eitaa logo
رنگارنگ 🌸
1.4هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
6.2هزار ویدیو
8 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه قشرها مختلف.. داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث و پیامهای آموزنده و کلیپ های کوتاه و بلند.. کپی برداری آزاد..
مشاهده در ایتا
دانلود
✍گویند فقیری به نزد هندوانه فروشی رفت و گفت هندوانه‌ای برای رضای خدا به من بده که فقیرم و چیزی ندارم. 🔸هندوانه فروش درمیان هندوانه ها گشتی زد و هندوانه ی خراب و بدرد نخوری را به فقیر داد. فقیر نگاهی به هندوانه کرد و دید که به درد خوردن نمیخورد، و مقدار پولی که به همراه داشت به هندوانه فروش داد و گفت پس به اندازه پولم به من هندوانه ای بده... 🔹هندوانه فروش هندوانه خیلی خوبی را وزن کرد و به مرد فقیر داد، فقیر هر دو هندوانه را رو به آسمان کرد و گفت خداوندا بندگانت را ببین… ✨این هندوانه خراب را بخاطر تو داده است و این هندوانه خوب را بخاطر پول! بسیار زیبا👌🏻 @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥، عبرتی تلخ برای مسلمانان» 🔰... بازخوانی تاریخی اتفاقات اندلس ➖توسعه می‌خانه ها و ترویج مشروب خواری تا نیمه های شب... ➖ ترویج بی حجابی ابتدا در دختران و سپس در مردان ... ➖ از بین بردن غیرت مردان ... ➖ تخریب روحیه و ایجاد نا امیدی در مسلمانان توسط ایجاد شایعات ... ➖ ایجاد اختلاف بین قومیت های مختلف مسلمان و ترویج تفکر نژاد پرستی 🔹... این موارد ، تمدن هشتصد ساله اسلام در آندلس را نابود کرد.... @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الله اکبر ببین علم واقعی چه کار میکنه! احسنت به حکیم باقری عزیز ببینید چطور کمتر از ۵ دقیقه فشار خون بالا رو پایین میاره وفشار خون پایین رو بالا میبره ؛ دیابت ۵۰۰ رو پایین میاره به ۱۰۰ میرسونه !!! 😱👏👍 🌹🌹امتحانش مجانیه🌹🌹 @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️پخش زنده شبکه یک که غیر منتظره و یکباره پخش شد و صدا و سیما نتوانست سانسورش کنه ، تا می تونید توی گروه ها فوروارد کنید... @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: فاطمه آخرین نگاه را به وضع خانه کرد و وقتی مطمئن شد همه چیز مرتب است، لبخند کمرنگی زد و در همین حین صدای زینب بلند شد. فاطمه همانطور که به طرف گهواره زینب میرفت گفت: جانم عزیزم، الهی قربونت بشم که امروز با مامانت همکاری کردی و آرام خوابیدی، هم درسم را خوندم و هم وسائل پذیرایی را آماده کردم و در همین حین روح الله در حالیکه حوله را روی سرش انداخته بود بیرون آمد و همزمان صدای زنگ در خانه بلند شد. فاطمه اشاره ای به در کرد و گفت: میبینی که بچه داره شیر میخوره، سریع موهات خشک کن و در را باز کن، حتما بابات اینا هستن.. روح الله همانطور که با حوله موهایش را خشک می کرد به سمت آیفون رفت و بعد از اینکه مطمئن شد چه کسی پشت در است، دکمه باز شدن در رافشار داد و خودش را به سرعت به اتاق خوابشان رساند تا لباس مناسب بپوشد. فتانه همانطور که اطراف را از نظر می گذارند، نگاهش به تابلو فرشی که به دیوار زده بودند قفل شد و رو به فاطمه گفت: به به، میبینم وضعتون هم خوب شده، همه چی را نو نوار کردین و بعد رو به محمود گفت: یادت باشه داریم میریم ، بپرس این تابلو را از کجا خریدن، من لنگهٔ اینو میخوام. محمود که مانند غلامی حلقه به گوش بود، دستی روی چشمش گذاشت و‌ گفت: چشم خانم، شما امر بفرمایید... فاطمه که از تک تک حرکات فتانه متعجب شده بود، به طرف گهواره رفت و زینب را داخل گهواره گذاشت و به روح الله گفت: تا من میرم بساط نهار را آماده کنم، تو هم این بچه را یه کم باد بده بلکه بخوابه.. روح الله چشمی گفت و به طرف گهواره رفت..فتانه اوفی کرد و همانطور که نگاهش به دسته کتابهای روی اوپن بود گفت: زن بودن زنهای قدیم، کجا کار خونه را روی دوش مرد می انداختن!! یک تنه هزارتا کار می کردن، حالا همه باید کنن یاری که خانم خانما کنه خونه داری... فاطمه که جا خورده بود، همانطور که سفره نهار را وسط پهن میکرد گفت: منظورتون چیه؟! منم به تمام کارای خونه میرسم،والله روح الله بیشتر از همون کار بارا خودش نیست، اصلا وقت سرخاروندن نداره،چه برسه به... فتانه به میان حرف فاطمه دوید و‌گفت: ببین دختر، انچه تو توی اینه میبینی من تو خشت خام میبینم، تو با اون درس و دانشگاه کوفتی، به هیچی نمیرسی، همین امروز دور درس را خط بکش و به شوهر و بچه ات برس.. فاطمه که‌ واقعا ناراحت شده بود به روح الله نگاهی انداخت تا لااقل در برابر فتانه از او دفاع کند، اما روح الله خودش را سرگرم بچه کرده بود و انگار نه انگار چیزی میشنید. فاطمه آه کوتاهی کشید و از جا بلند شد و خیلی زود غذاهای رنگارنگ که از هنرهای فاطمه بود روی سفره چیده شد. محمود چندین بار از دست پخت فاطمه تعریف کرد اما هر بار با زهر چشم فتانه مواجه شد و حرفش را نصف و‌نیمه همراه لقمه غذا قورت میداد. ساعتی بعد از نهار، فتانه امر به رفتن کرد، انگار مأموریتی داشت که انجام شده بود و میبایست به سرعت مکان ماموریتش را ترک کند. با رفتن محمود و فتانه، فاطمه مشغول شستن ظرف ها و مرتب کردن آشپزخانه شد که صدای گریه زینب بلند شد. فاطمه از داخل آشپزخانه صدا زد: روح الله، آقایی، بچه را آروم کن من دستم بنده... ناگهان صدای پرخاشگرانهٔ روح الله فاطمه را از جا پراند: تو مادرشی و باید ساکتش کنی، به من چه...مردی گفتن، زنی گفتن...فتانه راست میگه، خودت را به درس و دانشگاه مشغول کردی و ما هم صدامون درنمیاد... فاطمه با تعجب خیره به کف روی ظرفشویی شد و زیر لب گفت: این چی داره میگه؟! واقعا روح الله بود این حرفا را زد؟! روح الله که همچی مردی نبود.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت @ranggarang
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: انگار روح الله زیر و رو شده بود، مدام حرف های فتانه را با عناوین مختلف تکرار می کرد. زینب هم که گریه اش بند نمی آمد، نوزادی که تا آن روز آرام و بی صدا بود، از زمین تا آسمان فرق کرده بود، دیگر فاطمه شب و روزش یکی شده بود. روزها با روح الله سرو کله میزد و شبها با زینب، نمی دانست این بچه چطورش شده بود که حتی سینهٔ مادر را هم نمی گرفت و با هزار دعا و ذکر، شبانه روزی یک بار شیر می خورد. اصلا اوضاع زندگی فاطمه بهم ریخته بود و این باعث شده بود که وضع روحی خوبی نداشته باشد و البته روح الله هم دست کمی از او نداشت، این روزها حس می کرد کسی مدام کنار گوشش وزوز می کند، انجار از او می خواست به طریقی فاطمه را از رفتن به دانشگاه منع کند، گاعی اوقات سردردهای شدیدی عارضش میشد و اکثر اوقات هم چشمانش چنان قرمز میشد که انگار تشتی از خون است، مدام بی قرار بود و نمی دانست این بی قراری را چگونه درمان کند،از طرفی در همین اوضاع و احوال، مطهره و عاطفه هم بعد از سالها یادشان افتاده بود که روح اللهی هم هست، آنها هم رفت و آمد به خانه روح الله را شروع کرده بودند و این رفت و آمد نتیجه اش، دخالت های مطهره بود و این هم برای فاطمه قوز بالا قوز شده بود فشارها از همه طرف بر زندگی روح الله و فاطمه زیاد شده بود و فاطمه از جنگیدن خسته شده بود و چاره ای نداشت جز تسلیم.. پس تسلیم شد و دور درس و دانشگاه را خط کشید ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی @ranggarang
🌻بهش گفتم: امام زمان عج رو دوست داری؟ گفت: آره ! خیلی دوسش دارم گفتم: امام زمان حجاب رو دوست داره یا نه؟ گفت: آره! گفتم : پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی؟ گفت: خب چیزه!…. ولی دوست داشتن امام زمان (عج)به ظاهر نیست ، به دله گفتم: از این حرف که میگن به ظاهر نیست ، به دله بدم میاد گفت: چرا؟ براش یه مثال زدم: گفتم: فرض کن یه نفر بهت خبر بده که شوهرت با یه دختر خانوم دوست شده و الان توی یه رستوران داره باهاش شام می خوره. تو هم سراسیمه میری و می بینی بله!!!! آقا نشسته و داره به دختره دل میده و قلوه می گیره. عصبانی میشی و بهش میگی: ای نامرد! بهم خیانت کردی؟ بعد شوهرت بلند میشه و بهت میگه : عزیزم! من فقط تو رو دوست دارم. بعد تو بهش میگی: اگه منو دوست داری این دختره کیه؟ چرا باهاش دوست شدی؟ چرا آوردیش رستوران؟ اونم بر می گرده میگه: عزیزم ظاهر رو نبین!مهم دلمه! دوست داشتن به دله… دیدم حالتش عوض شده بهش گفتم: تو این لحظه به شوهرت نمیگی: مرده شور دلت رو ببرن؟ تو نشستی با یه دختره عشقبازی می کنی بعد میگی من تو دلم تو رو دوست دارم؟حرف شوهرت رو باور می کنی؟ گفت: معلومه که نه! دارم می بینم که خیانت می کنه ، چطور باور کنم؟ معلومه که دروغ میگه گفتم: پس حجابت…. اشک تو چشاش جمع شده بود روسری اش رو کشید جلو با صدای لرزونش گفت: من جونم رو فدای امام زمانم می کنم ، حجاب که قابلش رو نداره.از فردا دیدم با چادر اومده گفتم: با یه مانتو مناسب هم میشد حجاب رو رعایت کرد! خندید و گفت: می دونم ! ولی امام زمانم چــــــادر رو بیشتر دوست داره می گفت: احساس می کنم آقا داره بهم لبخنــــــــــد می زنه. @ranggarang
این متن خیلی قشنگه... در ساحل ماسه ای با خدا قدم میزدم به پشت سرم نگاه کردم جاهایی که از خوشی ها حرف زده بودیم دو ردپا بود و جاهایی که از سختی ها حرف زده بودیم جای یک ردپا بود به خدا گفتم در سختی ها کنارم نبودی؟ گفت آن ردپایی که میبینی من هستم؛ تو را در سختی ها به دوش می کشیدم!! خدایاااااااا بی نظیری🌿 @ranggarang
علٺ ڪورے یعقوب نبےمعلوم اسٺ شهر بے یار مگر ارزش دیدن دارد...😔 اللهم_عجل_الولیک_الفرج @ranggarang
امروز عصبانیت = آتش گرفتن بعضی آدمها ، انگار چوب اند تا عصبانی میشوند، آتش میگیرند، و همه جا را دودآلود میکنند، همه جا را تیره و تار میکنند، اشک آدم را جاری میکنند. ولی بعضیها این طور نیستند؛ مثل عودند. وقتی یک حرف میزنی که ناراحت میشوند، و آتش میگیرند، بوی جوانمردی و انصاف میدهند ، و هرگز نامردی نمیکنند. این است که: هرکس را میخواهی بشناسی، در وقت عصبانیت، در وقت خشم بشناس @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻟﺨﻮﺭﯼﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺑﮕﻮیید ﺣﺮف‌های ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﺎ "ﮐﻼ‌ﻡ" ﻣﻄﺮﺡ ﮐﻨﯿﺪ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﺎر ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﻼ‌ﻡ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ می‌شود ﮐﻪ ﺷﻤﺎ می‌گوﯾﯿﺪ ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭﺗﺎﻥ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ...! @ranggarang
🍂هروقت خواستی «پارچه‌ای» بخری؛ آنرا در دست «مچاله كن» و بعد رهايش كن، اگر «چروك» برنداشت، «جنس خوبی» دارد. 🍃«آدم‌ها»، نیز «همينطورند!!!»، «آدم‌هايی» كه بر اثر «فشارها»، و «مشكلات»، «اخلاق، و رفتارشان» عوض می‌شود، و «چروك» بر میدارند،!! اينها «جنس خوبی» ندارند، و برای «رفاقت»، «معاشرت»، «مشارکت»، «ازدواج» و «اعطای مسئولیت به ایشان»، به هیچ وجه «گزینهٔ مناسبی» نخواهند بود. @ranggarang
آخرین مدل ماشینی که همه را سوار خواهد کرد. زندگی کوتاه تراز آن است که فکر میکنیم.... @ranggarang
🌸آرزو میکـنم 🪴در ایـن عصر 🌸زیبـا 🪴نسیم مهر 🌸زلف خاطرتاڹ رابیاراید 🪴تپش عشق حیات را 🌸دروجـودتـان 🪴گــل افشانی ڪند 🌸وشـور زنـدڪَی 🪴درجـانتان متـلاطم ڪَـردد @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی_آنلاین_حیدر_شدی_محمود_کریمی.mp3
4.52M
🌺 (ع) 💐حیدر شدی تا ... 💐پشت در هی در بکوبم 🎙 @ranggarang ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
مداحی_آنلاین_ذکر_فضائل_امیرالمومنین_استاد_دارستانی.mp3
7.14M
🌺 (ع) ♨️ذکر فضائل امیرالمومنین علی(ع) 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 (ع) 💐خوشحالم از این سرنوشت و تقدیرم 💐اگه یه شب علی علی نگم می‌میرم 🎙 @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا