🟢حدیث -روز
🌸امام صادق عليه السلام :
⚡️خانه اى كه در آن قرآن
خوانده نمى شود و از خدا
ياد نمى گردد،
💥سه گرفتاری در آن خانه
بوجود می آید:
🔸بركتش كم شده،
(دائم مشکل مالی دارند.)
🔸فرشتگان آن را ترك مى كنند(رحمت و فیض
خاص خداوند به آن خانه
نازل نمی شود.)
🔸شياطين در آن حضور مى يابند.
(نزاع و جدال در آن خانه زیاد است).
📚كافى:ج 2، ح 1 ،ص 499،
@ranggarang
#امام_علی عليه السلام
طَعنُ اللِّسانِ أمَضٌ مِن طَعنِ السِّنانِ
زخمِ زبان، دردناك تر از زخمِ نيزه است
📚ميزان الحكمه جلد ۱۰ صفحه ۲۶۵
@ranggarang
📚#حکایت
حکایت "باز" پادشاه و پیرزن جاهل
روزي "باز" پادشاهي از قصر شاهانه فرار کرد و به خانه پيرزن فرتوتي که مشغول پختن نان بود روي آورد.
پيرزن که آن باز زيبا را ديد فورا پاهاي حيوان را بست، بالهايش را کوتاه کرد، ناخنهايش را بريد و کاه را به عنوان غذا جلوي او گذاشت.
سپس شروع کرد به دلسوزي براي حيوان و گفت:
اي حيوان بيچاره! تو در دست مردم ناشايست گرفتار بودي که ناخنهاي تو را رها کردند که تا اين اندازه دراز شده است؟
مهر جاهل را چنين دان اي رفيق
کژ رود جاهل هميشه در طريق
پادشاه تا آخر روز در جستجوي باز خويش ميگشت تا گذارش به خانه محقر پيرزن افتاد و باز زيبا را در ميان گرد و غبار و دود مشاهده کرد.
با ديدن اين منظره شروع به ناله و گريستن کرد و گفت:
اين است سزاي مثل تو حيواني که از قصر پادشاهي به خانه محقر پيرزني فرار کند.
هست دنيا جاهل و جاهل پرست
عاقل آن باشد که زين جاهل بِرَست
@ranggarang
7.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| #استاد_شجاعی
💗مهربانی، بوسیدن و روابط لمسی و محبتی در خانواده
@ranggarang
1.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_مهمان |🪴#خانواده
💥پیامبر خدا (صلاللهعلیهوآله) فرمودن:
«بهترین مردان کسی است که دیر به خشم آید و زود خشنود شود»
استاد دانشمند 🎙
@ranggarang
🛑فتنه و فتنهگران، از خطوط قرمز است
رهبر معظم انقلاب:
🔹️«در موضوع جناحبندیهای سیاسی همواره تأکید بر رفاقت و اُنس با یکدیگر است اما در برخی موارد هم مسئله متفاوت است و باید حتماً خطوط قرمز و خطوط فاصل رعایت شوند. مسئله فتنه و فتنهگران، از مسائل مهم و از خطوط قرمز است.» ۱۳۹۳/۰۶/۰۵
@ranggarang
یک نشست پرحاشیه!
نشست خبری رئیسجمهور
نکتههای فراوانی داشت
از نظر تعداد عقبنشینی راهبردی از اصول بنیادین کاملا بینظیر بود
از فردا باید عاشقان سینه چاک وفاق بی قاعده ادعایی این جماعت، بیایند جواب بدهند!
آن انقلابیهای بیخط که عجولانه و انفعالی سینهچاک وفاق ملی شده بودند و به سرکوب حزباللهیها روی آوردند
بیایند جواب بدهند!
این بود وفاق تان؟
همین را میخواستید که آنهمه هیاهو به پا کردید؟
نشست پرحاشیه امروز سرآغاز یک عملیات روانی بزرگ است که در ۴ سال آینده کشور را درگیر خواهد کرد
ما واقعا دلمان می خواست و می خواهد دولت موفق شود
اما صحبتهای امروز و آن سؤالهای جهتدار و احتمالا مهندسی شده، نشان داد که انگار عدهای از اطرافیان رئیسجمهور محترم اراده دیگری دارند و به جای متن دنبال حاشیهاند...
روحانی ۸ سال بر این بیراهه حرکت کرد
و چیزی جز خسارت محض و رسوایی سیاسی عایدش نشد
خدا کند عقلای قوم اجازه ندهند یک عده معدود عناصر مرموز و بدخواه، رئیسجمهور را به همان بیراهه روحانی بکشانند
خدا به خیر کند روزهای پرحادثه آینده را
از کلیدواژه ناترازی انرژی باید ترسید...
روزنه
@ranggarang
🛑غم انگیزتر از بکار گیری افراد مساله دار، نگاه نسبی گرایانه جناب رئیس جمهور است.
میگویند هرکس در فتنه فکر می کرد خودش حق است...
پس کوتاه بیایم.
کاش فقط می گفتند گذشت کنیم.
اگر اینطور است صهیونیست هم فکر می کنند حق دارد کودک بکشند.
ضمنا از ایات سوره انبیا هم چنین برداشتی نمیشود
@ranggarang
«شاهزاده ای در خدمت»
قسمت سوم🎬:
ملکه دو طرف بازوی دخترک را گرفت و شروع به تکان دادن کرد و گفت : اینقدر کفر نگو ، کمتر حرف بزن ،زبان به دهان بگیر، انگار نمی دانی دشمن یکی یکی شهرهای کشور را فتح می کند و عنقریب پشت دروازه پایتخت است .
امروز مراسم خدایان را برگزار کردیم تا خود خدایان ، رحمی به حال ما کنند و تسلط بر دشمن را نصیب ما نمایند ، اما....اما با این کفر گویی های تو ، نفرین خدایان بر ما نازل می شود....وای....واویلا....به کجا پناه ببرم؟....دردم را به که بگویم که شاهزادهٔ این مملکت به خدایان سرزمینش پشت کرده...
دخترک ، آرام دستهای مادر را از خود جدا کرد و همانطور که دانه ای مروارید از زمین بر می داشت ، شانه ای بالا انداخت و گفت : نگران سرزمین و خدایانت نباش ، اگر به راستی این خدایان از خود قدرتی دارند و دعا و نفرینشان اثر بخش است ، بی شک خود را از چنگ دشمن نجات می دهند..
ملکه که هر لحظه عصبانی تر می شد ، جلوی دخترش ایستاد و ناگهان دستش بالا رفت و بر صورت دخترک نشست و گفت : کفرگویی بس است ، یا همین الان به دنبال من می آیی تا به محضر خدایان برسیم یا....
دخترک که با ناباوری مادر را نگاه می کرد و دست به روی گونهٔ اش که هنوز اثر سرخی بر آن نمایان بود می کشید ، با بغض در گلویش گفت : یا چه؟! من محال است به محضر یک مشت سنگو چوب و حیوان که از انسان هم کمترند برسم و آنها را ستایش کنم..
ملکه که اولین بار بود دست به روی دختر نازدانه اش بلند کرده بود ، گوشهٔ لباس حریر قرمز رنگش را در دست فشار داد و در حالیکه پشتش را به دختر می کرد و قصد بیرون رفتن داشت گفت : پس در همین انبار ارواح می مانی،تو یک زندانی در اینجا هستی و موظفی با آن دستان هنرمندت شمش طلا تولید می کنی ، بی شک برای دفاع از شهر و حمایت از خدایان ، لشکریان محتاج این طلاها خواهند شد.. وبا زدن این حرف نفسش را محکم بیرون داد و بدون اینکه به دخترک نگاهی کند و اشک چشمان او را ببیند از درب بیرون رفت.
آمیشا که مانند کودکی ترسان گوشه ای بغ کرده بود ، با رفتن ملکه به طرف شاهزاده خانم رفت و همانطور که خم می شد و جواهرات پخش شده روی زمین را جمع می کرد ،با گریه و هق هقی در صدایش گفت : من که جلوتر آمدم ، گفتم....گ...گفتم که تا ملکه نیامده پنهان شوید...
شاهزاده خانم خم شد زیر بازوی آمیشا این کنیزک مهربان را گرفت و بلندش کرد و همانطور که بازوهایش را نوازش می کرد لبخندی به رویش پاشید وگفت : آمیشا! چرا گریه می کنی؟! من خوبم....
خودت خوب میدانی که دوست دارم تمام عمر در همین اتاق بمانم و کتابهای گوناگون بخوانم ، پس غضب ملکه به نفع من شد ،مگر اینطور نیست؟؟
آمیشا همانطور که بینی اش را بالا میکشید ، سری تکان داد و لبخندزنان به طرف صندوق چوبی رفت....
و این دو دخترک که تقریبا همسن هم بودند ، نمی دانستند که فردا خورشید سر میزند، در چه حالی هستند....
ادامه دارد...
🖍به قلم :ط_حسینی
@ranggarang