🍃🍂ســرگذشـــت ارواح
ســــــرگردان بــــ😱ــــرزخ 🍃🍂
#قسمــــت〖بیست_وپنجم〗
🔰 هدیهای از وادی السلام
وارد حجره شدیم، حوریهای بر روی تخت نشسته بود که نور صورتش حجره را روشن و چشم را خیره میساخت، هادی گفت: این معقوده (همسر) توست و امشب از وادی السلام برای تو آمده. این را گفت و از حجره بیرون شد. من نزد او رفتم. او احتراماً به پا ایستاد و دست مرا بوسید و در پهلوی یکدیگر نشستیم.
⇦ گفتم: حَسَب و نَسَب خود را و سبب اینکه مال من شدهای، بیان کن!
🔹گفت: به خاطر داری که در فلان مدرسه در بحبوحه (دوران) جوانی شب جمعهای زنی را متعه نمودی؟ گفتم: بلی!
گفت: من از آن قطرات غسل تو آفریده شدهام، بلکه من عکس و کپیهای در مرتبه سوم از آنها هستم.
◁◈ گفتم: مراد خود را توضیح بدهید که من با اصطلاحات شما تازه آشنا شدهام، دیگر آنکه از سخن گویی و شیرین زبانی شما لذّت میبرم. از طَنّازی سری پایین انداخت و تبسّمی نمود که از بریقِ (درخشش و پرتو) دندانهایش تمام قصور روشن شد. گفت: نه تنها من از آن قطرات آب غسل آفریده شدهام، بلکه آنان در بهشت خُلْد هستند و زیاد هم هستند و به قدری با جمال و کمال هستند که فعلاً دیده شما تاب دیدن آنها را ندارد، مگر بعد از اینکه به آنجا برسید و از اشعّه (شعاع های نور) آنها در وادی السلام که نیز پرتوی از انوار جنّت خُلد است، حوریه هایی انعکاس یافته که فعلاً جناب عالی تاب دیدن جمال شان را ندارید، ومن که فعلاً در خدمت شما هستم عکس جمال آنها و مرتبه نازله وجود آنها میباشم.
گفتم: هیچ میدانی از چه جهت بر عمل مُتعه این همه خواصّ مترتّب و محبوب عند اللَّه شده است؟
🔹گفت: علاوه بر مصالح ذاتیهای که دارد، همه مردم قادر بر ادای حقوق ازدواج دائمی نیستند، و در صورت عدم تشریع این حکم، بسیاری مرتکب زنا میشدند و مفاسد زیادی داشت، چنانکه علیعلیه السلام فرمود: لولا منعها عمر، لما زنی إلّا الأشقی.
🌀 و مع ذلک (علاوه بر این) در این کار، دو رکن از ایمان مندرج است: یکی تولّی و دیگری تبرّی که بدون ولایت علی و اولاد اوعلیهم السلام و برائت از دشمنانشان، احدی روی رستگاری نخواهد دید، ولو عبادت ثقلین (جن و انس) را داشته و در تمام عمر دنیا قآئم اللّیل و صائم النّهار باشد (شبها به عبادت بپردازد و روزها روزه بدارد)، چنانکه حضرت حق، خود به همین مضمون در احادیث قدسیه فرموده و تو از من بهتر میدانی.
◁◈ گفتم: شما در کدام مدرسه و کدام کلاس درس خواندهاید که این همه قند و شکر از سخنت میریزد؟
🔹گفت: به اصطلاح شماها که در دنیا بودهاید و پابند الفاظ و اسامی میباشید، ما همه مولود عوالم آخرت هستیم، مدرسه و کلاسی نداریم، بلکه همه امّی هستیم یعنی دانای مادرزادی، چنانکه خواجه حافظ در وصف امثال ما گفته است:
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسأله آموزِ صد مدرّس شد
√√ لکن معلّم امثال من، آموزگاران وادی السلام و معلّمین آنها آموزگاران جنّت الخلد میباشند و معلّمین آنها اهالی فردوس اعلا و معلّم آنها بالکلّ «هو الحقّ المتعال الّذی لا إله إلّا هو؛ همان خداوند متعال که معبودی جز او نیست.
#سیاحت_غرب
@ranggarang
🎉الهی در این شب
♥️عیـد مبعث
🎉هرچی خوبیه وخوشبختیه
♥️خدای مهربون
🎉براتون رقم بزنه
♥️کلبه هاتون ازمحبت گرم باشه
🎉و آرامش مهمون همیشگی
♥️خـونـه هـاتـون باشـه
🎉شبتون زیبـا عیدتون مبارک
#شبتون_بخیر_
@ranggarang
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »
اللّهمَّ عَجَّل لِوَلیّکَ الفَرَج
اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼••
هیچی نباید دل منو بلرزونه وقتی او را دارم ...!
🎧استاد #زرین♥️
@ranggarang
💠غوث یعنی چه؟💠
از القاب خاصه امام زمان
(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
و به معنای پناه و پناهگاه است.
در توسل جستن به ائمه علیهم السلام گفته اند:
هرگاه شمشیر به محل ذبح تو رسید
(کنایه از کثرت گرفتاری و بی پناهی)
به حضرت حجت علیه السلام استغاثه کن
به درستی که تو را درمی یابد
و او غیاث المستغیثین است.
بگو:
"یا صاحب الزمان! انا مستغیث بک".
یا بگو:
"یا صاحب الزمان اغثنی!
یا صاحب الزمان ادرکنی!".
📚نجم الثاقب،باب دوم وباب نهم
@ranggarang
🕊شهید مهدی باکری:
🍃اهمیت زیاد به دعاها و مجالس یاد اباعبدالله (ع) و شهدا بدهید که راه سعادت و توشه آخرت است. همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید.
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥یا رسولالله یا محمد💐💐
💥یا نبیالله یا محمد💐💐
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز قیامت چجوری میخوای جواب بدی؟
داستان جالب امام کاظم و شخص گندمفروش
#شهادت_امام_کاظم
@ranggarang
🤲خدایا!
از بد کردن آدم هایت شکایت داشتم به درگاهت
اما شکایتم را پس میگیرم...
من نفهمیدم!
فراموش کرده بودم که
بدی را خلق کردی تا
هر زمان که دلم گرفت از آدم هایت،
نگاهم به تو باشد...🌱
#شهید_مصطفی_چمران
@ranggarang
🛑 دردهایی مانند درد دندان در عالم برزخ وجود دارد؟»
ما در دنیا رنج و درد برزخ و قیامتو چون ندیدیم درد دندون رو درد شدید و عذاب الهیمیدونیم!
✅ پامون که به برزخ برسه میبینیم درد دندون بازیچه بوده! در حد پرت کردن گل به انسان بوده!
چون اقدر در برزخ عذابها درد و رنج شدیده که اینها اصلا درد حساب نمیشه!
🔥 اگر از جهنمی ها بپرسی که دردت مثل دندون درد هست، اگر میتونستن بهت میخندیدن!
چون درد دندون اونجا مثل تعارف و شوخی حساب میشه از بس دردهای برزخ بزرگ و وحشتناکه!
💢هم دردها و رنجها غیر قابل تصوره هم نعمتها و شادی هاش قابل قیاس با دنیا نیست!
❤️اینکه خدا میگه و مالحیاه الدنیا الا لعبا و لهوا.. یعنی دنیا جز شوخی و بازی چیزی نیست!
همه چی اونور قدر و قیمتش مشخص میشه،عالم حقیقی اونوره، اینجا اومدیم برای دستگرمی!
دنیا بالاترین خوشی های دنیا بی ارزشترین خوشی های قیامته و بالاترین درد و رنج دنیا کمترین عذاب اهل برزخ حساب میشه!
در قبر و برزخ برای بعضی جهنمی ها مار ۹۹ تا سر وجود داره یا ۹۹ تا مار(طبق برخی روایات) که اگر یکی از سرهای اون مار به زمین فوت کنه
دیگه توی زمین هیچ گیاهی رشد نمیکنه از بس شدت عذاب خارج از تحمل کل زمینه!
📕 از سلسله مباحث روز قیامت،حجت الاسلام رضا محمدی
@ranggarang
♨️تمرین با امام زمان بودن...
🔸سعی بکنیم تک تک لحظاتمان را با امام زمانمان باشیم. با #امام_زمان بودن بهتر است یا با شیطان و هوای نفس بودن؟!؟!
تمرین کنیم با امام زمان زندگی بکنیم. چطور؟!
🔸روزی یک دقیقه فکر کن من دارم با امام زمان زندگی می کنم. امام زمان دارد مرا می بیند، روز بعد یک دقیقه بهش اضافه کن، روز بعد یک دقیقه...
🔸انسان یک دقیقه خودش را کنترل می کند، روز بعد دو دقیقه، روز بعد سه دقیقه...
بعد از یک مدت حاکم بر نفسش می شود. اعمالش را کنترل می کند. بی حساب و کتاب عمل نمی کند. حرکاتش، رفتارش، صحبتهایش همه روی حساب و کتاب می شود.
🖋حاج آقا زعفری زاده
@ranggarang
🔴چرا گاهی شیطان،به هیچ عنوان دست از سر ما برنمیدارد؟
✍اگر سگ گرسنه ای به شما روی بیاورد و همراه شما نان و گوشت باشد، آیا با گفتن چخ،سگ میرود؟!
⚔چوب هم بلند کنی فایده ندارد، او گرسنه است وچشمش به غذاست و دست بردار نیست!
💥 اما اگر هیچی همراه نداشته باشی، می فهمد چیزی نداری و آن وقت میرود…
🔥شیطان هم در کمین انسان است؛ نگاهی به دل می کند اگر آذوقه اش که همان:
🔥 حب مال
🔥 زَر و زیور
🔥 شهوت
🔥بخل
🔥حسادت و…
درآن بود، همانجا متمرکز میشود و می ماند.
🛑و اگر صدبارهم بگویی: اعوذبالله من الشیطان الرجیم فایده ندارد.
❄اما اگر طعمه و آذوقه اش، را دور کنی آنگاه می بینی با یک استغفار فرار میکند...
🍁تا وقتی گناه رو قلبا دوست داریم و خودمون رو در موقعیت گناه قرار میدیم:
👈نمیشه بشینیم صحنه های مستهجن ببینیم و بگیم پناه میبریم بخدا!
💥تو مجلس گناه بشینیم و بگیم پناه میبریم به خدا!
مثل اینکه خودتو بندازی جلو ماشین و بگی پناه میبرم به خدا!
🍃باید از موقعیت گناه فرار کنیم و به خدا پناهنده بشیم.
📙آیت الله شهید دستغیب (ره)
@ranggarang
#شیطان_شناسی
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_صد_یازدهم 🎬:
حسین تا یک ماه اول بچه ای خوب و بی سروصدا بود اما بعد از اینکه فاطمه به همراه همسرش برای دید و بازدید به خانه فتانه میرود، انگار این بچه زیر و رو میشود.
به محض رسیدن به تبریز ، حسین گویی بچه ای دیگر شده است یکسره گریه می کند و اصلا شیر مادر را نمی خورد و از طرفی بدن فاطمه مدام در حال ورم کردن است و نزد هر پزشک حاذقی هم که می روند نه بیماری را تشخیص می دهد و نه راه درمانی ارائه می شود.
با این احوالات روزگار به سختی میگذرد حسین یک ساله میشود، روابط روح الله و فاطمه مدام متشنج است و در عین حالی که با هم اختلاف سلیقه آنچنانی ندارند، اما سر هر موضوع کوچکی کارشان به بحث و دعوا می کشد.
روح الله دست بزن ندارد و اما همین بحث های همیشگی اثر مخربی روی فاطمه میگذارد،بطوریکه روزانه چندین قرص رنگ و وارنگ برای آرامش روح و روانش می خورد. دیگر شراره در زندگی فاطمه جایگاهی ندارد و به جای آن رضوان هر روز به او زنگ می زند و احوال او را میگیرد و فاطمه بی خبر از این مار خوش خط و خال، احوالات روحی خودش و حتی بحث های خانوادگی را برایش می گوید و فکر می کند رضوان سنگ صبوریست که خدا از آسمان برایش فرستاده و نمی داند که رضوان دختریست که با ترفند شراره وارد زندگی اینها شده، شراره زنی ست هوس باز و در عین حال کینه جو، حال هوس کرده روح الله را به چنگ بیاورد و از فاطمه کینه به دل گرفته، چرا که میداند روح الله ، عاشق بی چون و چرای فاطمه است.
پس دست های پنهانی شراره به صورت جادوهایی که به کمک موکلش به سرانجام می رساند در کار است، شراره که تازه پدرش جمشید را از دست داده، حال می خواهد با به چنگ آوردن روح الله هم درد بی شوهری و هم بی پدری را التیام دهد.
شراره مخفیانه آنقدر به روح الله پیام میدهد و عشوه گری می کند، درست است که روح الله به هیچ کدام از پیام های شراره جواب نمی دهد، اما او هم بشر است و معصوم نیست و ممکن الخطاست و روح الله میترسد ناخوداگاه در دام او گرفتار شود.
پیام های شراره و سحر و جادوهای او از یک طرف، فشار کاری از طرف دیگر و بیماری فاطمه همه دست به دست هم داده تا شرایط خانه برای روح الله سنگین شود و روح الله آرام آرام به طرفی کشیده شود که دوست ندارد اما انگار اجباریست در این میان..
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
@ranggarang
#شیطان_شناسی
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_صد_دوازدهم 🎬:
شراره تمام قدرتش را به کار گرفت، نه تنها خود بلکه از قدرت موکلین دوستان و اساتیدش هم کمک می گرفت و از هر طرف به خانوادهٔ روح الله حمله می کرد و از طرفی دیگر مدام جادوی محبت برای روح الله بکار می برد و بالاخره بعد از گذشت دو سال از مرگ سعید، انگار روح الله نرم شده بود و در یک روز زمستانی تلاشش به بار نشست و روح الله جواب پیام هایش را داد، فرصتی پیش امده بود که شراره به هیچ وقت نمی خواست ان را از دست دهد، پس ناز و عشوه را همراه با مظلوم نمایی و محبت نثار روح الله می کرد.
فاطمه خوش حال از اینکه بعد از مدتها تلاش بالاخره روح الله موفق شده بود خانه ای در تبریز بخرد و با ذوق زیاد به خانه جدید اسباب کشی کرد، این روزها حال فاطمه دگرگون بود، او توانسته بود با خواندن قران و سرگرم کردن خود با کتاب های مختلف و همچنین انجام ورزش های مختلف بر بیماری اش غلبه کند، درست است که از لحاظ جسمی حالش خوب بود اما روحش مدام در تلاطم بود، فاطمه مدام صداهای عجیب و غریب داخل خانه می شنید، گاهی اوقات برق خانه خود به خود خاموش و روشن میشد و وسایل خانه جابه جا میشد وبعضی شبها، سایه های وحشتناکی بر در و دیوار می دید، سایه هایی که انگار می خواست به او و بچه هایش حمله کنند، اما فاطمه از این مسائل با کسی حتی روح الله حرفی نمیزد و چون نمی خواست اطرافیان او را دیوانه بدانند و از طرفی نمی خواست شیرینی آمدن به خانه جدید بر اهل خانه زهر شود.
صبح زود بود، به خاطر بیماری کرونا زینب و عباس داخل خانه از طریق فضای مجازی سر کلاس درس حاضر میشدند، مدتی بود که روح الله در مقطع دکترای دانشگاه تهران پذیرفته شده بود و اوهم کلاس مجازی داشت ولی امروز فرق می کرد، روح الله به فاطمه گفته بود که یکی از امتحانات را باید حضوری بدهد و این اولین دروغی بود که به همسرش گفته بود، اولین دروغی که بنیان خانواده اش را می لرزاند و اگر ادامه می داد حتما خانواده از هم می پاشید.
روح الله صبحانه را خورد و با عجله مشغول لباس پوشیدن بود، او راهی تهران بود و باید زودتر حرکت می کرد، فاطمه که عاشق روح الله در پیراهن سفید بود و او را به یاد روز عروسی شان می انداخت، جلو آمد و شروع به بستن دکمه های پیراهن کرد.
روح الله همانطور که مبهوت حرکات فاطمه بود و انگار وجدانش ناراحت بود، دست گرم فاطمه را در دستش گرفت و گفت: خودم می بندم عزیزم..
فاطمه به سمت کت خاکستری روح الله رفت و همانطور کت را روی شانه های همسرش می انداخت گفت: وظیفه است آقایی...ان شاالله به سلامتی بری و برگردی و این امتحان را خوب خوب بدی که میدی و بعد از روی میز توالت دسته پولی را برداشت داخل جیب کت روح الله گذاشت.
روح الله نگاهی به پول ها کرد و گفت: عه این همه پول از کجا اوردی؟
فاطمه لبخندی زد و گفت: ماییم دیگه اجیل مجیل کردیم ظاهر شد و بعد بوسه ای از گونه او گرفت و ادامه داد: می دونم الان خونه خریدی دستت خالی خالیه، ببخش این پولا کم هستن ولی پول رفیق راه آدم هست همرات باشه خوبه...
روح الله سرش را از شرمندگی پایین انداخت و فاطمه فکر می کرد به خاطر اینکه جیب شوهرش خالی ست اینگونه شرمنده شده، اما نمی دانست که روح الله شرمنده از این بود که با پول پس انداز فاطمه می خواهد برود تا هووی او را عقد کند.
و فاطمه هیچ وقت به او نگفت که این پول عیدی بچه هاست و پس انداز قلک زینب و عباس...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
@ranggarang