؛ بودنت تو این سفر خیلی میتونه کمک کنه. اگه بتونی بیای خیلی خوبه.
💠چند وقت پیش پیشنهادِ اصل سفرهای استانی برای تعامل با مجموعههای تربیتی رو داده بود، من هم اصلش رو در حد ماهی دو سه روز رو پذیرفته بودم؛ ولی الآن عصر سه شنبه بود و صبح زود پنجشنبه بود و سفر پنج شش روزه بود و برای آخر هفته کمی کار عقب افتاده داشتم.
💠نزدیک اذان مغرب بود. گفتم: مهدی جان، فرصت بده یه تأمل بکنم، بعد نماز بهت جواب میدم. بعد نماز استخاره کردم. فرمود: "و جعلنا فی السماء بروجاً و زینّاها للناظرین".
💠زنگ زدم و گفتم: میام.
گفت: پس پنج و ربعِ صبح پسفردا آماده باش، میام دنبالت.
💠الحمدلله؛
دوباره میتوانم بگویم: و من مسافرم ای بادهای همواره...
#سفرنامه_کرمان_مشهد
پرده یکم
🆔️ @rajaaei
📌من امروز نقش یک شگفتانه را داشتم.
💠ساعت پنج و ربع سرِ کوچه بودند. ده دقیقه به هفت توی ترمینال فرودگاه بودیم. قرار بود #مهندس_جاویدان هم به ما ملحق شود، ولی هنوز نیامده بود. دیشب پروازش از اردبیل لغو شده بود؛ با اتوبوس آمده بود. مهدی میگفت: این یعنی سفر براش اهمیت داره. چند دقیقه قبل از بسته شدن کانتر رسید.
💠وارد هواپیما که شدیم، مسافرها یک در میان نشسته بودند. ظاهراً وعده فاصلهگذاری اجتماعی در اینجا عملی شده بود. همینطور که داشتیم میرفتیم سمت صندلی خودمان، مهدی گفت: یاد اون توییت محشرت افتادم که تو راهِ رفتن به سمت کرمانشاه برای تبلیغ دهه محرم، نوشته بودی. چقدر تو کانال های مختلف دست به دست شد. نوشته بودم: توی اتوبوس همه صندلی ها پره و نصف مسافرها هم ماسک ندارن؛ تا اینجاش عیب نداره، ولی اگه همین الآن من یه روضه بخونم و کسی گریه کنه، میشه هیئت تو محیط سقف کوتاه و ستاد ملی کرونا وارد عمل میشه.
💠با پانزده دقیقه تأخیر پریدیم، هفتاد دقیقه دیگه در فرودگاه آیت الله هاشمی رفسنجانی فرود اومدیم. دکتر قاضی زاده منتظرمان بود. مهدی میگفت: بهش گفتهم یه سورپرایز برات دارم. وقتی رسیدیم بهش، مهدی گفت: اینم سورپرایزت.
راست گفته بود؛ واقعاً خوشحال شد دکتر.
#سفرنامه_کرمان_مشهد
پرده دوم
🆔️ @rajaaei
📌من تو کرمان فهمیدم که پسته قم روی دست پسته کرمانه!
💠ساعت ۱۰:۳۰ مسجد امام هادی بودیم و تو ساختمان مؤسسه شهریار نخبگان جلسه داشتیم. ساعت ۱۳:۳۰ هم تو کانون امام باقر جلسه داشتیم. از محتوای جلسات خیلی چیزی نمیتونم بنویسم، پس بگذریم.😁
💠بعد جلسه، برادرِ مهدی اومد دنبالمون تا بریم از ایدهی کارآفرینیش بازدید کنیم. توی راه ما رو برد یه آبمیوهفروشی با برند "سیب سبز". اول ازمون پرسید چی میخورید، ولی بعدش گفت: توصیه خودم اینه که "شیر انبه پسته"ش رو انتخاب کنید؛ چون محصول اصلی و درجه یکش اینه.
💠لیوانها رو که داد دستمون، شروع کرد تعریف و تمجید. گفت: اینا رفیقای خودم هستن؛ با اینکه چندان مذهبی نیستن، ولی کار خیلی باکیفیت و تمیزی میدن دست مشتری؛ چیزی که بعضی از مذهبی یا بلد نیستن، یا بهش معتقد نیستن.
💠راست میگفت؛ واقعاً خوب بود و با کیفیت. همینطور که داشتیم از خوردن این معجون مرحمتیِ ایشون لذت میبردیم، شروع کرد دوباره تعریف کردن: "پستهای که اینا استفاده میکنن، بهترین پسته ایرانه..."
💠 مهندس حمید پرسید: "بهترین پسته ایران مال کجاست؟" تا این جمله رو گفت، مهدی یه نگاه عجیبی بهش کرد و گفت: این حرفت توهین محسوب میشه تو کرمان؛ تو کرمان باشی و بپرسی بهترین پسته مال کجاست؟ مهندس جواد هم یه تأیید ضمنی کرد. بماند که نیم ساعت بعد تو فروشگاه خودش، لابه لای حرفهاش گفت: پسته قم، روی دست پسته کرمانه؛ الآن قیمت درجه یک این پسته کیلویی ۳۵۰ تومانه.
💠متوجه هستید که؛ این اعتراف رو یه کرمانیِ متعصب و البته جنس شناس کرد. پس رفقا، پرچم پسته قم بالا...😁🇮🇷
#سفرنامه_کرمان_مشهد
پرده سوم
🆔️ @rajaaei
📌سلام بر حاج قاسم
شب جمعه، شب زیارتی سیدالشهدا، توفیق زیارت سیدالشهدای ایران.
همین و دیگر هیچ...
#سفرنامه_کرمان_مشهد
پرده چهارم
🆔️ @rajaaei
📌دعوای دو مهندس سرِ یک کیلو سبزی و ده لیتر آب!🤦♂️
💠دیروز عصر، بعد از جلسه دوم، رفتیم تا سری به فروشگاه "سبزی آباد" بزنیم؛ فروشگاهی که مدیرش #مهندس_جواد است، برادر آقا مهدی. علت اینکه تصمیم گرفتیم وسط یک سفر مأموریتیِ تربیتی، از این فروشگاه بازدید کنیم، آشنایی با ایده نسبتاً خلاقانه و اجرای جذاب و تمیزی بود که توانسته بود برای پانزده نفر به صورت مستقیم کارآفرینی کند.
💠وارد فروشگاه که شدیم، اولین چیز، بوی خوش سبزی تازه خرد شده بود که مشامم را پر کرد؛ حس تازگی خوبی بود، خیلی دوست داشتم. مهندس جواد شروع کرد به توضیح دادن و ما همانطور که میشنیدیم، قفسههایی را میدیدیم که پر از انواع محصولات غذایی سالم و ارگانیک بود. مهندس جواد داشت از دقت و وسواسش در تولید محصولات میگفت و اینکه چقدر با کیفیت هستند و البته چقدر خوش قیمت.
💠یکی از انگیزههای تدارک این بازدید از سوی آقا مهدی، گرفتن نظر #مهندس_جاویدان بود درباره بهینه سازی و زیباتر کردن طراحی و فضاسازی فروشگاه. همان طور که مهندس جواد و مهندس حمید داشتند با هم حرف میزدند، من و آقا مهدی رفتیم به سمت آخر فروشگاه. یک محفظه شیشه ای بزرگ بود که در آن یک دستگاه مکانیزه شست و شوی سبزی قرار داشت و چند کارگر خانم مشغول کار بودند.
💠وقتی آقا جواد و آقای جاویدان رسیدند کنار ما، نوبت توضیح درباره این دستگاه بود. مهندس این طور شروع کرد که ما تنها جایی در ایران هستیم که تمام مراحل شست و شو و خرد کردن سبزی رو کاملاً در حضور مشتری و با نظارت او انجام میدیم؛ چون هنگام شستن سبزی خیلی گِل و آلودگی خارج میشه و اگه این مراحل درست طی نشه، تو مرحله آخر، تو حوضچه آب کدر دیده میشه و مشتری دیگه رغبت نمیکنه خرید کنه.
💠 ازش که پرسیدم این منحصر به فرد بودن رو مطمئنی یا همینطوری میگی، گفت: "تو نیشابور هم یه جای دیگه شبیه ما هست، ولی نه اینطور که کاملاً شفاف و در حضور مشتری باشه". کلاً از این حالت جدیت یک جوان خیلی خوشم میاد که کارش رو اینقدر جدی بگیره و درباره ش اینقدر تحقیق کنه و مطلع باشه. چقدر خوبه که هرکس هر کاری میکنه، همون جا رو مرکز عالم بدونه و همه تلاشش رو بکنه که کارش رو به بهترین شکل انجام بده.
💠 زمانی که مهندس جواد داشت توضیح میداد که این دستگاه بزرگ و مجهز، برای شست و شوی ۵۰۰ کیلو سبزی، ۵۰۰۰ لیتر آب مصرف میکنه!! مهندس حمید با تعجب و نگرانی گفت: "یعنی برای هر یک کیلو سبزی، ده لیتر آب؟!!😱" آقا جواد گفت: "غیر از گِل و آلودگی سبزی که جز با این روش کاملاً شسته نمیشه، لابه لای سبزی ها کرمهای کوچکی هستن که جز با گندزدایی خاص از بین نمیرن؛ کاری که این دستگاه میکنه". مهندس جاویدان با همان حالت تعجب و نگرانی قبلی و با لبخندی تلخ گفت: "اگه اینطور باشه، من ترجیح میدم سبزی نخورم تا اینکه برای شستن یک کیلو سبزی، ده لیتر آب هدر بدم".
💠این دو نفر شروع کردن به بحث کردن با هم، ولی برای من جالب بود که این دو مهندس چقدر متفاوت به این قضیه نگاه میکردن.
#سفرنامه_کرمان_مشهد
پرده پنجم
🆔️ @rajaaei
📌دزد با انصاف!
💠وقتی رسیدیم گلزار شهدای کرمان، نزدیک اذان مغرب بود.
بعد از زیارت مزار حاج قاسم، آقامهدی گفت: "الآن اینجا خیلی شلوغه، موقع وضو گرفتن تو سرویس بهداشتی و بعدش موقع نماز توی مسجد، احتمال انتقال کرونا هست. اگه صلاح بدونید، بریم تو مسیر، یه جای خلوت نماز بخونیم".
💠موافق نبودم، به دو دلیل؛ دومیش مهمتر بود. تا خواستم بگم، خود آقا مهدی گفت: "البته الآن اصلاً صورتِ خوشی نداره بریم؛ مردم ببینن یه آخوند معمم داره موقع نماز میره چی میگن!".
💠قرار شد بعد از نماز بریم. وضو گرفتیم و رفتیم داخل مسجد صاحب الزمان؛ مسجدی که داخل محوطه گلزار شهدای کرمان است. آقا مهدی که روی مسائل بهداشتی حساس است، دلش نیامد پلاستیک بردارد و کفشهایش را بگذارد داخل آن و با خودش ببرد؛ آنها را گذاشت یک گوشه جلوی در مسجد، که نسبتاً از دید افراد پنهان بود. من و مهندس جاویدان هم کفشهایمان را گذاشتیم کنار کفشهای او؛ البته علت این کار من نگرانی های بهداشتی نبود، حوصله بردن کفش ها را نداشتم. مهندس حمید را هم بعید میدانم به دلیل مسائل بهداشتی بوده باشد.
💠با دیدن مسجدِ خلوت و صفهای کاملاً با فاصله، متوجه شدیم که نگرانی آقا مهدی بی مورد بوده است. خودش هم این را گفت.
نماز که تمام شد، رفتیم تا کفش ها را برداریم و حرکت کنیم که دیدیم کفشهای آقا مهدی نیست!
صندل من و کتانی اسپرت حمیدآقا بود، ولی کفشهای نو و مجلسی آقا مهدی نبود؛ به جایش یک جفت دمپایی پلاستیکی سفید بود که چندان نو و تمیز هم به نظر نمی آمد.
💠بله، ظاهراً یک نفر نیاز داشته بود و آمده بود نیاز خودش را از درِ خانه خدا برده بود. داشتیم به این فکر میکردیم که حالا چطور باید بدون کفش تا پای ماشین برویم. آقا مهدی گفت: "من تقریباً مطمئنم کسی که کفشهای منو برده، این دمپایی ها رو گذاشته جاشون". گفتم: "خب اگه این قدر مطمئنی، پس بپوش که بریم". گفت: "حتی اگه یه درصد اشتباه کرده باشم، مدیونی داره".
💠خلاصه رفتیم و از خادم مسجد یک جفت دمپایی پلاستیکی نو گرفتیم که قرار شد فردا (یعنی امروز، جمعه) برگردانیم. وقتی آقا مهدی دمپایی آبی رنگ را به پا کرد تا برویم، با دیدنش هر سه نفرمان خندیدیم. به شوخی گفتم: "غصه نخور، احتمالاً بنده خدا برای شب جمعه میخواسته بره خواستگاری، یه کفش نو میخواسته؛ صندل من و کتانی حمیدآقا رو نپسندیده، ولی کفش شما چشمش رو گرفته😁".
💠یک بار دیگر مزار سردار دلها را زیارت کردیم و حرکت کردیم به سمت ماشین؛ با این امید که به زودی (مثلاً همین امروز، جمعه) دوباره قسمت مان شود که بیاییم.
#سفرنامه_کرمان_مشهد
پرده ششم
🆔️ @rajaaei
📌پیش به سوی بم
💠حدود نیم ساعت بعد از اذان مغرب، از گلزار شهدای کرمان حرکت کردیم به سمت بم.
در مسیر و در یک غذاخوری بین راهی توقف کردیم تا شام بخوریم. آقا مهدی ما را به یکی از غذاهای اصلی کرمان دعوت کرده بود.
💠انصافاً بهداشت را خیلی خوب رعایت کرده بودند، حتی میتوانم بگویم عالی؛ ولی کیفیت غذا عالی نبود.
این را هم آقامهدی گفت، هم من که قبلاً یک بار دیگر هم این غذا را خورده بودم؛ ولی #مهندس_جاویدان خیلی خوشش آمده بود.
💠یک دلیلش این بود که اولین بار بود که این غذا رو میخورد و نمیتوانست آن را با مصداق دیگری از این غذا مقایسه کند. ولی حمید آقا کلاً آدم بسازی است؛ قلیل المئونة و ان شاءالله کثیرالمعونة.
💠آقامهدی به بهانه اینکه کیفیت غذا راضی اش نکرده، یک بشقاب کشک و بادمجان سفارش داد تا هر کدام مان یکی دو لقمه بخوریم. البته معلوم بود که بهانه است، چون خودش خوراک چندانی ندارد؛ میخواست مهمانهایش را بیشتر اکرام کند.
💠کشک و بادمجان که رسید، فهمیدیم حمیدآقا دوست ندارد و نخورد. آقا مهدی هم تا لقمه اول را گرفت، گفت: "کیفیت غذای قبلی قابل تحمل بود، ولی این اصلاً کشک و بادمجان کرمان نیست!". راست میگفت؛ برای همین من هم که داشتم یک لقمه میخوردم به مهندس گفتم: "مهندس جان، شما هم که نخوردی، چیز خاصی رو از دست ندادی!".
💠موقع رفتن، آقامهدی در انتقاد به فروشنده همین جمله آخر من را به صاحب غذاخوری گفته بود. میگفت: "مرتضی این جمله خیلی براش سنگین بود. بهش گفتم تو با این غذات آبروی کرمان رو جلوی مهمانهای من بردی. خیلی ناراحت شده بود و میخواست پول غذا رو برگردونه..."
💠حرکت کردیم سمت بم. خسته بودم، ولی چون از صبح قول داده بودم که یه بحثی را توی راه بم برای مهندس توضیح بدم، یک چرت کوتاه پنج دقیقه ای زدم و شروع کردم. راستش هیچ وقت فکرش را هم نمیکردم که توی جاده و داخل ماشین، یک جلسه کامل از محتوای تربیتی مان را تدریس کنم. فکر کنم یک ساعتی حرف زدم. البته قبلش هم از داخل غذاخوری شروع به گفت و گو کرده بودیم که روی هم رفته یک ساعت و نیم شد. ماشاءالله حمیدآقا خیلی پیگیر و باحوصله است.
💠حدود ساعت ۹ونیم رسیدیم بم و رفتیم سمت محل اسکان. سه نفر از دوستان آقامهدی منتظرمان بودند که من فقط حاجاقا میثم الهی رو میشناختم. آقامهدی که رفت تا به پدر و مادرش سر بزند، دوستان هم کم کم رفتند. فقط حاجاقا الهی کمی بیشتر ماند که او هم ساعت ۱۰ شب رفت و گفت فردا ساعت یک ربع به هفت دنبال تان میآیم که به مسجد جامع برویم؛ هم برای صبحانه، هم برای شروع جلسات.
الآن نشسته ام، منتظر حاجاقا الهی...
#سفرنامه_کرمان_مشهد
پرده هفتم
🆔️ @rajaaei
📌رویشهای انقلاب مشغول کارند...
💠صبح جمعه، حدود ساعت، آقامهدی و یکی از دوستانشان آمدند دنبال من و مهندس جاویدان؛ رفتیم به سمت مسجد جامع بم.
💠اعضای شورای مرکزی قرارگاه فرهنگی مسجد جامع بم جمع بودند؛ چند جوان مؤمن و انقلابی که چهرههایشان پر از انرژی و امید به آینده بود. بیشترشان را میشناختم، جز دو سه نفری که به تازگی به جمع آنها اضافه شده بود. البته اینکه میگویم به تازگی، یعنی در پنج سال اخیر؛ چون آنجا بود که دوستان گفتند آخرین بار، پنج سال پیش آمده بودم بم.🤦♂️ خودم باورم نمیشد که چقدر زود گذشت.
💠بعد از صبحانه، جلسه شروع شد؛ از ساعت ۸ تا ساعت ۱۱ونیم که آماده شدیم برای نماز جمعه.
💠از محتوای اصلی جلسه که بگذریم، در بخشی از آن، از دوستان درخواست کردم که از تجربهنگاری فعالیتهای خودشان و نیز از فعالیت مختصر و جهتمند در فضای مجازی برای ارائه روایتهای ساده و صمیمی از خودشان و فعالیتهایشان غافل نباشند. سعی کردم توضیح بدهم که همین روایتهای کوتاه، اگر ساده و صمیمی و واقعی باشد، و اگر مستمر باشد، میتواند مردم را با واقعیت ما مذهبیها و انقلابیها بیشتر آشنا کند و این، انس میآورد و البته امید به آینده؛ چراکه مردم میبینند نیروهای انقلاب مشغول کارند.
💠وقت نماز جمعه که رسید، آقامهدی تأسف میخورد از اینکه چطور نماز جمعه پرشور و شلوغ بم، به دلیل کرونا اینقدر خلوت شده است. نگران بود نکند بعد از کرونا مردم به این دوری از مسجد عادت کنند.
💠در بخشی از خطبه دوم حجت الاسلام دانشی با اشاره به رفع تحریم تسلیحاتی، از آن به عنوان یک دستاورد برای نظام یاد کرد و سپس از دستگاه دیپلماسی و زحمات آنها برای این منظور تشکر نمود. داشتم با خودم میگفتم: در این چند سالی که حاجی را ندیدهام، او هم تغییر کرده، که ناگهان حاجی شروع کرد؛ از بی دستاورد بودن برجام گفت، از معطل کردن کشور به بهانه برجام گفت، از عملکرد ضعیف دولت درباره مسکن گفت و...
💠بعد نماز جمعه، ناهار را خوردیم و حدود ساعت ۲ بعد از ظهر راهی کرمان شدیم. باید میرفتیم و قبل از حرکت به سوی مشهد، برای آقامهدی کفش میخریدیم.
#سفرنامه_کرمان_مشهد
پرده هشتم
🆔️ @rajaaei