❣ مولای من امام زمانم ❣
🍂 با چه رویی بنویسم که بیا مولاجان...
شرم دارم خِجِلَم من ز شما مولاجان...
🍂 چه کریمانه به یادهمهی ماهستی...
آه از غفلت روز و شب ما مولاجان...💚
#سلام_حضرت_دلدار
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
@ranggarang
💠رهبر انقلاب شهادت حجتالاسلام سلیمانی را تسلیت گفتند
🔹حضرت آیتالله خامنهای: حادثهی سوءقصد به مرحوم حجتالاسلام آقای حاج شیخ عباسعلی سلیمانی رحمةالله علیه را که به شهادت ایشان منتهی شد به خانوادۀ گرامی و دوستان و علاقمندان آن مرحوم تسلیت عرض میکنم. ایشان عضو مجلس خبرگان و سالها امام جمعۀ زاهدان و کاشان و همواره در خدمت نظام جمهوری اسلامی بودند. از خداوند متعال علوّ درجات و قبول خدمات آن مرحوم را مسألت میکنم.
@ranggarang
🌹چشمانم را باز میکنم و به آسمان مینگرم
اسمان هم رنگ خون را به خود گرفته است
اسمان نیز با زبان بیزبانی میگوید:
#شهدا_شرمندهایم
@ranggarang
🔻خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی!
🔸خاطرهای از سردار شهید "مهدی باکری"
🔹یک روز گرم تابستان، شهید باکری (فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا) از محور به قرارگاه بازگشت. یکی از بچه ها که تشنگی مفرط او را دید، یک کمپوت گیلاس خنک برای ایشان باز کرد، مهدی قدری آن را در دست گرفت و به نزدیک دهان برد، که ناگهان چهره اش تغییر کرد و پرسید: امروز به بچه های بسیجی هم کمپوت داده اید؟
🔹جواب دادند: نه، جزء جیره امروز نبوده. مهدی با ناراحتی پرسید: پس چرا این کمپوت را برای من باز کردید؟ گفتند: دیدیم شما خیلی خسته و تشنه اید و گفتیم کی بخورد بهتر از شما!
🔹مهدی این حرف ها را شنید، با خشم پاسخ داد: از من بهتر، بچه های بسیجی اند که بی هیچ چشمداشتی می جنگند و جان می دهند. به او گفتند: حالا باز کرده ایم، بخورید و به خودتان این قدر سخت نگیرید. مهدی با صدای گرفته ای به آن برادر پاسخ داد: خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی!
@ranggarang
Mahdi Mirdamadnodbeh mirdamad.mp3
زمان:
حجم:
12.07M
🌹 دعای ندبه روز جمعه» بخوانیم..
@ranggarang
✅عدالت
✍روزی حضرت موسی(علیه السلام) از محلی عبور می کرد. بر سر چشمه ای در کنار کوهی رسید. با آب چشمه وضو گرفت و بالای کوه رفت تا نماز بخواند. در این موقع اسب سواری به آنجا رسید و برای آشامیدن آب از اسب فرود آمد. در موقع رفتن، کیسه ی پول خود را فراموش نمود و رفت. بعد از او چوپانی رسید. کیسه را مشاهده کرد و برداشت.
بعد از چوپان، پیرمردی بر سر چشمه آمد. آثار فقر و تنگدستی از ظاهرش آشکار بود. دسته هیزمی بر روی سر داشت. هیزم را یک طرف نهاد و برای استراحت کنار چشمه خوابید. چیزی نگذشت که اسب سوار برگشت و اطراف چشمه را برای پیدا کردن کیسه جستجو نمود، ولی پیدا نکرد. به پیرمرد مراجعه نمود. او هم اظهار بی اطلاعی کرد. بین آن دو سخنانی رد و بدل شد که منجر به زد و خورد گردید. بالاخره اسب سوار آنقدر هیزم شکن را زد که جان داد. حضرت موسی(علیه السلام) عرض کرد: پروردگارا ! این چه پیشامدی بود؟ عدل در این قضیه چگونه است؟ پول را چوپان برداشت ولی پیرمرد مورد ستم واقع شد!
خطاب رسید: ای موسی! همین پیرمرد، پدر آن اسب سوار را کشته بود و بین این دو قصاص انجام شد. در ضمن، پدر اسب سوار به پدر چوپان به اندازه ی پول همان کیسه مقروض بود. از این رو چوپان هم به حق خود رسید. من از روی عدل و دادگری حکومت می کنم.
📙 سفینة البحار، ج٢، ص۴٣٣
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج.
@ranggarang