فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕غیبت های که میکنیم گناه یا خیال میکنیم گناهه..
#پیشنهاد_دانلود
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زمان چیز عجیبیست ؛ می دود...
جلو میرود...
آدمهای دوست داشتنی زندگیت را
عوض میکند !
بعضی ها یا تغییر می کنند یا حقیقت
درونشان مشخص می شود!
زمان ؛ دیر یا زود به تو ثابت خواهد
کرد که کدامشان ماندنی اند و کدامشان رفتنی!
من دعا می کنم...
زمان بگذرد و دنیا پر شود از آدمهای واقعی...
آدمهایی که نه زمان آنها را عوض می کند نه زمین!
@ranggarang
امیرالمؤمنین عليه السلام:
ميوه خردمندى، رهانيدن جان از زرق و برق دنيا است
رَدعُ النَّفسِ عَن زَخارِفِ الدُّنيا ثَمَرَةُ العَقلِ
📚غررالحكم حدیث 5399
@ranggarang
قال امام صــادق علیهالسلام:
ڪسی ڪه خـــود را بــرای روزی خانوادهاش به زحمت میاندازدو ڪــــار میڪند مانند رزمـــنده است ڪه در راه خــــدا میجنگد...
📚ڪـافی ج ۵ ص ۸۸
@ranggarang
اگر میخواهید قوی باشید
صبر پیشه کنید
فهیم و عاقل باشید
هرکسی می تواند گستاخ باشد
اما قدرت واقعی
در محبت وادب نهفته است...
@ranggarang
حکایت نقش دو شیردر بالای ایوان نقارهخانه در صحن عتیق حرم امام رضا ع چیست؟
🔸در این صحنه مردی با ریش و سبیلی بلند،سری تراشیده و لباس سفید برزمین افتاده و دو شیر بر او مسلط شدهاند. یک شیر سر او را در دهان دارد و شیر دیگر کمر و پهلوی مرد را میدرد. چشمان و دهان مرد از وحشت باز مانده است
اما ماجرای این شیرها:بعدازجریان اقامه نماز باران در #مرو توسط حضرت رضا ع و بارانی که بلافاصله باریده شد آن هم در فصل تابستان، محبوبیت امام دربین مردم چندین برابرشد.مامون تلاش کرددرمجلسی این ابهت امام ع را بشکند؛
🔸نقل شده است که مأمون در مجلسی که بدین منظور،ترتیب داده بودفردی به نام حمیدبن مهران را مامورکردتابابی ادبی، امام ع را به سحر و عوام فریبی متهم کرده، از ایشان طلب کندکه معجزه نموده، شیرهای روی پردۀ بالای سرمامون را زنده کنندتااورابخورند.
🔸امام رضاع بلافاصله به نقش شیرهای روی پردۀ پشت سرمأمون اشاره کرده،فرمودند:این ملعون را ببلعید.بیدرنگ،تصاویر به صورت دو شیرزنده ظاهر شدند و او را بلعیدند، به طوری که کوچکترین اثری از وی باقی نماند. بعد دوباره با اشاره امام ، به جای خود برگشتند.
🔸مأمون که از این صحنه به شدت ترسیده بود، گفت: الحمد لله که خداوند ما را از شر حمید بن مهران نجات داد! سپس گفت: یابن رسول الله؛ خلافت متعلق به جد شما رسول الله است و بعد از او شما سزاوار آن هستید. اگر میخواهید، من اکنون خلافت را به شما واگذار کنم.
امام فرمودند:
«من اگر خلافت را میخواستم، به تو مهلت نمیدادم. ولی خداوند به من امرفرموده که تورابه حال خود رها کنم»
📔عیون اخبارالرضاع شیخ صدوق ج۱ ص۱۸۳
@ranggarang
"اجتماعى بودن"
با همه صحبت كردن
و بگو بخند کردن نيست!
اجتماعى بودن يعنى:
بدونيد كجا و با چه كسى
از چه كلام و لفظى استفاده كنيد!
@ranggarang
✍مولانا امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیهالسّلام فرمودند:
سرآغاز اخلاص، نااميدى از چيزى است كه در دست مردم است...
📚 غررالحکم، جلد ۲،صفحهی ۳۲۹٠
@channel_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️ درد و دلهای شنیدنی و جانسوز یک کودک شیعه در حالت بیهوشی با امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ حرفایی که فکر نمیکردم رو آنتن زنده پخش کنن!
فعالین فضای مجازی گوش بدهند.باحوصله ....
افسران جنگ نرم
انقلابیون .منتقدین وهمه وهمه
# علی زکریایی
#انتخابات
@ranggarang
شاخشمشاد_۲۰۲۳_۰۱_۲۴_۱۰_۵۲_۳۲_۳۳۰.mp3
4.74M
#علیرضاافتخارے
اۍگلِنازِمن...
@ranggarang
#شیطان_شناسی
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_صد_پنجم 🎬:
روح الله قاشقی خورش قیمه روی برنج ها ریخت و همانطور که قاشق را پر می کرد و به طرف دهانش میبرد،رو به فاطمه گفت: به به! چه خوشمزه شده، فک کنم این بیماریت بهتر شده چون هروقت بهتری غذاها خوشمزه تری می پزی..
فاطمه سری تکان داد و گفت: آره از وقتی داروهای طب گیاهی را مصرف می کنم خیلی بهترم، البته همراه داروها یه حرز هم بهم داد، من نمی دونم این حرز برای چیه؟
روح الله سری تکان داد و گفت: خدا خیری به مادرت بده که بردت اینجا برای درمان، حرز یه نوع سلاحه یه سپر در مقابل چشم حسود و سحر و طلسم و..در هر حال خدا را شکر می کنم بهتری، گوش شیطان کر تمام کارها رو روال افتاده، فردا باید زنگ بزنم آقای حشمتی، با هم بریم برای فروش ماهی ها، عکس های ماهی ها را که بهش نشون دادم خیلی طالب شد و گفت: این روزها ملت به ماهی های تزئینی خیلی بها میدن و توی خونه هر متمولی که بریم هر کدوم یکی یه آکواریم بزرگ دارن که از این ماهی ها نگه میدارن
فاطمه لبخندی زد و گفت: خدا را شکر، کار سعید هم رونق بگیره ما هم خوشحال میشیم و البته سود بیشتری هم نصیب ما میشه.
روح الله لقمه را فرو داد و جرعه ای دوغ روی آن خورد که صدای زنگ گوشی اش بلند شد.
نگاهی به گوشی کنار دستش کرد و با اشاره به آن رو به فاطمه گفت: حلال زاده هم هست، الان سعید پشت خطه
فاطمه قاشق غذا را در دهان عباس گذاشت و گفت: تا قطع نشده جواب بده دیگه..
روح الله تماس را وصل کرد و صدای هراسان سعید بدون اینکه سلام و علیکی کند در گوشی پیچید: الو داداش! خاک بر سرم شد، بدبخت شدم، شرمندت شدم..
روح الله وسط حرف سعید پرید و گفت: چرا اینجوری حرف میزنی؟! شراره طوریش شده؟! نکنه بابا یا فتانه؟!
سعید نفسش را محکم بیرون داد و گفت: من شب و روز تو باغ بودم، دیروز که فیلم از ماهی ها گرفتم برات فرستادم دیدی همه شون سرحال بودن، اما الان ...الان تمام ماهی ها یا مردن یا در حال مرگ هستن.
اون حوضچه آخری هم ترک برداشته و آبش داره هی کم میشه، من نمی دونم چه اتفاقی داره اینجا میافته!
روح الله از جایش بلند شد و گفت: یعنی چه؟! همینطور بی دلیل مردن؟! به همین راحتی مردن؟ مگه تو اونجا نبودی؟ شاید یکی اومده چیزی ریخته تو حوضچه؟!
سعید که دوباره لکنت زبانش برگشته بود گفت:ن..نه..م...من خودم اینجا بودم، کسی نیومد، دیشب هم از ترس داشت روح از بدنم خارج میشد و..
ناگهان تماس قطع شد و سعید نتوانست ادامه بدهد
روح الله شماره سعید را گرفت،اما بوق اشغال میزد، دوباره و دوباره گرفت، ولی وصل نمیشد.
روح الله پیام داد: همونجا باش،سعی کن با تماس با مهندس نوری بفهمی ماهی ها چشون شده، اصلا بگومهندس حضوری بیاد باغ و از نزدیک ببینه و اگر لازمه آزمایشی چیزی انجام بشه،بگو انجام بدن، من فردا میرم اداره، مرخصی میگیرم و بعد خودم را میروسنم روستا..
فاطمه که خیره به حرکات سریع روح الله بود جلو امد و گفت: چی شده روح الله؟! ماهی ها چی شدن؟!
روح الله روی مبل کنار اوپن نشست نفسش را محکم بیرون داد و همانطور که سرش را به پشتی مبل تکیه میداد، چشمانش را بست و گفت: ماهی ها همه مردن، بدون دلیل... یکی از حوضچه ها هم ترک برداشته، اگر ترکش عمیق بشه، اون قسمت باغ میره زیر آب و خرابی بار میاره، باید زودتر بریم روستا...
فاطمه پشتش را به روح الله کرد و قطره اشک کنار چشمش را گرفت تا روح الله متوجه ناراحتی او نشود.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
@ranggarang
#شیطان_شناسی
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_صد_ششم 🎬:
شراره داخل اتاق شد، امروز هیچ کس خانه نبود، پس بهترین موقعیت برای انجام کارهایی که مدتها در ذهنش جولان میداد، بود.
در اتاق را قفل کرد و لباس هایش را از تن بیرون آورد، به سمت تختش رفت و خودش را روی تخت انداخت، همانطور که با نگاه شیطانی اش به سقف خیره شده بود، موکل شیطانی اش را زیر لب صدا زد.
بعد از لحظاتی، بوی تعفنی در فضا پیچید و شراره به سرعت از روی تخت بلند شد و صاف سر جایش نشست، در همین حال احساس گرمای شدیدی کرد و هُرم آتشین و بدیویی به لالهٔ گوشش خورد و شراره خوب می فهمید در آغوش موکلش است اما چون شراره دیدن موکلش برایش خوشایند نبود از او خواسته بود که دیگر هیچ وقت چهرهٔ او را نبیند.
شراره همانطور که نفسش را بیرون میداد گفت: هر شرطی که برایم گذاشتی انجام دادم، هم ارتباط با مردی نامحرم گرفتم و هم باعث جدایی یک زوج شدم، حالا نوبت توست که به عهدت وفا کنی..
قهقه ای شیطانی در فضا پیچید و صدایی بم و بلند گفت: امر کن ،هر چه بگویی انجام میدهم.
شراره آب دهانش را قورت داد و همانطور که چشمانش پر از غضب بود با لحنی قاطع گفت: من می خواهم سعید بمیرد، من می خواهم فاطمه بمیرد، تو باید به هر طریق شده این دوتا را بکشی تا روح الله مال من بشه، باید کمک کنی که نظر روح الله را به خودم جلب کنم می فهمی؟!
موکل شیطانی باز قهقه ای زد و گفت: من تمام تلاشم را می کنم و خوب می دانی که قدرتم آنقدر هست که بتوانم خواسته هایت را برآورده کنم اما شرطی دارد و باید قولی به من دهی...
شراره اوفی کرد و گفت: من که به تمام خواسته های شما تن دادم و الانم هم سراپا در خدمتت هستم و در اختیار تو هستم، دیگر شرط و قول معنایی ندارد.
موکل با صدای بلندتری گفت: باید روح الله را منحرف کنی، باید باعث شوی او هم به سمت ما بیاید، تو باید روح روح الله را در بند خود کنی تا اینقدر به درگاه خدا سجده نکند ..
شراره خنده ای بلند سر داد و گفت: فکر کردم چه شرطی می خواهی بگذاری، تو عشق من را در وجود روح الله جاری کن،آنوقت بقیه کارها با من، روح الله را یکی مثل خودم میکنم، اما باید از سد فاطمه و سعید بگذرم...باید..
ساعتی بود که شراره خود را داخل اتاق حبس کرده بود که ناگهان خبری در گوشش پیچید: مادرت پشت درخانه است...
شراره با دستپاچگی از جا بلند شد، به سرعت لباس خانه پوشید،به طرف کمد لباس کنار تخت رفت، ادکلن روی قفسه را برداشت و دو پیس داخل اتاق زد تا بوی تعفن از بین برود و خودش را به در رساند، قفل در را باز کرد و سریع خود را روی تخت انداخت، ملحفه را رویش گرفت به طوریکه هر کس او را می دید فکر میکرد ساعت هاست که خوابیده، چشمانش را بست و حسی شیرین بر جانش نشسته بود انگار تمام دنیا به کامش شده..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
بر اساس واقعیت
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ماجرای توسل «محمد محبی» به حضرت عباس(ع)
مهاجم تیم ملی فوتبال ایران:
حضرت عباس(ع) را دلی دوست دارم و ایشان به دین خاصی تعلق ندارد.
وقتی با تمام امید به حضرت عباس(ع) متوسل شوید معجزه را به چشم میبینید و ناامیدتان نمیکند.
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ژاپن در حسرت چه چیزی از ایران است؟
👆برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی،
@ranggarang
31.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥در محضر استاد عالی
📌در روزهای باقیمانده، مهم ترین عمل در #ماه_رجب رو از دست ندید.
@ranggarang
🌷 رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآله) فرمودند :
🖌 سه چیز است که هرکه دارا باشد ، منافق است اگرچه نماز بخواند و روزه بگیرد و گمان کند که مسلمان است :
☘ کسی که اگر امین دانسته شود ، خیانت کند
☘ اگر حرف زند دروغ گوید
☘ و اگر وعده کند خلاف نماید.
📚 وسائلالشیعه ، ج۱۵ ، ص۳۴۰
🍃
@ranggarang
🍃🌸🍃🌸🍃
ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ،
ﻭﻟﯽ ...
ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ "ﺷﻮﻧﺪ؛
ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﻭ
ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ!🌸🍃
ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ " ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ " ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ؛
ﺑﺎﺳﻮﺍﺩﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ
ﺍﻣﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ!🌸🍃
ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ،
ﺍﻣﺎ ...
ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ؛
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﺎﺩﺗﻪ ﺍﻣﺎ ...
ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ يك ﻓﻀﯿلت🌸🍃
@ranggarang
🌸 پیامبر رحمت (صلی الله علیه و آله) :
عشق به وطن نشانگر ایمان است.
📚 الخزائن، ص۴۸۷
@ranggarang
مداحی آنلاین - امام کاظم و مبارزه با زره تقیه - مقام معظم رهبری.mp3
1.28M
🏴 #شهادت_امام_کاظم(ع)
♨️امام کاظم(ع) و مبارزه با زره تقیه
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙مقام معظم رهبری
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳 #شهادت_امام_کاظم(ع)
🌴با دیدهی گریان و با قلب مضطر
🌴ناله دارم در غم موسی بن جعفر
🎙 #حاج_علی_برادران
@ranggarang