🌺پیامبر اکرم:
🔥سرعت نفوذ آتش در خوردن گیاه خشک به پای سرعت اثر غیبت در نابودی حسنات یک بنده نمیرسد!
📚بحار الانوار
@ranggarang
۷چیزکه خدانفرت دارد
۱نگاه متکبرانه
۲زبان دروغگو
۳خون بی گناه ریختن
۴افکاررپلید
۵پاهایی که برای بدی
کردن می شتابند
۶شاهدی که دروغ میگوید
۷شخصی که میان
دوستان تفرقه می اندازد
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام علی علیه السلام میفرمایند:
⚠️ افراد عیبدار دوست دارند که عیوب مردم را پخش کنند تا بهانهای برای معایب خویش فراهم آورند.
📙غررالحکم
@ranggarang
بیش از چهل سال رهبر انقلاب رو سانسور کردن؟!
نتیجه ؛ بسیج سراسری مردم دنیا ضد صهیونیسم
مردان خدا (سید علی حسینی خامنه ای) برای دیده شدن نیازی به اکانت اینستاگرام ندارن :)
#لبیک_یا_خامنه_ای
#زنده_باد_ایران
@ranggarang
👆این پیرمرد با دمپایی انقلابی کرد
که تمام پوتین پوشان عالم در حیرت ماندند⁉️😱🥶
⁉️آهای مسئولین! ؛
👌بخدا قسم سمبل #انقلاب ما سادگی داشت
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 دست و پاشو تو جنگ از دست داده
ولی دلش مثل دریاست...
@ranggarang
#شیطان_شناسی
رمان«تجسم شیطان۲»
#قسمت_پنجم 🎬:
شراره و زرقاط با هم راهی شدند و شراره دقیقا نمی دانست کجا میروند، اما حدس میزد که جایی توی خرابه ها و شایدم یه قبرستان متروک باشد، اما برخلاف انتظارش ماشین شاسی بلند زرقاط، جلوی خانه ای ویلایی که تقریبا شمال شهر بود ایستاد، خانه ای با در کرم رنگ که با گلهای برجسته تزیین شده بود و لایهٔ زیرین گلها تلقی قهوه ای رنگ و درخشان بود، در برقی خانه از هم باز شد و ماشین داخل خانه شد.
زرقاط از ماشین پایین آمد و به شراره اشاره کرد تا پیاده شود و بعد گفت: ببین دختر، من هرکسی را به اینجا نمیارم، اینجا خونه مخفی منه و به کسایی که خیلی اهمیت میدم و بهشون اعتماد دارم، افتخار ورود به این خانه را بهشون میدم.
شراره همانطور که نگاهی به ساختمان بلند پیش رویش که به نظر میرسید خانه ای دوبلکس باشد نمود و حیاط بزرگ با باغچه ای مملو از چمن های سبز رنگ را از نظر می گذراند، گفت: به به! ممنون، یعنی باید اینجا موکل جدیدم، دختر ابلیس، ملکه عینه را استخدام کنم؟!
زرقاط به طرف پله هایی که جلوی خانه و منتهی به بالکن میشد رفت و گفت: بله...اینجا فقط مختص بزرگان هست
دو تایی وارد خانه شدند، پیش رویشان هالی بزرگ که با کاغذ دیواری های براق بنفش و صورتی کبود پوشیده شده بود و چند دست مبل سلطنتی با رویهٔ آبی زردوزی شده دور تا دور هال به چشم میخورد، سمت راست، آشپزخانه ای بزرگ و لوکس با کابینت هایی به رنگ کاغذ دیواری ها بود و در کنارش در کوچکی که احتمالا مختص سرویس ها بود به چشم می خورد، سمت چپ هم پلکانی مارپیچ و بسیار شکیل که انگار به اتاق های بالا منتهی میشد.
زیر پلکان هم دری دیگر دیده میشد
شراره غرق اطراف بود و در ذهنش فکر می کرد، کاش زرقاط همسرش بود که ناگهان زرقاط قهقه بلندی زد و گفت: میخ چی شدی تو؟! بعدم این فکرا را از سرت بنداز بیرون ،من آدم ازدواج کردن نیستم و اصلا احتیاج به ازدواج ندارم، وقتی زنها و دخترهای ترگل ورگل مدام به سمتم میان و خودشون را تحت اختیارم قرار میدن چه نیازی به ازدواج کردن؟!
شراره یکه ای خورد و تازه به یادش افتاده بود که باید افکارش هم کنترل کند، چرا که در کنار کسی بود که اگر ابلیس میخواست به شکل انسان دراید بی شک مثل زرقاط میشد و زرقاط تجسم شیطان نادیده بود.
زرقاط دست شراره را گرفت و گفت: خوب حاضری، الان می خوای شروع کنیم، موافقی؟!
شراره با تعجب گفت: یعنی الان میشه؟! فک کنم داری قواعد استخدام موکل را دور میزنی هااا..
زرقاط خنده بلندی کرد و گفت: تو به من یاد نده، دنبالم راه بیافت..
شراره دنبال زرقاط به راه افتاد و زرقاط به سمت همان اتاق زیر پله ها رفت، در اتاق را باز کرد و با دست اشاره کرد که شراره داخل شود.
شراره داخل اتاق شد و از آنچه که میدید غرق حیرت شده بود، داخل اتاق صحنه ای رؤیایی بود، تختخوابی سفید که با پتویی قرمز و درخشان پوشیده شده بود و دورتا دور تختخواب را پرده ای از حریر صورتی رنگ گرفته بود
شراره با تعجب نگاهی به اتاق کرد و گفت: وای چه قشنگه! اینجا باید..
زرقاط وارد اتاق شد در اتاق را بست و اجازه نداد که شراره بیش از حرف بزند و به سمت در کوچکی رفت که اصلا از کنار در اتاق دیده نمی شد.
در را بازکرد و به شراره گفت داخل شود.
شراره متوجه شد داخل راه پله ای که به پایین ختم میشد، شده است.
راهرو نیمه تاریک بود و با لامپ های ضعیف روشن شده بود، شراره از پله ها پایین رفت و وارد زیر زمین بزرگی شد.
جایی که مملو از تاریکی بود و ناخود آگاه ترسی بر جان شراره افتاد،انگار تنفسش مشکل شده بود که ناگهان با خوردن دست های زرقاط از پشت شانه هایش به خود آمد..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
@ranggarang
🪴🪴دکتر الهی قمشه ای:
تاحالا دندونپزشکی رفتین؟؟؟
اول دکتر چند تا سوزن میزنه تو لثه تون،بعد اون مته رو میگیره دستش...
بعضی وقتا از شدت درد دسته های صندلی رو محکم فشار میدیم و اشک تو چشمامون جمع میشه...
چرا نمیزنین تو گوشش؟
چرا داد و هوار نمی کنید؟
این همه درد رو تحمل کردید،این همه سوزن و آمپول و مته و انبر و ...
خوب اعتراض کنید بهش!
چرا اعتراض نمی کنید؟
تازه کلی هم ازش تشکر میکنیم و میخوایم بیایم بیرون میگیم:آقای دکتر ببخشید وقت بعدی کی هستش؟!
نمی خوای خدا رو اندازه یه"دندونپزشک" قبول داشته باشی...؟؟
به دکتر اعتراض نمی کنیم چون می دونیم این درد فلسفه داره و منجر به بهبود میشه،میدونیم یه حکمتی داره،خوب خدا هم حکیمه...
اصلا قبلا هم به دکتر می گفتند حکیم...
یعنی کارهای او از روی حکمت است.
وقتی درد و رنجی رو تو زندگی ما فرستاد،ازش تشکر کنیم،بگیم نوبت بعدی کی هستش؟
رنج بعدی؟
به من بگو مدرک خدا رو قبول نداری؟؟؟
حتی قد یه"دندون پزشک"؟؟؟
یادت نره اون خیــلی وقته خداست..
@ranggarang
🍃محبت خداوند
🔸 رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم):
کسی که زیاد یاد مرگ کند، خداوند او را دوست دارد...
📚 کافى/ج2/ص122
🔸 امام علی(علیه السلام):
پس در اعمال نیک شتاب کنید و از فرا رسیدن مرگ ناگهانى بترسید، زیرا آنچه از روزى از دست رفته امید بازگشت آن وجود دارد، اما عمر گذشته را نمى شود باز گرداند...
📚 نهج البلاغه/خ114
@ranggarang
رفاقت مثل یه درخت میمونه
ارزشش به قد بلند نیست
بلکه به ریشه هاشه
که چقدر عمق داره...
سلامتی ریشه دارها...
@ranggarang
امام علی عليه السلام:
الغِلُّ يُحبِطُ الحَسَناتِ
كينه، كارهاى نيک را از بين مى برد
📚غررالحكم حدیث642
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦁چرا شیر را سلطان جنگل می گویند؟
چرا حیوانات دیگر را سلطان خطاب نمی کنند!!!
ببینید تا دلیلش را بدانید...
@ranggarang
◼️امام حسين عليه السلام:
◾️كانَ صلي الله عليه و آله... لا يَحْسَبُ اَحَدٌ مِنْ جُلَسائِهِ اَنَّ اَحَدا اَكْرَمُ عَلَيْهِ مِنْهُ
▪️پيامبر صلي الله عليه و آله چنان با هم نشينان رفتار مى نمودند كه هيچ يك از آنان گمان نمى كردكسى نزد آن حضرت از وى گرامى تر باشد.
📚عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 284
#تکریم
#مومنین
@ranggarang
🔴 شیاد و معلم !!
روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند. مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد. بر حسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغل کاری های شیاد شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می کند. اما مرد شیاد نپذیرفت.
بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فریبکاری های شیاد سخن گفت و نسبت به حقه های او هشدار داد. بعد از کلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این شد که فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود کدامیک باسواد و کدامیک بی سواد هستند. در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد آمده بودند تا ببینند آخر کار، چه می شود.
شیاد به معلم گفت: بنویس «مار»
معلم نوشت: مار
نوبت شیاد که رسید شکل مار را روی خاک کشید.
و به مردم گفت: شما خود قضاوت کنید کدامیک از اینها مار است؟
مردم که سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شکل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا می توانستند او را کتک زدند و از روستا بیرون راندند!!!
@ranggarang
#ضرب_المثل
شنیدی میگن
✅هرکی داره سنگ خودشو به سینه میزنه
روزقیامت دقیقا همینجوریه
✴️يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَن نَّفْسِهَا (نحل111)
👈روزی که هرکسی فقط ازخودش دفاع میکند
@ranggarang
به راهي که اکثر مردم مي روند
بيشتر شک کن،
اغلب مردم فقط تقليد مي کنند.
از متمايز بودن نترس!
انگشت نما بودن
بهتر از احمق بودن است
@ranggarang
#برگشت_ممنوع (مراقب کسره نمره باشید)
وقتی موقع مرور ، عبارتی رو فراموش میکنیم ، شاید اولین مسئله ای که به ذهنمون میرسه، این باشه که عبارت قبلی رو چند بار میخونیم تا عبارت بعد یادمون بیاد...
اگرچه ممکنه این کار ، باعث یاد آوری بشه ولی👇
❌باید توجه داشته باشیم این کار در مسابقات باعث کسر نمره میشه و هر برگشتی ۰/۵ نمره ، نمره منفی داره..
✅ پس :
اولا اگر این کار عادت شده ، سعی کنیم کم کم بذاریمش کنار
ثانیا اگر لازم شد که برگردیم تا یادمون بیاد ، این کار رو داخل ذهنمون و خیلی سریع انجام بدیم
#نکات_مهارتی
🌐آموزش
@ranggarang
ڪلیــڪ ڪنید ↩️
🍃🍂ســرگذشـــت ارواح
ســــــرگردان بــــــ😱ـــرزخ🍃🍂
#قسمــــت〖سی_و_یکم〗
💢 از کسی که از قصر بیرون آمد، پرسیدیم: چه خبر است؟
گفت: حضرت ابوالفضل علیهالسلام بر یکی از علمای سوء که میبایست در زمین شهوت محبوس بماند و با اشتباهکاری داخل زمین وادیالسلام شده، غضب نموده و سواره فرستادند که او را برگردانند، و ما
✨ «خآئِفاً یَتَرَقَّبُ»؛ (بیمناک و در انتظار [حادثهای] بودن). وارد قصر شدیم.
🔹دیدیم صورت (حضرت ابوالفضل علیهالسلام) برافروخته و رگهای گردن از غضب پر شده و چشمها چون کاسه خون گردیده و میگفت: علاوه بر اینکه عذاب اینها دو برابر باید باشد، مع ذلک آزادانه وارد این سرزمین طیّب و طاهر شده و کسی هم از آنها جلوگیری ننموده، چه فرق است میان اینها و شُرَیح قاضی کوفه که فتوای قتل برادرم را داد؟
🔺از هیبت آن بزرگوار، نفسها در سینهها گره شده و مردم مانند مجسّمه های بیروح ایستادهاند، ما هم در گوشهای خزیدیم و مثل بید میلرزیدیم، تا آنکه سواران برگشتند و عرض نمودند که آن عالم را در «چاه ویل» محبوس کردیم و موکّلین (کارگزاران) را نیز تنبیه نمودیم.
√√ کمکم آن بزرگوار تسکین یافت و من و هادی جلو رفتیم و سلام و تعظیم نمودیم، هادی تذکره را داد. آن حضرت امضای حضرت علیعلیه السلام را بوسید و آن را برگرداند. من از خوشحالی سر از پا نشناختم و خود را به قدمهای مبارکش انداختم و زمین را بوسیدم و اشک شوق و خوشحالی از چشمانم جاری شد.
🔹فرمود: بر شما چه طور گذشت؟ عرض کردم:
✨ الحمد للَّه علی کلّ حال؛
⇦ سپاس برای خدا در هر حال.
در همه عوالم امید ما به شما بوده و خواهد بود.
✨ أنتم السبیل الأعظم والصّراط الأقوم والوسیلة الکبری؛
⇦ شمایید بزرگراه [هدایت] و راه استوار [خدا] و بزرگترین واسطه [پروردگار].
◁◁ ادامه دارد...
#سیاحت_غرب
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امشب كه
در بهشت وا مى گردد
هر درد نگفتنى دوا مى گردد
🌸از يمن ولادت امام سجاد(ع)
حاجات دل خسته روا مى گردد
🌸میلادخجسته ی امام
سجاد علیه السلام مبارک
🌸عـیدتـون مـبارک
#شبتون_بخیر_✨🌙
@ranggarang