eitaa logo
تربیت و حکمرانی
1.2هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
688 ویدیو
33 فایل
🔰طلبه درس خارج حوزه علمیه، #مبلغ اسلام ناب 🔰افتخارم #معلم بودن، آرزویم #مربی شدن 🔰پژوهشگر و نویسنده حوزه #تربیت (تربیت اسلامی از نگاه رهبر فرزانه انقلاب، قالبهای برنامه‌سازی تربیتی، خلوت ناامن و...) 🔰دانش‌پژوه دکتری #حکمرانی #مرتضی_رجائی
مشاهده در ایتا
دانلود
تربیت و حکمرانی
درست ده سال پیش بود؛ مثل دیروز ۲۷ مهر. نماز صبح را که خواندیم، صبحانه خورده نخورده راه افتادیم؛ هنوز آفتاب نزده بود. خودمان را به خیابان ۱۹دی رساندیم؛ همان خیابانی که قرار بود از آنجا وارد جمعیت بی‌قرار مشتاقان‌تان بشوید؛ همان خیابانی که ده سال پیش از آن و در ۱۴ مهر ۷۹ هم از همان‌جا شروع کردیم به حرکت پشت سرتان. صحنه این تصویر را خوب یادم است، البته نه از این زاویه، که از مقابل و از نگاه عاشقانی که مشتاقانه دست خود را به شیشه آن خودرو می‌رساندند تا با شما بیعت کنند؛ من هم یکی از آن‌ها بودم. خوب به خاطر دارم، همان‌طور که می‌دویدم و مراقب بودم که در آن تلاطم و فشارها پایم نپیچد و زیر دست و پای جمعیت نروم، زیر لب "لا حول و لا قوة إلا بالله" می‌گفتم و صلوات می‌فرستادم؛ هم برای سلامتی‌تان و هم نذر اینکه بتوانم به شما برسم و از نزدیک ببینم‌تان. نمی‌دانم کجای خیابان ۱۹ دی بود، ولی بالأخره رسیدم کنار شیشه خودروی شما و دستم را چسباندم روی شیشه. ولی شما دست‌تان بالا بود و داشتید با تکان دادن آن، به ابراز عشق ارادتمندان‌تان پاسخ می‌دادید؛ گاهی هم آن روی سینه می‌گذاشتید و با لبخند، آرام سری تکان می‌دادید. یادم نیست چند دقیقه طول کشید و چطور توانستم در آن چند دقیقه، فشار جمعیت را طوری مدیریت کنم که هم از کنار خودرو فاصله نگیرم و هم زیر دست و پای جمعیت نروم؛ ولی بالأخره شد. بالأخره شما دست‌تان را روی دست من گذاشتید. لحظه‌ی خیلی شیرینی بود و از آن شیرین‌تر، لبخند دلنشینی بود که تحویل نگاه‌های مشتاق ما دادید و البته چهره نورانی‌تان که هنوز هم در نظرم است. راستش دلم می‌خواست همچنان از همان کنار خودرو دنبال‌تان بدوم، ولی انگار با نگاه‌تان می‌گفتید: "برو دیگر عزیزم، اجازه بده بقیه هم مثل تو به آرزویشان برسند!" نمی‌دانم، شاید این حرف‌ها اصلاً در نگاه شما نبود و تنها ذهن روایت‌گر من بوده که آن را این‌چنین تفسیر کرده است؛ شاید هم ندای وجدانم بود که می‌خواست من به نفع بقیه کنار بکشم؛ نمی‌دانم. هرچه بود، بالأخره دل کندم و آرام آرام خودم را به سیل جمعیت خروشان روان پشت سر شما سپردم. من هنوز هم پشت سر شما حرکت می‌کنم. می‌دانم، حرکتم کند است؛ ولی خدا می‌داند که چقدر دوست دارم و دعا می‌کنم بتوانم پشت سرتان بدوم؛ شما هم برای من و امثال من دعا کنید که شیطان مانع راهمان نشود و حرکت‌مان را کند نکند. راستی، پشت سرتان حرکت می‌کنم، ولی حواسم هست که در حوادث و فتنه‌ها پشت سرتان پنهان نشوم؛ گوشه چشمی کافی است تا سر در راه آرمان مقدس‌تان بگذارم. 🆔️ @rajaaei
مشهد النقطه جایی به اسم مشهد النقطه در محله ای از محله های حلب. قدمتش برمی گردد به خیلی سال قبل وقتی کاروانی از این نزدیکی ها عبور می کرده که چیزهای باارزشی با خود داشته. می گویند یک مسیحی با خبر می شود و به سوی مسئول کاروان می آید و با پول یا التماس شئ قیمتی را برای یک شب امانت می گیرد. آن را به عبادتگاهش می آورد روی سنگی قرار می دهد و تا صبح مشغول تماشایش می شود. بعدها خبرش می پیچد و روی آن سنگ گنبد و بارگاهی می سازند و اسمش می شود مشهد النقطه یعنی محلی که یک شب سر مبارک خون خدا در آن جا ساکن بوده و خون مقدسش روی آن چکیده. حالا بعد از قرن ها این محل زیارتگاهی شده برای آن ها که دلشان هوای کربلا دارد و دستشان به حرم ارباب نمی رسد. حالا این حرم شده گوشه دنجی برای راز و نیاز و وصل شدن به کاروان حسین ع. اینجا خیمه ای شده برای تحول در زهیرها و تصمیم برای تغییرها. وجودت که با برکت شد، سرتاپایت که با بندگی نورانی شد لحظه لحظه ی حضور و رفتارت نور پیدا می کند و راه را به دیگران نشان می دهد. نشستنت، برخاستنت، حرف زدنت، خنده و گریه ات و حتی منزلگاه یک شبه سرت هم مایه هدایت می شود. شهید حججی را که یادتان هست؟ شاگرد همین مکتب بود. امشب در این مکان مقدس دعاگوی همه شما عزیزان بودم. 🆔️ @rajaaei
🔴رد سخنان فتنه انگیز و دروغ سید کمال حیدری در تکفیر مسلمانان 🔹آیت الله اراکی سخنان سید کمال حیدری در مورد تکفیر مسلمانان توسط فقهای شیعه را رد و این فرد را بدعت گزار و فتنه گر خواندند: انا لله و انا اليه راجعون یکی از مصیب های بزرگی که از آغازین روزهای اسلام تا امروز، گریبان‌گیر امّت اسلامی است، ظهور افراد بدعت‌گزار و دروغ‌گویی است که اموری به دین نسبت می‌دهند که از دین نبوده و سخن را از جایگاه خود، منحرف ساخته و در دین الهی، مطالبی جعل کرده، به فریب و گمراهی و گمراه نمودن دیگران می‌پردازند. یکی از این بدعت‌گزاران دروغ‌گو، شخصی به نام «کمال حیدری» است که در سال های اخیر، هر از چند گاهی بدعت و تهمتی بر اسلام و مسلمانان بسته و بدین وسیله ساده‌دلان و ناآگاهان را گمراه می‌سازد، و به دنبال برپایی آشوب میان گروه‌ها و فرقه‌های مختلف امت اسلامی و افروختن آتش فتنه میان مسلمین است. وی اخیرا سر به طغیان عظیمی گذاشته و به علمای مذهب اهل بیت (علیهم السلام) نسبتی دروغین، جعلی، ظالمانه و از روی دشمنی داده است مبنی بر این‌که ایشان تمامی مسلمانان را تکفیر می کنند! والعیاذ بالله. به همین خاطر، بدین وسیله موارد زیر اعلام می گردد: اول: آن چه این شخص به علمای مذهب اهل بیت (علیهم السلام) نسبت داده است، دروغی بزرگ و تهمتی عظیم است، سبحانک اللّهم هذا افک و بهتان عظیم. یکی از روشن‌ترین واضحاتی که فقهای مذهب اهل بیت (علیهم السلام) بر آن اجماع نموده و یکی از ضروریّات مذهب ایشان گشته و خود در کتاب‌هایشان بر آن تصریح کرده، و نصّ روایاتی است که از ائمه‌ی خود (علیهم السلام) نقل کرده‌اند، این است که پیروان مذاهب شناخته شده‌ی اسلامی، همگی مسلمان بوده، خوردن ذبائح ایشان حلال، ازدواج با ایشان جایز، و تمامی احکام اسلامی در مورد ایشان جاری است. این فتوای علمای بزرگ شیعه در ایران و عراق و در رأس همه، فتوای رهبر معظم انقلاب و ولی فقیه امام سید علی خامنه‌ای و فقیه عظیم الشأن حضرت آیت الله سیستانی (أدام الله ظلهما) است که در مورد تعامل با اهل سنت، حکم نموده‌اند که می‌بایست تعاملِ یک برادرِ مسلمان با برادر مسلمانِ خود باشد و نیز به وجوب اتحاد کلمه مسلمانان از تمامی فرق و مذاهب، در رویارویی با چالش های بزرگ زمانه حکم نموده‌اند. شیعیان در اقصی نقاط سرزمین‌های اسلامی، همواره با دیگر برادران مسلمان خود با محبت، مودّت، تعامل، عطوفت و برادری زندگی نموده و این عادت، از قرن‌های آغازین اسلامی تا امروز، در میان ایشان جریان داشته است. دوم: جنایتی که این شخص از طریق بدعت‌ها و دروغ‌هایش مرتکب شده، ثابت می‌‎کند که او فاسق و بدعت‌گزار و دجّال بوده و در نتیجه بر تمامی مسلمانان لازم است از او برائت جسته و با او معامله‌ی فاسقان بدعت‌گزار نمایند. همکاری، معرفی، تأیید و حمایت از او به هر نحوی حرام بوده، و هر کس به این کار دست بزند، مجرم بوده و مشمول انتقام خداوند متعال است که فرمود: (إنّا مِن المُجرِمِينَ مُنتَقِمُونَ). سوم: تمامی شواهد و قراین دال بر آن است که وی، در دام سازمان‌های اطلاعاتی استکبار جهانی و سه‌گانه‌ی طغیانگر وهابی ـ صهیونیستی ـ غربی گرفتار آمده است. محوری که هیچ دغدغه‌ای جز افروختن آتش فتنه بین مسلمانان و جنگ‌افروزی و تفرقه‌افکنی بین فرق اسلامی و کشاندن آن‌ها به جنگ و برادرکشی ندارد. به ویژه در شرایطی که حملات علیه مسلمانان و مقدسات ایشان روزافزون، و توطئه‌ها گسترش و عظمت یافته است. علی الخصوص، توطئه‌ی فراموشی مسئله‌ی فلسطین و عادی‌سازی روابط با صهیونیست‌ها که دشمن خدا و رسول او هستند. بنابراین بر جوانان مؤمن واجب است در راه یاری خدا و رسول و ائمه اهل بیت (علیهم صلوات الله)، لباس علم از این شخص فاسق فروافکنده و حرمتی برای وی قائل نشده و او را از این جایگاه عزل نمایند. والسلام علی عباد الله الصالحین دوم ربیع الاول ۱۴۴۲ هجری قمری محسن اراکی http://mohsenaraki.ir/farsi/%d8%b1%d8%af-%d8%b3%d8%ae%d9%86%d8%a7%d9%86-%d9%81%d8%aa%d9%86%d9%87-%d8%a7%d9%86%da%af%db%8c%d8%b2-%d9%88-%d8%af%d8%b1%d9%88%d8%ba-%d8%b3%db%8c%d8%af-%da%a9%d9%85%d8%a7%d9%84-%d8%ad%db%8c%d8%af%d8%b1/ 🆔️ @rajaaei
📌می‌شود جسمت با پیامبر باشد، ولی دلت نه. 💠اگر به فرستاده خدا و خدایی که او را فرستاده باور قلبی نداشته باشی، حتی اگر در پناه پیامبر پنهان شده باشی، از ترس محزون می‌شوی؛ چون باورت نیست که "إنّ اللهَ مَعَنا". 💠ولی اگر قلبت در تصرف خدا و رسولش باشد، در بستر پیامبر و زیر تیغ چهل شمشیر می‌خوابی، بی آنکه ذره‌ای در حقانیت هدفت و درستی کارت تردید کنی. 💡 امروز سالروز خروج پیامبر از غار ثور و حرکت به سوی مدینه است. 💡 تصویر مینیاتوری، اثر دست استاد رضا بدرالسماء، هنرمند برجسته اصفهانی است. 🆔️ @rajaaei
‏پنج دستگاه تانک صفر داریم، گذاشتیم واسه فروش. خرید قبل ‎ بود، بعد اینکه تحریم شدیم گذاشتیم پارکینگ. حالا که به لطف ‎ تحریم تسلیحاتی برداشته شد، وقت فروشه‌. مشتری دست به نقد باشه، مهماتش رو هم هدیه میدیم؛ حقیقتش جا نداریم واسه نگهداری‌ش. ‎ 🆔️ @rajaaei
📌فرمود: برو؛ خیلی خوب است... 💠عصر سه شنبه زنگ زد و بعد از چند جمله احوال‌پرسی گفت: می‌خوام یه پیشنهاد متهورانه بهت بدم، امیدوارم قبول کنی؛ هرچند اگه قبول نکنی بهت حق می‌دم. گفتم: بگو؛ فوقش اینه که پیشنهادت خیلی خاصه، قبول نمی‌کنم. گفت: صبح پنجشنبه دارم می‌رم یه سفر کاری پنج شش روزه؛ بودنت تو این سفر خیلی می‌تونه کمک کنه. اگه بتونی بیای خیلی خوبه. 💠چند وقت پیش پیشنهادِ اصل سفرهای استانی برای تعامل با مجموعه‌های تربیتی رو داده بود، من هم اصلش رو در حد ماهی دو سه روز رو پذیرفته بودم؛ ولی الآن عصر سه شنبه بود و صبح زود پنجشنبه بود و سفر پنج شش روزه بود و برای آخر هفته کمی کار عقب افتاده داشتم. 💠نزدیک اذان مغرب بود. گفتم: مهدی جان، فرصت بده یه تأمل بکنم، بعد نماز بهت جواب می‌دم. بعد نماز استخاره کردم. فرمود: "و جعلنا فی السماء بروجاً و زینّاها للناظرین". 💠زنگ زدم و گفتم: میام. گفت: پس پنج و ربعِ صبح پس‌فردا آماده باش، میام دنبالت. 💠الحمدلله؛ دوباره می‌توانم بگویم: و من مسافرم ای بادهای همواره... پرده یکم 🆔️ @rajaaei
📌من امروز نقش یک شگفتانه را داشتم. 💠ساعت پنج و ربع سرِ کوچه بودند. ده دقیقه به هفت توی ترمینال فرودگاه بودیم. قرار بود هم به ما ملحق شود، ولی هنوز نیامده بود. دیشب پروازش از اردبیل لغو شده بود؛ با اتوبوس آمده بود. مهدی می‌گفت: این یعنی سفر براش اهمیت داره. چند دقیقه قبل از بسته شدن کانتر رسید. 💠وارد هواپیما که شدیم، مسافرها یک در میان نشسته بودند. ظاهراً وعده فاصله‌گذاری اجتماعی در اینجا عملی شده بود. همین‌طور که داشتیم می‌رفتیم سمت صندلی خودمان، مهدی گفت: یاد اون توییت محشرت افتادم که تو راهِ رفتن به سمت کرمانشاه برای تبلیغ دهه محرم، نوشته بودی. چقدر تو کانال های مختلف دست به دست شد. نوشته بودم: توی اتوبوس همه صندلی ها پره و نصف مسافرها هم ماسک ندارن؛ تا اینجاش عیب نداره، ولی اگه همین الآن من یه روضه بخونم و کسی گریه کنه، میشه هیئت تو محیط سقف کوتاه و ستاد ملی کرونا وارد عمل میشه‌. 💠با پانزده دقیقه تأخیر پریدیم، هفتاد دقیقه دیگه در فرودگاه آیت الله هاشمی رفسنجانی فرود اومدیم. دکتر قاضی زاده منتظرمان بود. مهدی می‌گفت: بهش گفته‌م یه سورپرایز برات دارم. وقتی رسیدیم بهش، مهدی گفت: اینم سورپرایزت. راست گفته بود؛ واقعاً خوشحال شد دکتر. پرده دوم 🆔️ @rajaaei
📌من تو کرمان فهمیدم که پسته قم روی دست پسته کرمانه! 💠ساعت ۱۰:۳۰ مسجد امام هادی بودیم و تو ساختمان مؤسسه شهریار نخبگان جلسه داشتیم. ساعت ۱۳:۳۰ هم تو کانون امام باقر جلسه داشتیم. از محتوای جلسات خیلی چیزی نمی‌تونم بنویسم، پس بگذریم.😁 💠بعد جلسه، برادرِ مهدی اومد دنبال‌مون تا بریم از ایده‌ی کارآفرینی‌ش بازدید کنیم. توی راه ما رو برد یه آبمیوه‌فروشی با برند "سیب سبز". اول ازمون پرسید چی می‌خورید، ولی بعدش گفت: توصیه خودم اینه که "شیر انبه پسته"ش رو انتخاب کنید؛ چون محصول اصلی و درجه یکش اینه. 💠لیوان‌ها رو که داد دست‌مون، شروع کرد تعریف و تمجید. گفت: اینا رفیقای خودم هستن؛ با اینکه چندان مذهبی نیستن، ولی کار خیلی باکیفیت و تمیزی میدن دست مشتری؛ چیزی که بعضی از مذهبی یا بلد نیستن، یا بهش معتقد نیستن. 💠راست می‌گفت؛ واقعاً خوب بود و با کیفیت. همین‌طور که داشتیم از خوردن این معجون مرحمتیِ ایشون لذت می‌بردیم، شروع کرد دوباره تعریف کردن: "پسته‌ای که اینا استفاده می‌کنن، بهترین پسته ایرانه..." 💠 مهندس حمید پرسید: "بهترین پسته ایران مال کجاست؟" تا این جمله رو گفت، مهدی یه نگاه عجیبی بهش کرد و گفت: این حرفت توهین محسوب میشه تو کرمان؛ تو کرمان باشی و بپرسی بهترین پسته مال کجاست؟ مهندس جواد هم یه تأیید ضمنی کرد. بماند که نیم ساعت بعد تو فروشگاه خودش، لابه لای حرف‌هاش گفت: پسته قم، روی دست پسته کرمانه؛ الآن قیمت درجه یک این پسته کیلویی ۳۵۰ تومانه. 💠متوجه هستید که؛ این اعتراف رو یه کرمانیِ متعصب و البته جنس شناس کرد. پس رفقا، پرچم پسته قم بالا...😁🇮🇷 پرده سوم 🆔️ @rajaaei
📌سلام بر حاج قاسم شب جمعه، شب زیارتی سیدالشهدا، توفیق زیارت سیدالشهدای ایران. همین و دیگر هیچ... پرده چهارم 🆔️ @rajaaei
📌دعوای دو مهندس سرِ یک کیلو سبزی و ده لیتر آب!🤦‍♂️ 💠دیروز عصر، بعد از جلسه دوم، رفتیم تا سری به فروشگاه "سبزی آباد" بزنیم؛ فروشگاهی که مدیرش است، برادر آقا مهدی. علت اینکه تصمیم گرفتیم وسط یک سفر مأموریتیِ تربیتی، از این فروشگاه بازدید کنیم، آشنایی با ایده نسبتاً خلاقانه و اجرای جذاب و تمیزی بود که توانسته بود برای پانزده نفر به صورت مستقیم کارآفرینی کند. 💠وارد فروشگاه که شدیم، اولین چیز، بوی خوش سبزی تازه خرد شده بود که مشامم را پر کرد؛ حس تازگی خوبی بود، خیلی دوست داشتم. مهندس جواد شروع کرد به توضیح دادن و ما همان‌طور که می‌شنیدیم، قفسه‌هایی را می‌دیدیم که پر از انواع محصولات غذایی سالم و ارگانیک بود. مهندس جواد داشت از دقت و وسواسش در تولید محصولات می‌گفت و اینکه چقدر با کیفیت هستند و البته چقدر خوش قیمت. 💠یکی از انگیزه‌های تدارک این بازدید از سوی آقا مهدی، گرفتن نظر بود درباره بهینه سازی و زیباتر کردن طراحی و فضاسازی فروشگاه. همان طور که مهندس جواد و مهندس حمید داشتند با هم حرف می‌زدند، من و آقا مهدی رفتیم به سمت آخر فروشگاه. یک محفظه شیشه ای بزرگ بود که در آن یک دستگاه مکانیزه شست و شوی سبزی قرار داشت و چند کارگر خانم مشغول کار بودند. 💠وقتی آقا جواد و آقای جاویدان رسیدند کنار ما، نوبت توضیح درباره این دستگاه بود. مهندس این طور شروع کرد که ما تنها جایی در ایران هستیم که تمام مراحل شست و شو و خرد کردن سبزی رو کاملاً در حضور مشتری و با نظارت او انجام می‌دیم؛ چون هنگام شستن سبزی خیلی گِل و آلودگی خارج می‌شه و اگه این مراحل درست طی نشه، تو مرحله آخر، تو حوضچه آب کدر دیده میشه و مشتری دیگه رغبت نمیکنه خرید کنه. 💠 ازش که پرسیدم این منحصر به فرد بودن رو مطمئنی یا همین‌طوری میگی، گفت: "تو نیشابور هم یه جای دیگه شبیه ما هست، ولی نه اینطور که کاملاً شفاف و در حضور مشتری باشه". کلاً از این حالت جدیت یک جوان خیلی خوشم میاد که کارش رو اینقدر جدی بگیره و درباره ش اینقدر تحقیق کنه و مطلع باشه. چقدر خوبه که هرکس هر کاری میکنه، همون جا رو مرکز عالم بدونه و همه تلاشش رو بکنه که کارش رو به بهترین شکل انجام بده. 💠 زمانی که مهندس جواد داشت توضیح میداد که این دستگاه بزرگ و مجهز، برای شست و شوی ۵۰۰ کیلو سبزی، ۵۰۰۰ لیتر آب مصرف میکنه!! مهندس حمید با تعجب و نگرانی گفت: "یعنی برای هر یک کیلو سبزی، ده لیتر آب؟!!😱" آقا جواد گفت: "غیر از گِل و آلودگی سبزی که جز با این روش کاملاً شسته نمیشه، لابه لای سبزی ها کرم‌های کوچکی هستن که جز با گندزدایی خاص از بین نمیرن؛ کاری که این دستگاه میکنه". مهندس جاویدان با همان حالت تعجب و نگرانی قبلی و با لبخندی تلخ گفت: "اگه این‌طور باشه، من ترجیح میدم سبزی نخورم تا اینکه برای شستن یک کیلو سبزی، ده لیتر آب هدر بدم". 💠این دو نفر شروع کردن به بحث کردن با هم، ولی برای من جالب بود که این دو مهندس چقدر متفاوت به این قضیه نگاه می‌کردن. پرده پنجم 🆔️ @rajaaei
📌دزد با انصاف! 💠وقتی رسیدیم گلزار شهدای کرمان، نزدیک اذان مغرب بود. بعد از زیارت مزار حاج قاسم، آقامهدی گفت: "الآن اینجا خیلی شلوغه، موقع وضو گرفتن تو سرویس بهداشتی و بعدش موقع نماز توی مسجد، احتمال انتقال کرونا هست. اگه صلاح بدونید، بریم تو مسیر، یه جای خلوت نماز بخونیم". 💠موافق نبودم، به دو دلیل؛ دومی‌ش مهم‌تر بود. تا خواستم بگم، خود آقا مهدی گفت: "البته الآن اصلاً صورتِ خوشی نداره بریم؛ مردم ببینن یه آخوند معمم داره موقع نماز میره چی می‌گن!". 💠قرار شد بعد از نماز بریم. وضو گرفتیم و رفتیم داخل مسجد صاحب الزمان؛ مسجدی که داخل محوطه گلزار شهدای کرمان است. آقا مهدی که روی مسائل بهداشتی حساس است، دلش نیامد پلاستیک بردارد و کفش‌هایش را بگذارد داخل آن و با خودش ببرد؛ آن‌ها را گذاشت یک گوشه جلوی در مسجد، که نسبتاً از دید افراد پنهان بود. من و مهندس جاویدان هم کفش‌هایمان را گذاشتیم کنار کفش‌های او؛ البته علت این کار من نگرانی های بهداشتی نبود، حوصله بردن کفش ها را نداشتم. مهندس حمید را هم بعید می‌دانم به دلیل مسائل بهداشتی بوده باشد. 💠با دیدن مسجدِ خلوت و صف‌های کاملاً با فاصله، متوجه شدیم که نگرانی آقا مهدی بی مورد بوده است. خودش هم این را گفت. نماز که تمام شد، رفتیم تا کفش ها را برداریم و حرکت کنیم که دیدیم کفش‌های آقا مهدی نیست! صندل من و کتانی اسپرت حمیدآقا بود، ولی کفش‌های نو و مجلسی آقا مهدی نبود؛ به جایش یک جفت دمپایی پلاستیکی سفید بود که چندان نو و تمیز هم به نظر نمی آمد. 💠بله، ظاهراً یک نفر نیاز داشته بود و آمده بود نیاز خودش را از درِ خانه خدا برده بود. داشتیم به این فکر می‌کردیم که حالا چطور باید بدون کفش تا پای ماشین برویم. آقا مهدی گفت: "من تقریباً مطمئنم کسی که کفش‌های منو برده، این دمپایی ها رو گذاشته جاشون". گفتم: "خب اگه این قدر مطمئنی، پس بپوش که بریم". گفت: "حتی اگه یه درصد اشتباه کرده باشم، مدیونی داره". 💠خلاصه رفتیم و از خادم مسجد یک جفت دمپایی پلاستیکی نو گرفتیم که قرار شد فردا (یعنی امروز، جمعه) برگردانیم. وقتی آقا مهدی دمپایی آبی رنگ را به پا کرد تا برویم، با دیدنش هر سه نفرمان خندیدیم. به شوخی گفتم: "غصه نخور، احتمالاً بنده خدا برای شب جمعه میخواسته بره خواستگاری، یه کفش نو میخواسته؛ صندل من و کتانی حمیدآقا رو نپسندیده، ولی کفش شما چشمش رو گرفته😁". 💠یک بار دیگر مزار سردار دل‌ها را زیارت کردیم و حرکت کردیم به سمت ماشین؛ با این امید که به زودی (مثلاً همین امروز، جمعه) دوباره قسمت مان شود که بیاییم. پرده ششم 🆔️ @rajaaei
📌پیش به سوی بم 💠حدود نیم ساعت بعد از اذان مغرب، از گلزار شهدای کرمان حرکت کردیم به سمت بم. در مسیر و در یک غذاخوری بین راهی توقف کردیم تا شام بخوریم. آقا مهدی ما را به یکی از غذاهای اصلی کرمان دعوت کرده بود. 💠انصافاً بهداشت را خیلی خوب رعایت کرده بودند، حتی می‌توانم بگویم عالی؛ ولی کیفیت غذا عالی نبود. این را هم آقامهدی گفت، هم من که قبلاً یک بار دیگر هم این غذا را خورده بودم؛ ولی خیلی خوشش آمده بود. 💠یک دلیلش این بود که اولین بار بود که این غذا رو می‌خورد و نمی‌توانست آن را با مصداق دیگری از این غذا مقایسه کند. ولی حمید آقا کلاً آدم بسازی است؛ قلیل المئونة و ان شاءالله کثیرالمعونة. 💠آقامهدی به بهانه اینکه کیفیت غذا راضی اش نکرده، یک بشقاب کشک و بادمجان سفارش داد تا هر کدام مان یکی دو لقمه بخوریم‌. البته معلوم بود که بهانه است، چون خودش خوراک چندانی ندارد؛ می‌خواست مهمان‌هایش را بیشتر اکرام کند. 💠کشک و بادمجان که رسید، فهمیدیم حمیدآقا دوست ندارد و نخورد. آقا مهدی هم تا لقمه اول را گرفت، گفت: "کیفیت غذای قبلی قابل تحمل بود، ولی این اصلاً کشک و بادمجان کرمان نیست!". راست می‌گفت؛ برای همین من هم که داشتم یک لقمه می‌خوردم به مهندس گفتم: "مهندس جان، شما هم که نخوردی، چیز خاصی رو از دست ندادی!". 💠موقع رفتن، آقامهدی در انتقاد به فروشنده همین جمله آخر من را به صاحب غذاخوری گفته بود. می‌گفت: "مرتضی این جمله خیلی براش سنگین بود. بهش گفتم تو با این غذات آبروی کرمان رو جلوی مهمان‌های من بردی. خیلی ناراحت شده بود و می‌خواست پول غذا رو برگردونه..." 💠حرکت کردیم سمت بم. خسته بودم، ولی چون از صبح قول داده بودم که یه بحثی را توی راه بم برای مهندس توضیح بدم، یک چرت کوتاه پنج دقیقه ای زدم و شروع کردم. راستش هیچ وقت فکرش را هم نمی‌کردم که توی جاده و داخل ماشین، یک جلسه کامل از محتوای تربیتی مان را تدریس کنم. فکر کنم یک ساعتی حرف زدم. البته قبلش هم از داخل غذاخوری شروع به گفت و گو کرده بودیم که روی هم رفته یک ساعت و نیم شد. ماشاءالله حمیدآقا خیلی پیگیر و باحوصله است. 💠حدود ساعت ۹ونیم رسیدیم بم و رفتیم سمت محل اسکان. سه نفر از دوستان آقامهدی منتظرمان بودند که من فقط حاجاقا میثم الهی رو می‌شناختم. آقامهدی که رفت تا به پدر و مادرش سر بزند، دوستان هم کم کم رفتند. فقط حاجاقا الهی کمی بیشتر ماند که او هم ساعت ۱۰ شب رفت و گفت فردا ساعت یک ربع به هفت دنبال تان می‌آیم که به مسجد جامع برویم؛ هم برای صبحانه، هم برای شروع جلسات. الآن نشسته ام، منتظر حاجاقا الهی... پرده هفتم 🆔️ @rajaaei
📌رویش‌های انقلاب مشغول کارند... 💠صبح جمعه، حدود ساعت، آقامهدی و یکی از دوستان‌شان آمدند دنبال من و مهندس جاویدان؛ رفتیم به سمت مسجد جامع بم. 💠اعضای شورای مرکزی قرارگاه فرهنگی مسجد جامع بم جمع بودند؛ چند جوان مؤمن و انقلابی که چهره‌هایشان پر از انرژی و امید به آینده بود. بیشترشان را می‌شناختم، جز دو سه نفری که به تازگی به جمع آن‌ها اضافه شده بود. البته اینکه می‌گویم به تازگی، یعنی در پنج سال اخیر؛ چون آنجا بود که دوستان گفتند آخرین بار، پنج سال پیش آمده بودم بم.🤦‍♂️ خودم باورم نمی‌شد که چقدر زود گذشت. 💠بعد از صبحانه، جلسه شروع شد؛ از ساعت ۸ تا ساعت ۱۱ونیم که آماده شدیم برای نماز جمعه. 💠از محتوای اصلی جلسه که بگذریم، در بخشی از آن، از دوستان درخواست کردم که از تجربه‌نگاری فعالیت‌های خودشان و نیز از فعالیت مختصر و جهت‌مند در فضای مجازی برای ارائه روایت‌های ساده و صمیمی از خودشان و فعالیت‌هایشان غافل نباشند. سعی کردم توضیح بدهم که همین روایت‌های کوتاه، اگر ساده و صمیمی و واقعی باشد، و اگر مستمر باشد، می‌تواند مردم را با واقعیت ما مذهبی‌‌ها و انقلابی‌ها بیشتر آشنا کند و این، انس می‌آورد و البته امید به آینده؛ چراکه مردم می‌بینند نیروهای انقلاب مشغول کارند. 💠وقت نماز جمعه که رسید، آقامهدی تأسف می‌خورد از اینکه چطور نماز جمعه پرشور و شلوغ بم، به دلیل کرونا این‌قدر خلوت شده است. نگران بود نکند بعد از کرونا مردم به این دوری از مسجد عادت کنند. 💠در بخشی از خطبه دوم حجت الاسلام دانشی با اشاره به رفع تحریم تسلیحاتی، از آن به عنوان یک دستاورد برای نظام یاد کرد و سپس از دستگاه دیپلماسی و زحمات آن‌ها برای این منظور تشکر نمود. داشتم با خودم می‌گفتم: در این چند سالی که حاجی را ندیده‌ام، او هم تغییر کرده، که ناگهان حاجی شروع کرد؛ از بی دستاورد بودن برجام گفت، از معطل کردن کشور به بهانه برجام گفت، از عملکرد ضعیف دولت درباره مسکن گفت و... 💠بعد نماز جمعه، ناهار را خوردیم و حدود ساعت ۲ بعد از ظهر راهی کرمان شدیم. باید می‌رفتیم و قبل از حرکت به سوی مشهد، برای آقامهدی کفش می‌خریدیم. پرده هشتم 🆔️ @rajaaei
📌درس اخلاق پدر غیرطلبه به فرزند طلبه 💠در جاده کرمان، آقامهدی متوجه شد که برادرش مهندس جواد، یک جفت صندل در صندوق عقب ماشینش دارد؛ یعنی خود آقا جواد به او گفت، وقتی زنگ زد و از ماجرای کفش‌های آقامهدی و اینکه دارد می‌آید کرمان تا کفش بخرد باخبر شد. وقتی توقف کردیم تا یکی از چرخ‌های جلوی ماشین را باد کنیم، آقامهدی رفت و کفش‌ها را از صندوق درآورد و پوشید؛ آخر ما با ماشین مهندس جواد رفته بودیم بم و البته سوار شدن این ماشین و توبیخ آقامهدی از سوی پدرش هم خود داستانی دارد. 💠پنجشنبه شب که توی جاده بم بودیم، وقتی پدر آقامهدی متوجه شد که ما داریم با دناپلاس مهندس جواد می‌رویم سمت بم، از همان پشت تلفن به آقامهدی گفت: "رسیدی بم، ماشین را جلوی خانه پارک می‌کنی و روز جمعه با این ماشین توی شهر تردد نمی‌کنی". بعد هم گفت: "مردم اگه ببینن یک آخوند معمم با این ماشین صفر، با شیشه های دودی رفت و آمد می‌کنه، چی می‌گن؟" کاش بعضی از دوستان طلبه و معمم من هم این چیزها برایشان معمم بود و در این اوضاع و احوال جامعه و مردم، مال‌های حلال و طیب و طاهر خودشان را، انفاق هم نمی‌کنند، لااقل به رخ مردم نکشند. 💠القصه، همین که آقامهدی خیالش از خرید کفش راحت شد، گفت: "حالا که وقت اضافه داریم، چند تا گزینه داریم برای رفتن: باغ شازده ماهان، مقبره شاه نعمت الله ولی و..." دیدن مقبره شاه نعمت الله با آن تعریف و تمجیدهایی که از معماری اش می‌کنند می‌توانست جالب باشد، ولی راستش به دلایلی با رفتن به این طور جاها کمی مشکل دارم و خیلی راحت نیستم. بیشتر دوست داشتم وقت اضافه مان را در گلزار شهدای کرمان و کنار مزار حاج قاسم باشیم. ولی چیزی نگفتم؛ چون خیلی دوست ندارم سلایقم را به دیگران تحمیل کنم، یعنی اخیراً بیشتر برایم مهم شده است که این کار را نکنم. 💠نزدیکی ماهان بودیم که آقامهدی با دیدن خواب مهندس حمید و خستگی اش، گفت: "به نظرم بیدارش نکنیم و مستقیم بریم گلزار شهدا تا فرصت داشته باشه یه کم بیشتر بخوابه؛ خسته است". از پیشنهادش استقبال کردم و به این ترتیب، بدون اینکه چیزی بگویم، جایی که دوست نداشتم نرفتیم. پرده نهم 🆔️ @rajaaei
📌و خداوند حاج قاسم را عزیز دنیا و آخرت قرار داد... 💠دوباره رسیدیم به گلزار شهدای کرمان. بعد از زیارت حاج قاسم و شهید پورجعفری و بعد از قرائت فاتحه برای شهید حسین یوسف الهی و شهید حسین بادپا که کنار مزار حاج قاسم هستند، رفتم سر قبر شهید عبدالمهدی مغفوری. تقریباً به همان تعداد که دور مزار حاج قاسم نشسته بودند، اطراف قبر شهید مغفوری هم زائر بود. معروف است که ایشان عجیب و غریب حاجت می‌دهد. 💠بعد از زیارت شهدا، رفتم به سمت ساختمان حسینیه شهدا، برای قرائت فاتحه کنار قبر حجت الاسلام حاجی آبادی. تصویر چهره نورانی و دلنشینش را روی دیوار کنار قبر نصب کرده بودند. چقدر متأثر شدم؛ یاد خاطرات چند ملاقاتم با ایشان افتادم. چقدر متواضع و خاکی بود، با اینکه حدود پانزده سال از من بزرگتر بود و پیشکسوت عرصه فرهنگی و تربیتی و با اینکه حجم فعالیت‌های جهادی اش به اندازه همه فعالیت های چند نفر مثل من بود، وقتی چیزی از من می‌پرسید، طوری رفتار می‌کرد که خودم خجالت می کشیدم از این همه بزرگواری ایشان. 💠دوباره برگشتم کنار مزار حاج قاسم؛ آقامهدی و مهندس جاویدان آنجا بودند. داشتیم فاتحه می‌خواندیم تا برویم، که یک خانم میانسال نشست کنار مزار حاجی و شروع کرد به زمزمه کردن. اولش آرام بود، ولی کم کم صدایش رفت بالا و شروع کرد به گریه و التماس. می‌گفت: "حاج قاسم، دو تا پسرام دارن می‌میرن. تو رو خدا از خدا بخواه بهم برشون گردونه. حاجی تو می‌تونی، تو پیش امام حسین آبرو داری..." 💠کسی نمی‌دانست پسرهاش چه مشکلی دارند، ولی گریه هایش اشک همه را درآورده بود. و البته من بیشتر به این فکر می‌کردم که حاج قاسم چه مقامی پیش خدا دارد و خدا چطور به او در همین دنیا هم عزت و آبرو داده است. از حاجی خواستم برای ما هم دعا کند که عزیز زندگی کنیم و عزیز بمیریم. پرده دهم 🆔️ @rajaaei
📌آمدم ای شاه پناهم بده... 💠ساعت ۸ و نیم شب رسیدیم مشهد و ساعت ۹ در محل اسکان بودیم؛ خیابان اندرزگو، کوچه دو؛ درست رو به روی باب الجواد. 💠یک لقمه ته بندی کردیم و خودمان را به حرم رساندیم. هوا خنک بود، اما اذیت نمی‌کرد. چیزی که اذیتم می‌کند، سردی دلی است که از فرط گناه، پر از ظلمت شده است. دلم یک آغوش گرم و پرمهر می‌خواهد؛ آغوش یک پدر مهربان و دلسوز، آغوش امام که پدر مهربان ما امت است. 💠از باب الجواد وارد صحن جامع شدیم. اذن دخول را که می‌خواندم، به چشم‌هایم التماس می‌کردم که حداقل تر شوند، تا نشانه ای باشد برای اینکه اذن دخولم داده‌اند. چند دقیقه ای ایستادم، بعد آرام آرام راه افتادم تا خودم را به آقامهدی و مهندس حمید برسانم که جلوتر بودند. 💠رواق امام خمینی باز بود؛ از آنجا وارد شدیم. خودم دوست داشتم از صحن آزادی وارد شوم؛ چون هم صحن پایین پا و صحن محبوبم است، هم تنها صحنی است که در این ایام کرونا می‌شود با یک فاصله، ضریح را دید. دوست داشتم، ولی به زبان نیاوردم؛ چون احساس کردم آقامهدی سردش است و می‌خواهد در این رواق بنشیند. ولی وقتی به انتهای رواق رسیدیم و دیدیم که هیچ منظره ای از ضریح دیده نمی‌شود، خود آقامهدی گفت برویم صحن آزادی. 💠خودم را جلوی درِ مقابل رواق رساندم؛ نزدیک ترین جایی که می‌شد در مقابل ضریح بایستم. در حقیقت توی حیاط بودیم، ولی من خودم را کنار ضریح و در آغوش امام می‌دیدم: آمدم ای شاه پناهم بده... پرده یازدهم 🆔️ @rajaaei
📌 زیارت به نیابت امام و دعا برای رهبر انقلاب 💠کمتر پیش آمده که به زیارت بروم و امام خمینی را فراموش کرده باشم. من و خیلی‌های دیگر، همه زندگی‌مان را مدیون اوییم؛ مدیون او و همه شهدایی که به فرمان او قیام کردند تا این انقلاب به پیروزی برسد و حفظ شود و ادامه یابد و بالنده شود. 💠نه‌تنها زیارت به نیابت از امام و شهدا را وظیفه خود می‌دانم، که دعا برای رهبر معظم انقلاب هم فراموشم نمی‌شود. 💠امروز هم در زیارت امام رئوف، دعا کردم که "خدایا، بر عمر و عزت و اقتدار روزافزون رهبر عزیزتر از جانم بیفزای". پرده دوازدهم 🆔️ @rajaaei
صلی الله علیک یا ابامحمد حسن بن علی سالی که حرم امامین عسکریین به دست تکفیری‌ها تخریب شد، طلبه‌ی مدرسه بودم. خوب یادمه صبح که از کلاس ساعت اول اومدیم بیرون، خبر این فاجعه منتشر شده بود. حس دوگانه‌ای داشتیم: هم غمگین بودیم و گریه می‌کردیم، هم خشمگین بودیم و دندان به هم می‌فشردیم. کفن پوش شدیم و برای نشان دادن اعتراض، راهی مسجد اعظم قم شدیم. خیلی‌های دیگه هم اومده بودن. گریه می‌کردیم و شعار می‌دادیم؛ شعارهایی علیه وهابیت و تکفیری‌ها و در حمایت از هر اقدامی علیه این جنایت. سخنران جلسه خطاب به امام زمان گفت: آقاجان، به شما قول می‌دهیم که شیعه به همین زودی گنبد و بارگاهی بهتر و بزرگتر از گنبد و بارگاه قبلی برای پدر و جد بزرگوارتان بسازد‌. الحمدلله که شیعه شرمنده‌ی شما نشد. امروز گنبد حرم امامین عسکریین، بزرگترین و باشکوه ترین گنبد حرم‌های اهلبیت است. 🆔️ @rajaaei
تبلیغ کانال جوک‌های زن و شوهری در . رسماً نوشته: بچه نیاد، شاخ درمیاره!!🤦‍♂️ 🆔️ @rajaaei