فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌️ سخنرانی طوفانی امام جمعه اهل سنت
ماشالله به امام جمعه انقلابی👏
درد و بلات بخور فرق سر حکام فاسد عرب
ومنافقان داخلی و جنبش فواحش ززآ
@ranggarang
❗️ جناب پزشکیان!
مؤمن دو بار ازیک سوراخ گزیده نمیشه!!!
واقعا تحملت مثل استخوان در گلو و خار در چشم است..
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥۳۰ثانیهای برای این روزهای راحتی...
💥برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥لحظه نجات دختربچه فلسطینی از زیر آوار در منطقه التفاح در شرق شهر غزه
@ranggarang
💥پس از کالبد شکافی جسد یحیی السنوار، پزشکان کالبدشکافی به این نتیجه رسیدند که السنوار در ٧٢ ساعت پیش از شهادتش چیزی نخورده بود.
@ranggarang
سردار سرتیپ مازندرانی فرمانده سپاه نینوا استان گلستان، طی سانحه هوایی در جنوب شرق کشور به شهادت رسید
🔹روابط عمومی قرارگاه قدس نیروی زمینی سپاه در اطلاعیه ای اعلامکرد یک فروند پرنده فوق سبک از نوع جایرو پلن نیروی زمینی سپاه در حین انجام عملیات رزمی در منطقه مرزی جنوب شرق "سیرکان" دچار حادثه شد.
@ranggarang
🌹محمد جواد لاریجانی: رژیم صهیونیستی پاسخ بسیار دردناکی خواهد گرفت
▪طبق اعلام مقامات آمریکا احتمالاً بعد از انتخابات چند ماهی درگیری داخلی داشته باشند
▪ما از آتش بس در غزه و لبنان حمایت می کنیم ولی تأثیری در پاسخ دادن ما نخواهد داشت
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌️ ننگ ابدی رو برای خودت خریدی خائن!
✖️واکنش تند افسر سابق ارتش شاهنشاهی به رضا #پهلوی در جریان حمایتش از تجاوز اسرائیل به ایران
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 فیلم تاریخی | گروگان آمریکایی کنایه زد، آیتالله خامنهای پاسخ داد
▫️امام جمعه تهران در بازدید از لانه جاسوسی، با یکی از گروگانهای آمریکایی که به زبان فارسی مسلط بود، صحبت میکند.
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضیا میگن:
این بی حجابی کی تموم میشه؟
آخه چقدر!؟
تا کی قراره تذکر بدیم؟؟🤔
بعدش چی؟
فوقالعاده است ،حتما ببینید👌
#دکتر_علی_تقوی
@ranggarang
تمام مدت گوش می کردم و حرفی نمی زدم. جملهی آخرش مرا به هم ریخت. وقتی حرفهایش تمام شد. گفت:
–لطفا از حرفهام ناراحت نشو، توام مثل بچه ی منی، فرقی نداره.
ــ نه، مامان جان، شما کاملا درست میگید.
ــ آخه هیچی نمیگی، گفتم نکنه...
ــخب حرف حساب جواب نداره، چی بگم.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
@ranggarang
#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_165
–دلمون برات تنگ شده پسرم، هر وقت تونستی، یه سری بزن، خوشحال می شیم.
ــ چشم، منم همین طور. حتما توی اولین فرصت خدمت می رسم.
ــ قدمت روی چشم.
ــکاری نداری پسرم؟
ــ نه مامان جان. ممنون بابت همه چی.
با طنین صدای آرام بخش راحیل، نفسم را که حس می کردم تمام مدت در سینهام گیر کرده، عمیقا بیرون دادم.
ــ مامان جان قطع نکنیا. گوشی را که گرفت، پرسید:
–آرش میری خونه؟
ــ آره دیگه کمکم میرم. تازه کارم تموم شده. بیام دنبالت؟
ــ امشب نه. فردا هم باید برم خونهی سوگند کار خیاطیام رو تموم کنم.
ــ پس از صبح برو من ظهر میام دنبالت.
ــ باشه، پس فعلا.
بعد از قطع کردن تلفن به اتاقم برگشتم و وسایلم را جمع کردم.
ماشین را که روشن کردم وراه افتادم، خانم صفری را دیدم که کنار خیابان ایستاده و منتظر تاکسیاست. تا من را دید با یک لبخند منتظر نگاهم کرد. روزهای قبل اگر می دیدمش سوارش می کردم. ولی با این داستان هایی که پیش امده دیگر هیچ وقت از این معرفتها به خرج نمیدهم. بدون این که به روی خودم بیاورم از کنارش رد شدم. از آینه دیدم که صورتش جمع شد. انگار غرغری هم زیر لب کرد. ولی برایم اهمیتی نداشت.
به در خانه که رسیدم از این که راحیل همراهم نبود حس خوبی نداشتم. دل تنگ بودم، کاش مخترع ها اکسیری هم اختراع می کردند برای دلتنگی، قرصی، شربتی، آمپولی چیزی...که وقتی استفاده می کردی دلتنگیات رفع میشد.
همین که خواستم وارد آپارتمان شوم. مژگان را دیدم که با یک تیپ نه چندان جالب از خانه بیرون میرود. مرا که دید. سویچ ماشین کیارش را نشانم دادو گفت:
ــ دارم میرم مهمونی،
–کجا؟
–یکی از دوست هام دعوت کرده. (کیارش قبل از سفرش ماشینش را در پارکینگ ما گذاشته بود.) نگاهی به تیپ و قیافه اش انداختم وگفتم:
–این وقت شب؟ اونم با این وضع؟
ــ چیه؟ نکنه میخوای مثل راحیل چادر چاقچور کنم؟
از حرفش خوشم نیامد و برای این که لجش را دربیارم گفتم:
– تو بخواهی هم نمی تونی مثل اون باشی.
خیلی محکم و کشدار گفت:
–آرش.
با صدایش مادر امد کنار در ایستادو گفت:
–تو هنوز نرفتی؟
مژگان کفش هایش را پوشیدو گفت:
– دارم میرم.
به مادر سلام دادم و گفتم:
–شما هیچی نمیگید؟ الان با این وضع (اشاره به شکمش کردم) بره مهمونی؟ بعد از اون ورم ساعت یک شب تنها پاشه بیاد؟ اونم با این سرو وضع؟
مادر حرفی نزد. من رو به مژگان ادامه دادم:
ــ سویچ و بزار خونه، خودم می رسونمت.
ــ آخه مهمونی شاید تا نصفه شب طول بکشه، چطوری برگردم؟
صدایم را کمی بلند کردم و گفتم:
ــ تا نصفه شب؟ به کیارش گفتی داری میری؟
ــ آره بابا، عصری باهاش حرف زدم. مهمونی قرار بود دو روز دیگه باشه، ولی چون من فردا مرخصیم تموم میشه، پس فرداهم کیارش برمی گرده، به صدف گفتم یه کم زودتر بندازه.
–من نمیدونم چرا شوهرت رفته مسافرت، تو مرخصی گرفتی؟
–خب منم امدم خونهی شما مسافرت دیگه.
ــ خب صبر میکردی با کیارش مهمونی میرفتی.
ــ آخه طبقه ی همکف خونه ی صدف اینا شو لباس هم هست، اول میریم اونجا. کیارش رو که می شناسی حوصله ی این چیزهارو نداره.
آسانسور را زدم و گفتم:
ــ خودم میبرمت. آخر شبم زنگ بزن میام دنبالت.
با خوشحالی دستهایش را بهم کوبید و
گفت:
–ایول، بعد با دوتا انگشتش لپم را کشیدو گفت:
ــ یدونه ایی.
دستش را پس زدم و گفتم:
ــ این چه کاریه؟
مادر خندید و گفت:
– زودتر برید دیگه. از مادر خداحافظی کردیم و وارد آسانسور شدیم.
هنوزاخم هایم در هم بود.
پوفی کردو نگاهم کرد.
–بسه دیگه، از وقتی زن گرفتی خیلی بداخلاق شدیا. وقتی دید جوابش را ندادم واخم هایم غلیظ ترشد، زیر لب ادامه داد:
– همون کیارش اینارو می دونست که مخالفت می کرد.
نگاه عاقل اندر سفیهم را خرجش کردم و ترجیح دادم جوابش را ندهم.
ــ آرش جان هنوزهم دیر نیست ها یه صیغس دیگه چیزی نیست که..بی خیالش شو... اصلا تو همین مهمونی یه دخترایی میان فقط تیپشون به هزارتا مثل راحیل می ارزه.
دیگه داشت آن روی من را بالا می آورد. باید جوابش را میدادم. ماشین را روشن کردم و گفتم:
ــ الان داری جاری بازی در میاری؟ یا می خوای رفیقای ترشیده ات رو قالب من کنی؟
ــ رفیقای من ترشیده اند؟ رویش را برگرداندو گفت:
ــ من رو باش که به فکر توام.
ــ جلوی روی راحیل باهاش خوبی، بعد پشتش اینجوری زیرابش رو می زنی؟
مثلا تحصیلکرده ی این مملکم هستی.
ــ بسه آرش، مثل بابا بزرگها حرف نزن که اصلا بهت نمیاد. اصلا هر کاری دلت می خواد بکن. خوبی به تو نیومده.
ــ لازم نکرده، از این خوبیها بهم بکنی. من راحیل رو همین جوری که هست دوسش دارم. یه تار موی راحیل رو هم نمی دم به صدتا مثل اون رفیقای تو.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
@ranggarang
در این شب زیبا ♡
بـالاتـرین آرزویـم♡
براتـون این اسـت♡
کـه حـاجت دلتــون ♡
با حکمت خـدا یکی باشد ♡
شبتون بخیر وسرشار از مهرخـدا ♡
#شبتون_بخیر_
@ranggarang
🧡بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ
الهی
بهترین آغازها آنست که
با تکیه بر نام و حضور تو باشد🧡
با توکل به اسم اعظمت
آغاز میکنیم روزمان را،
الهی! هر جا که تو باشی
نگاه ها مهربان
کلامها محبت آمیز
رفتارها سرشار از مهر میشوند 🧡
الهی
تو باش تا همه چیز سامان یابد
الهی به امید تو
@ranggarang
#سلام_مولاجانم
🍂محراب لحظه های دعايت چه ديدنیست
قرآن بخوان چقدر صدايت شنيدنیست...
🍂آقا بگو قرار شما با خدا کی است؟
آيا حيات ما به زمانت رسيدنیست؟
⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
@ranggarang
🍂پیامبر خدا صلى الله عليه و آله
با فرو رفتن در کارهای بیهوده زبانه آتش را به صورتهای خود شعله ور نکنید...
📗تنبيه الخواطر : ۲/۱۱۶
@ranggarang