📝 #روایت | پا جای پای سیدالشهدا (ع)
🔸 امروز رجهای این مبارزه را به آن مبارزات پیشینِ پیروزمندانه گره میزنیم؛ هر سربازی که از جبهه باز میگشت، نشانی یا سوغاتی از دستهایی به همراه داشت. کلاهی، دستکشی، جلیقهای یقه هفت یا جورابی که مادری با پنج میل آن را بافته بود.
🔹 امروز ما نیز در تداوم دستهایی پر مهر میبافیم تا رزمندگان مقاومت با دلی گرم و سری پرشور از اشتیاق آزادی، پا جای پای سیدالشهدا بگذارند و پیش بروند. درخت اسلام برای رشد و تعالیاش خون میخواهد که بارور شود! سهم ما کم از تفنگ بر دست گرفتن ندارد !
👤 به قلم توران قربانی صادق
🔰 نهضت مردمی #رجهای_مقاومت
🆔 eitaa.com/joinchat/1806369736C18ca1b0de3
📝 #روایت | سهم من و تو
📌 جای تعجب نبود که مشتریهایش فقط خانم بودند. خانمی که جلویم در صف خرید کاموا بود به کنار دستیاش میگفت «ما همگی در این مبارزه سهیم هستیم». پاییز بود و هوا سوز داشت. حرفش به دلم نشست. کمی بعد یکی از مشتریهای داخل مغازه با کیسهی بزرگی از خریدش بیرون آمد. کسی از جمع گفت «قبول باشد! برای پیروزی رزمندگان اسلام صلوات!» صدای صلوات به آسمان بلند شد. نگاهم به ویترین مغازه بود که زییایی گلولهی کلافهای رنگارنگ برق چشمها را میربودند؛ اما سایهی صورتی رنگی از پشت شیشهی مغازه نظرم را جلب کرد. کودکی همراه یکی از خانمها بود. با انگشت کوچکش روی شیشهی بخار گرفته در عالم کودکانهاش نوشته بود «مرگ بر اسرائیل.» لبخند روی لب، نگاهم روی شیشه خیره ماند. آن خانم راست میگفت؛ ما همگی به نوعی در این مبارزه سهیم بودیم. حتی این کودک!
👤 راوی: زهرا رستم زاده - اردبیل
🔰 نهضت مردمی #رجهای_مقاومت
🆔 eitaa.com/joinchat/1806369736C18ca1b0de3
📝 #روایت | بافتههای محبت
🔻 زمانیکه در مسجد چهاردهمعصوم(ع) محله فاطمیه #مشهد درباره بافت لباس گرم اطلاعرسانی شد خانمها با روی باز استقبال کردند و به این ترتیب هر بانویی بافتنی بلد است به مسجد آمد و کار را شروع کرد.
📌 نمازشان را خوانده و دور هم حلقه زندهاند. یکی کاموا توزیع میکند، دیگری میلههای قلاببافیاش را آماده میکند، آن یکی از پشت عینکش، مشغول سرانداختن کامواست و... پیر و جوان هم ندارد. هرکسی که سررشتهای از بافتنی داشته و یک جفت میل بافتنی در خانهاش پیدا میشده، برداشته و آمده پای کار و یکیدو کلاف کاموا را سهم خود کرده است تا یکبار دیگر یاد و خاطره تلاشهای بانوان هشت سال دفاع مقدس را که پشتیبان رزمندگان بودند، زنده کنند.
🔰 نهضت مردمی #رجهای_مقاومت
🆔 eitaa.com/joinchat/1806369736C18ca1b0de3
📝 #روایت | پویشی که دلهایمان را بهم پیوند داد...
📌 دیشب زنگ خونمون به صدا در اومد... در رو باز کردم، خانم همسایه بود. همسایهمون رو گذرا و فقط چند باری دیده بودم... هیچ شناختی ازشون نداشتم... چند روز قبل از برگزاری دعای ندبه توی خونمون، پسرم توی کوچه همسایه رو دیده بود و برای دعای ندبه، دعوتشون کرده بود که از قضا از همون هفته، پویش رجهای مقاومت توی ندبههای مادری رقم خورد و ادامه پیدا کرد...
یک نایلکس دستش بود. دوتا کلاه و شال گردن داخلش بود! یکی صورتی و یکی هم آبی!
میگفت: با وجود گردن درد زیاد خواستم منم یه کمکی به جبهه مقاومت کرده باشم...
من که خیلی خوشحال شدم!
برنامه بافتن کلاه در دعای ندبه علاوه بر ایجاد محبت به مردم لبنان و غزه،دوستی و محبت را بین من و همسایهمان را بیشتر کرد.
🔰 نهضت مردمی #رجهای_مقاومت
🆔 eitaa.com/joinchat/1806369736C18ca1b0de3
📝 #روایت | دغدغههای بیپایان...
📌 دغدغهی انجام یک کار برای جبهه مقاومت افتاده بود توی سرم؛ اما نمیدانستم باید چهکار کنم. پیامی در گروه دیدم که نوشته بود: "پویش رجهای مقاومت. اگر میتوانید برای مردم لبنان لباس بدوزید برای دریافت پارچههای اهدایی به آیدی زیر پیام بدهید.
خیلی وقت بود خیاطی نکرده بودم. اما پیام دادم و رفتم تا پارچهها را بگیرم. موقع تحویل پارچه ها گفتم: «من سه تا بچه کوچیک دارم. خیاطی رو کنار گذاشته بودم؛ اما این تنها کاریه که از دستم برمیاد. امیدوارم با یه بچهی سه ساله و یه هفت ماهه بتونم خیاطی کنم.»پارچهها را در تولیدیِ شلوار برادرم برش زدم. به خانه رفتم و بساط خیاطی را آوردم.
به دخترم که تازه ۹ ساله شده گفتم: «مامان تو بچهها رو نگه میداری تا من خیاطی کنم؟»مشتاقانه گفت: «بله مامان من مواظبشونم.»بچهها حسابی دخترم را اذیت کردند. بالاخره کار دوختن شلوارها تمام شد. به خانمی که پارچهها را از او تحویل گرفته بودم پیام دادم و ماجرا را تعریف کردم.
گفت: «روایتش رو بنویس تا همراه لباسهایی که بسته بندی میشن؛ برای مردم لبنان فرستاده بشه.»
👤 به قلم مریم لاهوتی راد
👤 راوی خانم نودهی
➕ جشنواره مردمی فیلم عمار
🔰 نهضت مردمی #رجهای_مقاومت
🌐 eitaa.com/joinchat/1806369736C18ca1b0de3
📝 #روایت | عشق به پویش بافتنی
📌 از جوانی عاشق بافتنی بودم. هر چه لباس و شلوار و کلاه و... بافتنی برای خودم یا فرزندانم میخواستم، خودم دست به کار می شدم و می بافتم. طرح و نقش های متفاوت، با سلیقه و با حوصله.چندسالی بود که به دلیل کار زیاد و کهولت سن دیگر دست هایم توان قبل را نداشتند، دکترها میگفتند تاندون کشیده شده. سبد بافتنیم هنوز هم گوشه اتاق بود. خیلی غصهام میشد که دیگر نمیتوانم برای بچهها و نوهها چیزی ببافم!
پیام پویش بافتنی برای بچه های لبنان را در یکی از گروهها دیدم. در مسجد محل ما هم خانمها جمع شدند تا برای بچه های لبنان بافتنی ببافند.- نمیتونم بافتنی کنم میرم شاید بتونم توی طرح و نقش و بافت به خانمهای دیگه کمک کنم.وقتی به مسجد رفتم با دلهره میل های بافتنی را دست گرفتم و شروع کردم.
حواسم نبود، یک لحظه به خودم آمدم دیدم دارم خیلی راحت و روان بافتنی میکنم بدون حتی کمترین درد دستی.حالا که یک هفته از پویش میگذرد توانستم چند کلاه و شال گردن و پاپوش و ژاکت برای لبنان ببافم، به چند نفر بافتنی یاد دادم. آن ها هم توانستند شالگردن و کلاه و... برای بچه های لبنان ببافند.
👤 به قلم مریم اطهری زاده
➕ جشنواره مردمی فیلم عمار
🔰 نهضت مردمی #رجهای_مقاومت
🌐 eitaa.com/joinchat/1806369736C18ca1b0de3
📝 #روایت | با یک تیر،دونشان
📌 چند هفته ای بود که به خاطر گرفتاری توفیق شرکت در دعای ندبه رو نداشتم اما دعای ندبه این هفته متفاوت بود باید میرفتم. احساس وظیفه کردم.
هر طور شده باید میرفتم...
وقتی لیست اسامی افرادی که بلد بودن شال و کلاه ببافند رو دیدم،با خودم گفتم: چه خوب! شاید این کوچکترین کاری باشه که بتونم برای جبهه ی مقاومت انجام بدم.
پس سریعا اسمم رو به لیست اضافه کردم.
بعد از دعا مادران دور هم حلقه زدند و شروع به بافتن شال و کلاه و جلیقه کردند...
حال من چه کنم؟!
میزبان به کمک احتیاج داشت و از اونجایی که در حال آشپزی بودم باید توی آشپزخانه میموندم.
اومدم بیرون دیدم مادری دنبال میل و کاموا میگرده!!
پرسیدم شما بلدی ببافی؟!
گفت : بله اما میل و نخ ندارم. سریع میل رو به دستشون دادم و گفتم :میتونین ادامه این کلاه رو ببافید...
خیلی خوب شد!
هم بافت انجام دادیم و هم دل میزبان رو به دست آوردیم...
➕ جشنواره مردمی فیلم عمار
🔰 نهضت مردمی #رجهای_مقاومت
🌐 eitaa.com/joinchat/1806369736C18ca1b0de3