✍امام علی(علیه السلام):
هرگاه خداوند نعمت زیادی به کسی بدهد، وظیفهی او در برآوردن نیازهای مردم نیز سنگین میشود. پس هر کسی که بار نیازهای مردم را به دوش نکشد و از آنچه خداوند به او داده، مردم را بهرهمند نکند، بیتردید نعمت خداوند را در معرض نابودی قرار داده است.
📚مستدرک ج ۲۳، ص ۲۵۷
@ranggarang
فرمود در قیامت به قاری قرآن میگویند اقرأ وارق، بخوان و بالا برو به هر مرتبه قرآن که رسیدی توقف نکن، بخوان و بالاتر برو که خبرهائی است. در هیچ مرحله قرآن توقف نکن، نگو که به قلّه شامخ معرفت رسیدم.
💧غریق بحر وحدت را ز ساحل از چه میپرسی
💧که این دریا ندارد ساحل ای نادیده روشنها
آن کسی که برای اقیانوس عظیم الهی ساحل میپندارد، در محفل روشنها ننشسته، و از سخن دانایان و زبان فهمان حرف نشنیده، و به اسرار آیات قرآنی پی نبرده است، در این دریا غواصی نکرده است🌺🍃
🌟مجموعه مقالات / علامه حسن زاده آملی🌟
@ranggarang
💠 #فرزانگی
به وسیلهی حکمت چهرهی دانش آشکار میشود.
میوهی حکمت، پاک شدن از دنیا و رغبت به بهشت برین است.
حکمت را هرجا که هست فرا بگیر، به درستی که حکمت، گمشدهی هر مؤمنی است.
اندازهی حکمت، رو گرداندن از دنیای نابود شدنی و رغبت به جایگاه همیشگی میباشد.
بر هر عقلی که اسیر شهوت باشد. حرام است که از حکمت سود نبرد.
حکمت انسان پست را بالا میبرد. و نادانی، انسان شریف را پست میگرداند🌺🍃
🌟غررالحکم و دررالکلم🌟
@ranggarang
#حدیث
✍امام کاظم علیه السلام: مؤمن کم حرف و پر کار است و منافق پر حرف و کم کار
📚 تحف العقول، صفحه ۳۹۷
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 نفس خود را تربیت کن!
💠 استاد مسعود عالی
انتشارپستثوابجاریهدرپیدارد🌹
@ranggarang
🔴شيطان در آخرالزمان با تمامتوان خود میتازد...
✍ آخرالزمان چون نزدیک نابودی ابليس
است، تـمـام سعـی و تـلـاش خـود را بـرای
تأخير در ظهـور و گمراهی مردمان بـه كار
خواهد بست.
آنقدر در آخرالزمان اين مسائل رونق میگيرد كه وقتی ندای آسمانی به نفع امام زمان علیهالسلام بلند میشود، نعرهای هم از جانب شيطان شنيده میشود كه بعضیها، حق و باطل را اشتباه میكنند.
حضرت امام صادق علیهالسلام در مورد زمان ظهور حضرت و نشان آن فرمودند : منادی نام قائم «عجل الله تعالی فرجه الشریف» را ندا میدهد.
پرسيدم : آيا اين ندا را
بعضی میشنوند يا همه؟
حضرت فـرمـودنـد : «هـمـه! هـر
قومی به زبان خودش میشنود».
پرسيدم : پس با اين حال ، ديگر چه كسی با حضرت مخالفت میكند ، در حالی كه نام او ندا داده شده و شكی در حقانيت او نيست؟
حضرت فرمودند : ابليس آنها را رها نمیكند، تا اينكه در آخر شب ندای ديگری بدهد. پس مردم دچار شك میشوند.
📚كمالالدين و تمام النعمة ج۲ ص۶۵۰
📙 خدایا
به حق عمه سادات
حضرت زینب کبری سلام الله علیها
اللهم عجل لولیک الفرج 📙
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ماجرای خرید سبزی پلاسیده توسط آیت الله سیدعلی قاضی رحمة الله علیه
@ranggarang
📌 توصیه ویژه الله بهجت:
👈 تکان میخوری بگو یا صاحب الزمان
👈 می نشینی بگو یا صاحب الزمان
👈 برمیخیزی بگو یا صاحب الزمان
👈 صبح که از خواب بیدار میشوی مؤدب بایست و صبحت را با سلام به امام زمانت شروع کن و بگو آقا جان دستم به دامانت خودت یاری ام کن
👈 شب که میخواهی بخوابی اول دست به سینه بگذار و بگو"السلام علیک یا صاحب الزمان"بعد بخواب.
✅ شب و روزت را به یاد محبوب سر کن که اگر اینطور شد، شیطان دیگر در زندگی تو جایگاهی ندارد، دیگر نمیتوانی گناه کنی، دیگر تمام وقت بیمه امام زمانی.
👌 امیرالمؤمنین(ع) فرموده است: "که در حیرت دوران غیبت فقط کسانی بر دین خود ثابت قدم می مانند که با روح یقین مباشر و با مولا و صاحب خود مأنوس باشند
📕 کمال الدین و تمام النعمه، ص 30
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸نماز والدین برای سعادت فرزندان..
حاج آقا رفیعی.
@ranggarang
📚 #داستان_زیبای_آموزنده
👇👇
شخصی عقربی را دید که در آب برای نجات خویش دست و پا میزند ...
آن شخص به قصد کمک دستش را به طرف عقرب دراز کرد اما عقرب تلاش کرد تا نیشش بزند !
با این وجود مرد هنوز تلاش میکرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد اما عقرب دوباره سعی کرد او را نیش بزند !
مردی در آن نزدیکی به او گفت : چرا از نجات عقربی که مدام نیش میزند دست نمیکشی ؟!
آن مرد گفت : عقرب به اقتضای طبیعتش نیش میزند. طبیعت عقرب نیش زدن است و طبیعت من عشق ورزیدن ...
چرا باید از طبیعت خود که عشق ورزیدن است فقط به علت این که طبیعت عقرب نیش زدن است دست بکشم ؟!
هیچگاه از عشق ورزیدن دست نکش همیشه خوب باش حتی اگر اطرافیانت نیشت بزنند ...
#جواب_خوبی_با_بدی_میدن
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا آیتالله بهجت این قدر در نماز گریه میکرد؟
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بعضی ها میگویند ما نماز نمی خوانیم اما همیشه به یاد خداوند هستیم.
پاسخ شنیدنی حجت الاسلام عالی به این دسته از افراد
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀 #بین_الطلوعین در میان همه اوقات شبانه روز ما، حکایت همان کره را دارد و باقی آن دوغ است، شیطان همیشه کره ها را میگیرد.
#بین_الطلوعین
@ranggarang
امیرالمومنین(ع):
هواوهوسبرخاستهازبیکاریاست.
غالبگناهانما،ریشهدربیکاریموندارن!
اگهبراینَفْسخودتبرنامهریزینکنی
شیطونبراشبرنامهمیریزه!
غررالحکمح۹۲۵۱
#راه_های_ترک_گناه
@ranggarang
بعدا؟
بعدا وجود نداره، بعدا چای سرد میشه
بعدا آدم پیر میشه، بعدا زندگی تموم میشه
و آدم حسرت اینو میخوره که کاری و که قبلا میتونست بکنه
انجام نداده😍😎
#انگیزشی
@ranggarang
🌸پرهیز ازقضاوت عجولانه🌸
❣پسرکی دو سیب 🍎🍏در دست داشت
مادرش گفت :یکی از سیب هاتو به من میدی؟
🌱پسرک یک گاز بر این سیب زد
و گازی به آن سیب !لبخند روی لبان مادر خشکید!سیمایش داد می زد که چقدر از پسرکش ناامید شده اما پسرک یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت:
بیا مامان!
این یکی ، شیرین تره!!!!
❤️مادر ، خشکش زد
چه اندیشه ای با ذهن خود کرده بود..!
👈هر قدر هم که با تجربه باشید
قضاوت خود را به تأخیر بیاندازید
و بگذارید طرف ، فرصتی برای توضیح داشته باشد
#داستان_قضاوت
#قضاوت
@ranggarang
#شیطان_شناسی
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_سی_سوم 🎬:
دوماه از مرگ ناگهانی حسن آقا می گذشت، دوباره همهمه ای در روستا به پا بود و اینبار نه از مرگ و لباس عزا خبری بود و نه از گریه و شیون، بلکه بساط عروسی به پا بود.
بوی گوشت هایی که در روغن جلز و ولزمی کرد کل روستا را در بر گرفته بود.
روح الله هیزمی به دست داشت و سعی می کرد با آتش اجاق دیگ ها آن را روشن کند که مادربزرگش صدا زد: روح الله! نکن بچه ،لباسا نو و قشنگت میسوزه و بعد آهی کشید و با لحنی طعنه آمیز زیر لب زمزمه کرد: جای حسن آقا خالی که ببیند پسرش محمود چه عروسی برای فتانه راه انداخته...مطهره با اون کمالات وقتی به عقد محمود در آمد با یه عقد ساده و محضری اومد سر خونه و زندگیش، نه عروسی نه خرید عروس و نه حلقه ای در کار بود، اما برای این بیوه زن چش سفید بیسواد،هم عروسی صدا دار گرفته و هم خرید آنچنانی و حلقه و طلا و.. یکی نفهمه فکر میکنه دختر شاه پریون هست..
روح الله با حرف مادربزرگش، تکه چوب دستش را انداخت و به طرف او رفت و گوشهٔ چادر مادربزرگ را محکم چسپید، این کودک بینوا می خواست با گوش کردن حرف مادربزرگ، دل او را به رحم آورد و مثل عاطفه به جای خانه بابا، خانه مادربزرگ باشد، آخر تن نحیف این کودک دیگر توان تحمل کتک ها و شکنجه های فتانه را نداشت.
مطهره مادر روح الله سر لج و لجبازی، بچه ها را رها کرده بود و حاضر نبود آنها را پیش خودش ببرد و به طریقی میخواست با گذاشتن بچه ها پیش پدرشان، خلوت این زن و شوهر را بر هم بزند و مشکلاتی برای آنها بوجود بیاورد و خبر نداشت که این کودک سه ساله، هر روز از عمرش چه بلاها باید تحمل کند.
روح الله خودش را به پای مادربزرگ چسپانیده بود که با صدای کل کشیدن زنها به خود آمد، بوی دود کندر و اسپند در فضا پیچید و باران نقل و نبات بر سر عروس داماد باریدن گرفت، عروس بیوه ای که نوزده سال داشت و همسرش مردی با دو بچه که بیش از بیست هفت سال سن داشت.
زنان روستا در گوش هم پچپچ می کردند که : چه پیشانی سفید هست این دختره، یک عروسی به این قشنگی، حتی عروس را آرایشگاه بردن، کاری که اصلا توی روستا مرسوم نبود و مردم از زبان کسانی توی شهر عروسی رفته بودند این چیزها را میشنیدند و زنان روستا، امشب عروسی زیبا در لباس سفید و بلند و توری عروسی که تا به حال هیچ کس در واقعیت ندیده بود، اینها از نزدیک میدیدند، انگار این روستا تبدیل به بهشت شده بود و فتانه هم تنها حوری این بهشت بود، اما همه می دانستند ، این عروسی کار دست بشر نمی تواند باشد،آخر محمود کجا و فتانه کجا....
مطهره که تهرانی الاصل بود و از خانواده باسواد و متشخص کجا و فتانهٔ بی سواد و دهاتی کجا؟!..
جالب تر این بود که محمود هنوز مطهره را طلاق نداده بود اما عروسی برای زن دوم برپا کرده بود..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
ادامه دارد..
@ranggarang
#شیطان_شناسی
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_سی_چهارم🎬:
روح الله آهسته سرش را از زیر پتو بیرون آورد اما چشمهایش را نیمه بسته نگه داشت، چون ترس از آن داشت که فتانه متوجه شود او بیدار است و بی بهانه با مشت و لگد به جانش بیافتد، این کودک که بیش از چهار سال از عمرش نمیگذشت، تحت سیطرهٔ زنی قرار داشت که انگار دشمن خونی اوست و هر لحظه با بهانه و بی بهانه او را میزد مگر اینکه پدرش بود که در حضور پدرش جرأت زدن او را نداشت اما اینقدر از شیطنت های نکردهٔ روح الله حرف میزد که پدرش را آتشی می کرد وپدر او را کتک میزد و این کودک معصوم به کتک های پدر راضی تر بود تا کتک های فتانه، کتک های بابا محمود لطافتی پدرانه داشت اما مشت و لگدهای فتانه با عناد و ظالمانه بود.
روح الله از زیر چشم اطراف را نگاه کرد، هیکل درشت فتانه با آن شکم برآمده اش در زیر پتو ،کمی آنطرفتر دیده میشد.
روح الله خیلی بی صدا خودش را از زیر پتو بیرون کشید و با نوک پا از اتاق بیرون رفت و دلش آنقدر ضعف میرفت که ترجیح داد تا فتانه خواب است، لقمه ای نان بخورد.
وارد آشپزخانه شد و از روی سفره ای که کف آشپزخانه نیمه باز و معلوم بود پدرش صبحانه خورده و سرکار رفته، تکه نانی برداشت و به سمت یخچال رفت.
روح الله خیلی دلش میخواست از مربا بالنگی که فتانه هر وقت میخورد ملچ ملوچش به هوا میشد و به به وچه چه می کرد کمی بخورد تا بفهمد مزه اش چیست
با وجود اینکه پدرش گفته بود به روح الله هم مربا بدهد، فتانه قدغن کرده بود که این شیشه مربا فقط برای اوست و روح الله حق ندارد به آن دست بزند.
روح الله آرام در یخچال را باز کرد، شیشه مربا را که روی قفسه بالای یخچال بود و تقریبا چیزی هم از آن نمانده بود،دید. روح الله روی پنجه پا ایستاد، شیشه مربا را پایین کشید و در یخچال را بست،شیشه را به بغل گرفت و می خواست روی زمین بنشیند تا درش راباز کند ناگهان با صدای جیغ فتانه متوجه او شد و از ترس،شیشه از بغلش افتاد و با صدای ترقی شکست.
رنگ روح الله مانند گچ سفید شد، فتانه بدون این کارها او را سخت تنبیه میکرد و الان روح الله باید منتظر مرگ خود بود.
فتانه همانطور که فحش های رکیک به روح الله میداد به سمت او یورش آورد، روح الله از زیر دست فتانه در رفت و شانس اورد که فتانه باردار بود و نمی توانست مانند قبل فرز باشد، روح الله با پای برهنه ،راه کوچه را در پیش گرفت، چون میدانست اگر بماند، تکه بزرگه گوشش است.
وارد کوچه شد و تازه متوجه سوزش پایش شد.
یک لحظه پایین را نگاه کرد، رد خون پایش او را متوجه شیشه بزرگی کرد که داخل پاشنه پایش فرو رفته بود، روح الله لنگ لنگان خودش را به سر کوچه رساند و کنار بقالی مشهدی حسین نشست، پیرمرد تا متوجه روح الله شد به سمتش آمد و همانطور که آخ و اوخ میکرد گفت: خدا از این زنیکه نگذره، این بشر شمر هم که باشه نباید به سر یه بچه کوچک این کار را بده و چه کاری هست هر روز و هر روز معرکه میگیره اونم برای یه بچه!! بعد جلوی پای روح الله زانو زد و همانطور که شیشه را از پای روح الله بیرون می آورد گفت: مادرت که هنوز زن باباته، هنوز طلاق نگرفته، کاش میومد و این زن کافر را از خونه زندگیش بیرون می کرد و روح الله چشمانش سیاهی رفت و دیگر چیزی نفهمید
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
@ranggarang
خیلی معروفه که میگن:
چون حضرت #یوسف احترام کافی رو به پدرش انجام نداد نبوت ازنسلش قطع شد
اما این حرف مخالف آیات قرآنه ✅
قرآن میگه:
✴️فَلَمَّا دَخَلُوا یُوسُفَ ءَاوَی إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ
👈وقتی وارد بر حضرت یوسف شدن پدر و مادر خود را پیش خود جا داد
✴️وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِن شَآءَ اللَّهُ ءَامِنِینَ;
👈و یوسف گفت داخل در شهر شوید
💢دقت میکنید حضرت یوسف رفته بیرون شهر به پیشواز پدر
✍خب دیگه چه احترامی مونده که نکرده؟؟
✅جدا از اون یوشع بن نون از نوه های حضرت یوسفه که بعد از حضرت موسی سی سال نبوت داشته
@ranggarang
✨﷽✨
👌حکایت
✍در خیابان شمس تبریزی شهر تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال معروفه. فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد. یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند.
صدایی توجه اش را جلب می کند؛ میبیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا میکند که ورجه وورجه نکن، می افتی!در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر میخورد و به پایین پرت میشود. مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند. حمال پیر فریاد میزند "نگهش دار"!
کودک میان آسمان و زمین معلق میماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد.جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی میپرسد: یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است، کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده.
حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد، خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند،به آرامی و خونسردی می گوید: " خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر، من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است در این بازار میشناسید. من کار خارق العاده ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد.اما مردم این واقعه را بر سر زبانها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد.
🔹تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
🔸که خواجه خود روش بنده پروری داند
#بندگی
#خواجه
@ranggarang