فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 رفقا حتما گوش کنید 👆👆
🍃 چیکار کنیم گره های
زندگیمون باز بشه ؟؟؟؟
@ranggarang
#واژگان
✅خیلی از اهل لغت گفتن «مِحراب» از «حَرْب»(جنگ) گرفته شده
یعنی محل جنگ😳
چون در محل عبادت با شیطان در جنگیم
💢بهتر از اون اینه که بگیم
✅ وقت نماز انسان با تمام مشغله ها و دل مشغولیها باید بجنگه تا دلی صاف و آروم پیش خدا داشته باشه
و چقدر سخته این جنگ
@ranggarang
🔶 شش توصیه #امام_زمان ارواحنا فداه برای زندگی برتر
1⃣ نماز صبح خود را عمداً به تأخیر نیانداز که از رحمت خداوند دور میشوی.
( بحارالانوار،ج۵۵،ص۱۶)
2⃣ برای تعجیل ظهور من بسیار دعا کن که در آن فرج و حل مشکلات تو خواهد بود.
(کمال الدین ص۴۸۵)
3⃣ اعمالی انجام بده که باعث نزدیک شدن به ما شود و از اعمالی که تو را از ما دور میکند حذر کن چرا که مرگ یک دفعه میرسد.
(بحارالانوار ج۵۳ ص۱۷۴)
4⃣ از خدا بترس و تسلیمِ ما باش و امورت را به ما واگذار ، چون وظیفهی ماست که شما را بی نیاز وسیراب کنیم.
(غیبت شیخ طوسی ج۱ص ۲۸۵)
5⃣ خودت را برای خدمت در اختیار مردم بگذار، در جایی بنشین که قابل دسترس باشی و حوائج مردم را برآور.
(کلمةالامامالمهدی ص۵۶۵)
6⃣ در اموال دیگران تصرف نکن مگر با اجازه صاحب آن.
(بحارالانوار ج۵۳ ص۱۸۳)
@ranggarang
#باغبان_خوبی_باشیم
تلنگری جالب از فرزند!!!
زاهدی مهمان پادشاهی بود. چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او، تا ظنّ صلاحیت در حق او زیادت کنند.
چون به مقام خویش آمد سفره خواست تا تناولی کند. پسری صاحب فراست داشت. گفت: ای پدر! باری به مجلس سلطان در طعام نخوردی؟ گفت: در نظر ایشان چیزی نخوردم که به کار آید. گفت: نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید.
-‐---------
از جمله درس هایی که می شود از این حکایت جناب سعدی گرفت این است که:
فرزندان ما متوجه برخوردهای ما هستند!
ماه رمضان سال قبل آقا پسری ۱۲ ساله پیش ما آمد ، میگفت: من از رفتارهای دوگانه پدرم رنج می برم!!!😢
بیرون که هستیم وقتی یکی از اقوام یا آشناهارو میبینه
تعظیمش میکند احترام میگذارد چرپ زبانی میکند.
و وقتی در منزل هستیم زنگ میزنه به افراد دیگه زیرآب طرف رو میزنه! بر علیه او حرف میزنه!
و این نوع برخورد پدر در منم اثر گذاشته و احساس میکنم مبتلا به نفاق و دورویی در برخورد مبتلا شده ام.
حجت الاسلام محمدجوادجنگی
@ranggarang
#آداب_اجتماعی
🔹 در جمع کسی را نصیحت نکنیم
🔸به هرچیزی نخندیم و به هر قیمتی جمع را نخندانیم!
🔹 بدون اجازه کسی از او فیلم و عکس نگیریم.
🔸میزان درآمد و حقوق دیگران به ما ربطی ندارد
🔹 خودمان را صاحب نظر ندانیم و تا به کسی رسیدم در موردش اظهار نظر نکنیم
🔸 لهجه دیگران را مسخره نکنیم.
🔹 بعد از بیرون آمدن از خانه کسی شروع به عیب جویی نکنیم
🔸دوستهایمان را مقابل دیگران ضایع نکنیم.
🔹از ماشین آشغال را داخل خیابان پرت نکنیم!!!!
🔸 از چت خصوصی اسکرین نگیریم
🔹 در ماشین به پشت صندلی جلویی فشار نیاوریم
🔸 از چشمی درب خانه مان رفت و آمد همسایه ها را چک نکنیم.
🔹 اگر کسی برایمان کادو خرید سریع قیمت آن را در نیاوریم.
🔸 به خاطر ۱ دقیقه پیاده روی دوبل پارک نکنیم.
🔹 رعایت نکردن قوانین رانندگی نشانه زرنگی ما نیست.
@ranggarang
📙 روزی که پیر می شوید...
🦋📕 خانواده ای بودند که یک فرزند داشتند. پدر بزرگ آن خانواده نیز با آن ها زندگی می کرد. پدر بزرگ بسیار ناتوان بود و دستهایش به شدت می لرزید به طوری که نمی توانست غذا بخورد و اگر قاشق دستش می گرفت غذا نصفش می ریخت. همیشه سر سفره، پدر و مادر و فرزند و پدر بزرگ با هم غذا می خوردند، فرزند خانواده شش سال داشت، هر روز که با هم غذا می خوردند پدر بزرگ نصف غذا را روی میز می ریخت و پدر و مادر از این موضوع عصبانی می شدند.🍃
🌲 تا اینکه یک روز پدر خانواده تصمیم گرفت میز پدر بزرگ را جدای از بقیّه بگذارد تا میزی که خانواده روی آن غذا می خورد کثیف نشود. پس پدر یک روز بالاخره این تصمیم را گرفت و میز پدر بزرگ، قاشق و بشقاب او را جدای از بقیّه در اتاق دیگر قرار داد و قاشق و بشقاب پدر بزرگ را از چوب ساخت که اگر از دست پدر بزرگ افتاد نشکند. پدر بزرگ تنها و غمگین با چشمانی اشکبار هر روز در اتاق خود غذا می خورد.🍃
🌳 روزی پدر و مادر دیدند فرزند شش ساله شان دارد از چوب چیزی درست می کند. با تعجّب از او پرسیدند: چه کار می کنی؟ پسرک گفت: برای روزی که شما هم مثل پدر بزرگ پیر می شوید بشقاب و قاشق چوبی درست می کنم که شما هم یک وقت بشقاب های مرا نشکنید و میز غذا خوری ام را کثیف نکنید. 🍃
👌اینجا بود که پدر و مادر اشک در چشمانشان جمع شد و از پشیمانی سریعا به اتاق پدر بزرگ رفته و دست پدر بزرگ را بوسیدند و او را دوباره به جمع خانواده آوردند.
✳️ با تدبر در آیه 11 سوره مبارکه رعد میتوان نشانهای از آن یافت
از ماست که بر ماست
💠 إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ
#داستان_قرآنی
#آیات_زندگی
@ranggarang
🛑انتخاب اسم خوب برای فرزندانتون رو جدی بگیرید!
✍🏻یسری چیزها توی زندگی ما هستن که اثرات بالایی دارن ولی ما متوجه نیستیم!
✅مثلا شنیدید که #صدقه تا ۷۰ بلا رو دفع میکنه، صدقه دادید و متوجه رفع بلا نشدید،اما خب متوجه نشدن شما دلیل بر نبود دفع بلا نیست!
🔅یا مثلا توی #احادیث هست که: نگاه آلوده انسان به نامحرم،تیر زهرآلود #شیطان هست! اما چون اثرش رو متوجه نمیشیم فکر میکنیم همچین چیزی نیست!
اما در واقع اثر داره و اثرش روی #روح میمونه..
⛔یا اثر #چشم_زخم رو شما نمیبینید،متوجه نمیشید،اما کم کم میبینید یه جایی از زندگیتون رو تحت شعاع قرار داده!
🚫اینا اثرات منفی پیامدهای یکسری مسائل بود..
✅حالا برعکسش یکسری کارا هم هست باعث خیر و برکته اما باز ما اونارو هم متوجه نمیشیم چون نمیبینیم! اما به هرحال اثرگذاریشون رو دارن...
✔مثلا روایت هست: خانه های خود را با تلاوت #قرآن نورانی کنید یا نور #نماز_شب و...
خب شما قران میخونی اما نمیبینی جایی نورانی شده باشه!
در حالیکه ما چشم بصیرت نداریم ببینیم..
🔴حالا یکی ازمهمترین این مسائل که میتونه اثرات خیلی خوب یا بد داشته باشه انتخاب "اسم" هست.
🔷️ اسم ها در عالم اثرات خاص خودشون رو دارن روی زندگی و شخصیت،بعضیا باعث خیر و برکت و بعضیا باعث شر و بدی هستن.
🔅در احادیث داریم اولین حق فرزندان بر والدین انتخاب اسم نیک برای بچه هست.. که خیلی ها متاسفانه نسبت بهش بی اهمیتن و دنبال اسمهای عجیب غریبن!
🔆پیامبر فرمود:... روز #قیامت با اسمهایتان خوانده خواهید شد.
خواهند گفت: قیام کن ای فلانی فرزند فلان و به سوی نور خویش حرکت کن و بپا خیز، ای فلان فرزند فلان برای تو نوری نیست.»
🌼چون اسم نیک، در #آخرت نور داره و مسير #محشر رو روشن میكنه،به همین خاطر کسی که برای بچش اسم ناپسند انتخاب میکنه بچهش رو از این نور هم در قیامت محروم میکنه.
✍🏻حالا چه اسمایی بی نور و قبیحن؟ اسمهایی که مختص به دشمنان #خدا هستن.
🌸و برعکسش بهترینش اسمهای #انبیا و #اهل_بیت هستن.
اسم پیامبر یعنی"محمد" بابرکت ترین اسم هست و بعد اسامی اهل بیت بهترین اسم ها هستن چون از اسامی خداوند مشتق شده..
✍🏻امام صادق فرمود:
هیچ فرزندی(پسری) از ما اهل بیت متولد نمیشود مگر اینکه اسمش را محمد میگذاریم ،بعد از ۷ روز اگر بخواهیم نامش را تغییر میدهیم و اگر بخواهیم نامش را محمد باقی میگذاریم...
🔴پیوست: بحث این نیست هرکی اسامی اهل بیت رو داره آدم حتما خوبیه! اما به هرحال یه جاهایی اثراتی براش هست..
📕مستدركالوسائل، ج 14، ص 270
4. الكافي، باب البيوت التي يقرأ فيها القرآن، ص 610
الکافی، ج 2، ص 51
الكافي، باب أن الضيف يأتي رزقه معه، ص 284
@ranggarang
🔴سوالهای انتخاباتی مردم و جوابهای قرآن!
۱- چرا رای بدهیم؟
✅جواب: "ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم"
خدا سرنوشت قومی را تغییر نمیدهد مگر زمانی که خودشان تصمیم بگیرند که سرنوشتشان را تغییر دهند
۲- من وقتی نمیدانم به چه کسی رای بدهم باید چکار کنم؟
✅جواب: "فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون"
از اهلش بپرسید
۳- اگر پرسیدم و دیدم هر کسی از پیش خودش اخباری میدهد و تحلیلی میکند آن وقت چه کنم؟
✅جواب: نگاه کن به شخصی که خبر میدهد که آیا عادل است یا فاسق
قرآن میفرماید: "هرگاه فاسقی برای شما خبری آورد در مورد آن تحقیق کنید"
۴- اگر در جامعه موقع تبلیغات موجی ایجاد شد چه کنم؟
✅جواب: "و لا تتبعان سبیل الذین لا یعلمون"
راه کسانی را که علم ندارند پیروی نکن
۵- چگونه افراد را تشخیص دهیم؟
✅جواب: به دنبال کسانی که از چاپلوسی و تعریف و تمجید لذت میبرند نروید.
قرآن میفرماید : "یحبون ان یحمدوا بما لم یفعلوا"
دوست دارند به خاطر کارهایی که در حیطه وظایف آنها بوده و انجام ندادهاند مورد ستایش قرار گیرند
۶- به چه کسی رای بدهیم؟
✅جواب: به کسی رای بدهیم که از سرزنش هیچ ملامتگری نمیهراسد.
"ولا یخافون لومه لائم"
#انتخابات
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥درد و دل یک هموطن در مورد مهاجرت ...
💥خودتون رو آواره نکنید 👌
@ranggarang
دخترخانم،حتماگوشکن! .m4a
2.37M
🎥گوش دادن به این صوت مناسب افراد ۱۸ سال به بالا میباشد.
🔺درد و دلهای یک #پسر درباره #حجاب نامناسب برخی خانم ها!!!
بفرستید برای اون خانمهایی که معتقدند ظاهر مهم نیست، دل آدم باید پاک باشه...
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥خاطره مداح لبنانی در برنامه معلی که در بازپخش سانسور شد
@ranggarang
#شیطان_شناسی
رمان واقعی«تجسم شیطان۲»
#قسمت_هفدهم 🎬:
روح الله به سجده رفته بود و همراه با گفتن ذکر، دانه های تسبیح را میشمرد، آخرین دانه ها بود که با صدای پراز هیجان زینب و دست های او که شانه هایش را تکان میداد از عالم عبادت بیرون آمد.
بابا..بابا...بابا پاشو...
روح الله سر از سجده برداشت و رو به زینب لبخندی زد و گفت: چی شدی بابا؟! امشب حواسم بهت بود کابوس ندیدی، تازه تو خواب لبخند هم میزدی، معلوم خواب شیرینی میدیدی
زینب کنار سجاده نشست دست پدرش را در دست گرفت وگفت: خیلی خواب خوبی بود، اصلا انگار واقعی بود، یه جای خوشگل پر از گلهای محمدی، تازه گلهاش مثل گلهای دنیای ما نبود یک رنگ و یک بویی داشت بابا... یکدفعه یه فرشته نورانی از آسمان اومد یه کلید درخشان و نورانی بهم داد و گفت اینو بده به بابات و بعد سرش را به بازوی پدرش چسپاند وگفت: بابا خوابش خیلی خوب بود، معنیش چی میشه؟!
روح الله که انگار تپش قلبش زیاد شده بود، دستی روی سر زینب کشید و گفت: خوابش خیلی خوبه، ان شاالله فرجی بشه و مشکلات زندگیمون تموم بشه، حالام اگر دوست داری بگیر بخواب عزیزم، فردا با هم حرف میزنیم..
زینب نگاهی به سجاده بابا کرد و گفت: تا اذان صبح خیلی مونده؟!
روح الله سری تکان داد و گفت: اندازه اینکه یه نماز شب بخونیم همین..
زینب از جا بلند شد و همانطور که به طرف سرویس ها میرفت گفت: الان خیلی ناجور دلم می خواد نماز شب بخونم.
روح الله که با نگاهش زینب را دنبال می کرد گفت: برو وضو بگیر و بیا منم رکعت آخر نماز شب را می خونم، بعد با هم حسابی حرف میزنیم.
روح الله سلام نماز را داد، احساس میکرد بوی خیلی خوشی از سمت راستش می آید،به عادت همیشه بعد از سلام نماز، رویش را سمت راستش کرد و با دیدن چیزی که پیش چشمش بود یکه ای خورد، اما با صدای ملکوتی او آرامشش به او برگشت.
پیرمردی ملکوتی که نور از چهره اش می بارید، با محاسنی بلند و سفید که روی شانه هایش ریخته بود و دشداشه ای سفید که از تمیزی میدرخشید به او سلام کرد و گفت: قبول باشه فرزندم و دستش را به سمت روح الله دراز کرد.
روح الله دست گرم و مردانهٔ پیرمرد را در دست گرفت، آرامشی عجیب در جانش نشست.
پیرمرد لبخند زیبایی زد و گفت: من نتیجهٔ تمام دعاها و راز و نیازها و ریاضت های تو هستم، به من ابلاغ شده که در خدمت تو باشم و هر خواسته ای که داشته باشی عمل کنم.
روح الله که از شوق انگار زبانش بند آمده بود، آب دهانش را قورت داد و گفت: پس تو موکلی از موکلین روحانی و علوی هستی و در قبال خدمتت چه سوره ای باید تلاوت کنم و چه تعهدی بدهم.
لبخند پیرمرد پررنگ تر شد و گفت: آری من از روحانیت های علوی هستم و هیچ از تو نمی خواهم...آنکه آفریدگار من و توست، به من امر نموده که بی چشم داشت در خدمتت باشم، انگار خاطرت برای خدا خیلی عزیز است پسرم..
روح الله نمی دانست چه بگوید و از کجا شروع کند، انگار ذهنش هنگ کرده بود و در همین حین زینب با چادر سفید نمازش کنار پدر ایستاد و گفت: به به...بابا چه بوی خوبی اینجا میاد، درست مثل همون عطری که توی خواب شنیدم، یه عطر گل محمدی که نمونه اش را توی دنیا ندیدم و وقتی دید پدرش خیره به نقطه ای در سمت راستش هست و به حرفهای او توجهی نمی کند به شانه اش زد و گفت: بابا این بو را تو هم میشنوی؟
صدای اذان بلند شد، روح الله بدون اینکه کلامی حرف بزند، به نماز ایستاد..
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
@ranggarang