eitaa logo
رنگارنگ 🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
10.3هزار ویدیو
24 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه قشرها مختلف.. داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث و پیامهای آموزنده و کلیپ های کوتاه و بلند.. کپی برداری آزاد..
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹شب جمعه است ✨🌷✨ هدیه به ارواح و امام عزیز، مومنین و مومنات و پدران و مادران فاتحه ای بخوانید. @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 پنج‌شنبه دلتنگی های مادرانه.. را داد. تا ما داشته باشیم! 🌹چقدر مدیون مادران شهدا هستیم.. @ranggarang
🍂ما گریه‌ای از جنس بهاران داریم ما گریه از این دست، فراوان داریم... 🍂ما هرچه سرافرازی و سرسبزی را از برکت خون این شهیدان داریم... 🍃 پنجشنبه و‌‌ یاد ‌شهدا با ذکر صلوات🍃 @ranggarang
🌱عشق را بـا خـون خـود کردی تـو معنـا ای شهیـد! خـویـش را بـردی بـه اوج عـرش اعـلا ، ای شهید! 🌱زنـدگی تسلیمِ تـو شد ، مــرگ خــالی از عــدم زنـده تــر از تـو نمی بینـم بـه دنیــــا ای شهیـــــد! 🍃 پنجشنبه و‌‌ یاد‌شهدا با ذکر صلوات.. @ranggarang
17.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃یه شب از این شبا میام 🍃مثل همیشه بی سر و صدا میام 🎙 🌷 🌙 @ranggarang
7.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕لعنت خدا بر هر چه وطن فروش خائنه لعنت بر کلهم اصلاحات.. @ranggarang
هدیه سوره قدر در شب جمعه به امام زمان 🔵 آیت الله سید علی قاضی (ره): 🔴 شب جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخوانید و به امام زمان علیه السلام هدیه کنید.که این عمل در صفا و جلاء دادن قلب اثر بسیار زیادی دارد. @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_ ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن وقتی خانه رسیدم، بازهم مادر و اسرا نبودند و برایم یادداشت گذاشته بودند. چادرم را از سرم کشیدم و فوری بسته‌ی کادو پیچ را باز کردم. با دیدن چیزی که داخلش بود، تعجب کردم. جعبه ایی داخلش بود که با پارچه مخملی مشگی رو کش، و دورش با روبان پهن قرمز بسته شده بود. روی در جعبه، با همان روبان یک پاپیون نصب بود. خیلی فانتزی و شیک. "آخه این که نیاز به کادو کردن نداشت." شاید نمی خواسته جعبه مشخص باشد. با احتیاط در جعبه راباز کردم و بادیدن گلهای رز قرمزی که سطح جعبه را پوشانده بود گل از گلم شکفت. بین گلهای قرمز با چند تا گل سفید اول اسم من نوشته شده بود و میان گلها یک جعبه ی کوچیک بود.بازش که کردم از ذوق می خواستم گوشی را بردارم و حسابی تشکر کنم ولی خودم را کنترل کردم. یک زنجیر و پلاک زیبا که روی پلاک آیه ی وان یکاد نوشته شده بود. رفتم جلو آینه تا روی گردنم امتحان کنم، در لحظه پلاک چرخید و چشمم افتاد به پشت پلاک انگار چیزی نوشته شده بود. وقتی برگرداندم با سیاه قلم حک شده بود، "تولدت مبارک". همانجا خشکم زد، سرچی درمغزم کردم یادم افتاد دو روز دیگر تولدم است. از تعجب چشمهایم اندازه ی گردو شده بود. یعنی او از کجا فهمیده بود. از آویزان کردن گردن بند منصرف شدم و همانجا نشستم و به فکر رفتم. چقدر ظرافت و لطافت دراین کادو بود. نمی دانم چه مدت آنجا نشسته بودم و در افکارم غرق بودم که با صدای اذان گوشی‌ام به خودم امدم و چقدر خدا را شکر کردم که هنوز مادر واسرا نیامده اندو راحت می توانستم افطار کنم. خوراکی‌هایی که آقای معصومی برایم گرفته بود را آوردم و بعد از دعا شروع به خوردن کردم. گوشی‌ام را برداشتم تا حداقل یک پیام تشکر برایش بفرستم. دیدم پیام داده: « قبول باشه. التماس دعا.» فوری جواب دادم: – ممنون. بابت کادو دستتون درد نکنه، واقعا غافلگیر شدم. نوشت: – هدف ما هم همین بود، پس خدارو شکر که موفق شدیم. بی مقدمه نوشتم: –شما از کجا تاریخ تولدم رو می دونستید؟ ــ زیاد سخت نبود، این که اسفندی هستید حدس می زدم. چون یه اسفندی فقط می تونه اینقدر متین و خانم باشه. بعد استیکر خنده گذاشته بود. در ادامه‌اش نوشته بود، بقیه‌اش هم، جوینده یابندس. حالا شاید بعدا براتون تعریف کردم. ــ به هر حال ممنونم. خیلی زحمت افتادید. ــ در برابر مهربونی شما چیزی نیست. خدارو شکر که پسندیدید. البته دو روز دیگه تولدتونه ولی من خواستم اولین نفر باشم... لحظه‌ایی شیطان در جلدم رفت و نوشتم: –ممنون، سلیقه ی شما بی نظیره. اونم نوشت: –اون که آره شک نکنید. از این حرفش چند جور برداشت میشد کرد. از پیام خودم پشیمان شدم کاش از سلیقه اش تعریف نمی کردم. گوشی راگذاشتم کنارو رفتم نمازم را خواندم و شروع کردم به شام درست کردن. که مادر وخواهرم از راه رسیدند. با دیدن کادوی من اسرا با تعجب گفت: – هدیه ی صاحب کارته؟ پشت چشمی برایش نازک کردم و گفتم: –آره صاحب کارم داده. ــ اونوقت به چه مناسبت؟ سعی کردم خودم را بی تفاوت نشان بدهم، خیلی آرام گفتم: – واسه تشکر و این حرفها. اسرا آرام نزدیکم آمدو زیر گوشم گفت: – شبیه کادوهای ولن تاین نیست؟ شانه ایی بالا انداختم و گفتم: –چه می دونم. مامان زنجیر رابرداشت و نگاهی کردو گفت: طلاست؟ ــ بله مامان جان. انگار زیاد خوشش نیامد گذاشت سر جایش و حرفی نزد. خدارو شکر کردم که پشت پلاک را نگاه نکرد. اسرا دوباره زیر گوشم گفت: –فکر کنم مامان هم مثل من فکرمی کنه. برای تغییر دادن جو، گفتم: –مامان یه آبگوشتی پختم که نگو. مادر همانطور که به گلهای رز قرمز هلندی نگاه می کرد ودر فکر بود گفت: –دستت درد نکنه دخترم. 🍁به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور🍁 @ranggarang