فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حال و هوای متفاوت موکب مکتب حاجقاسم سلیمانی در پیادهروی اربعین ۱۴٠۳
طراحی و نمای متفاوت این موکب؛ مورد توجه زائران اباعبدالله الحسین(ع) قرار گرفت.
@ranggarang
🏴 رهبر انقلاب: برای استفاده از فرصت زندگی برنامهریزی و فکر کنید/ برای اینکه درست فکر کنید، با قرآن آشنا بشوید/ آنجایی که اقدام لازم است اقدام کنید/ اقدام یک وقت در کلاس درس و دانشگاه است، یک وقت راه کربلا و فلسطین است
📩 رهبر انقلاب در جمع عزاداران هیئتهای دانشجویی اربعین حسینی:
✏️ جوانیتان را قدر بدانید. میدان وسیعی در مقابل شماست، انشاءالله ۷۰ سال دیگر، ۶۰ سال دیگر شما در این دنیا حضور خواهید داشت و کار خواهید داشت. از این فرصت استفاده کنید. برای این فرصت طولانی برنامهریزی کنید. برای اینکه برنامهریزیتان درست از آب در بیاد، فکر کنید.
✏️ برای اینکه درست بتوانید فکر کنید، با قرآن آشنا بشوید. قرآن را بخوانید، تأمل کنید. از کسانی که پیش از شما و بیش از شما تأمل کردند، یاد بگیرید. یاد گرفتن ننگ نیست، افتخار است، همیشه باید یاد بگیریم، تا آخر عمر باید یاد بگیریم.
✏️ فکر کنید، مطالعه کنید، شناسایی کنید، آنجایی که اقدام لازم است، اقدام کنید. اقدام یک وقت در آزمایشگاه وکلاس درس و محیط دانشگاه است، یک وقت محیط اجتماعی است، یک وقت محیط سیاسی است، یک وقت راه کربلاست، یک وقت راه فلسطین است. ۱۴۰۳/۶/۴
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزیزم حسین...❤️🩹
چھل شب شد
و به سرانجام رسید حوادثے
کہ قرنها پیش مُنجر به خَلقِ
شڪافی جاودان میان درڪِ عقل
وَ عشقِ حسین(؏) شد
زینب دیگر به بࢪادر رسید...
@ranggarang
یک اربعین گذشته و زینب رسیده است
بالای تربتی که خودش آرمیده است
یا ایها الغریب سلام ای برادرم
ای یوسفی که گرگ پیرهنت را دریده است
.
.
🖤اربعین حسینی رو به عزاداران ابا عبدالله الحسین علیه السلام تسلیت عرض میکنیم.
@ranggarang
1f70af7e54eb024048e1832354c86d8f.mp3
19.83M
ادعیه
📝#زیارت_اربعین
🎤حاج میثم مطیعی
💢 این اربعین داره حسین رو به اهل عالم معرفی میکنه....
▪️#امام_حسین ؛ #اربعین
@ranggarang
💥توییت جالب رانیا العسال روزنامه نگار مصری:
💥مهم نیست از چه مذهبی است و عمامه اش چه رنگی دارد؛ همین که آمریکا زیر پاهایش درحال نابود شدن است و کرامت اسلام زنده شده است،کفایت می کند
🇮🇷
@ranggarang
توییت عجیب و قابل تامل یه شهروند انگلیس:
در همین حال در آمریکا
جرم اونقدر از کنترل خارج شده و فقر اونقدر گسترده شده که برخی فروشگاهها، بستههای چیپس ۱.۹۹ دلاری رو قفل میکنن❕
ایالات متحده یه امپراتوری در حال فروپاشیه؛ به اروپا هم خواهد رسید
🇮🇷
@ranggarang
خبرگزاری رویترز:
این اژدهای سیاه اربعین بزودی همه ما را خواهد بلعید!!!
@ranggarang
#عاشورا_
*🔳 از عاشورا تا ظهور
سیم
*🔴به خاطر بسپار …*
✍️در هیچ کجای تاریخ، تمام مکارم اخلاقی در برابر تمام رذائل اخلاقی ظهور پیدا نکرد چنان که در عاشورای ۶۱ هجری اتفاق افتاد! روبرو شدنِ حسین بن علی علیه السلام در برابر لشگر یزید؛ مبارزهٔ «نهایت حق» در برابر «نهایت باطل»! در یک سو، «رفیع ترین مکارم انسانی» و در سویی «پَست ترین و رَذل ترین صفات»…
حسین درکربلا جنگ را به گونه ای مدیریت کرد که حاصلش بشود “بیداری وجدان و انگیزه سازی برای مبارزه با باطل” مبارزه ای پُر از “جهاد اصغر و اکبر”…
ان شالله به زودی خواهیم دید “قیامِ جهانیِ منتقمِ او را” قیامی که تاریخ بشریت به خود ندیده! صف آراییِ تمام فضائل در برابر تمام رذائل، «تمام حق» برابر «تمام باطل» و سرانجام، پیروزیِ «ولایت حق» بر «ولایت شیطان»…
آری؛ آن روز خواهد آمد…
ادامه دارد..
@ranggarang
#افزایش_ظرفیت_روحی 79
🔹 یا مثلا پدر یا مادری که میبینه فرزند جوانش بیحجابی یا بی نمازی میکنه. این پدر و مادر نباید با جنگ و دعوا و ناراحتی با فرزندشون برخورد کنند.
✔️ باید یه نگاهی به تربیت فرزندشون در این چند سال بندازن تا بتونن تصمیم درست بگیرند.
👈🏼 مهم ترین دلیل بی حجابی و بی نمازی جوانان ...
#تنها_مسیر_آرامش
@ranggarang
#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_33
در حال تمیز کردن اتاق بودیم. سعیده دیوارهاراکف میزد و من هم پشت سرش خشک می کردم.
سعیده نگاه عمیقی به من انداخت و گفت:
–راحیل یه چیزی بگم؟
ــ بگو، راحت باش.
–می گم تو خیلی سخت نمی گیری؟ آخه زندگی که فقط این چیزایی که تو میگی نیست؟
ــ خب پس زندگی چیه؟
ــ خب وقتی بین دونفر علاقه باشه، اینا حل میشه.
دستمالی که در دستم بود را باز کردم پشت و رو تا کردم وکشیدم روی دیوار.
–چطوری حل میشه؟
ــ خب وقتی اون دوستت داره، کم کم علایق توام براش مهم میشه.
دستمال را محکم تربه دیوارکشیدم.
–فکر کنم فیلم زیاد دیدی اونم از نوع عاشقونش.
ــ خب اون فیلم هارم از داستان زندگی من و تو ساختن دیگه.
خنده ایی کردم و گفتم:
–آهان پس همیشه اینجوری خودت رو گول می زنی؟
ــ گول چیه بابا، تو خودت الان درگیرش هستی. به خاطرش کم کوتاه نیومدی.
با تعجب نگاهش کردم.
–منظورت چیه؟
ــ خب همین که چند بار سوار ماشینش شدی، همین رفت و آمدا و..
حرفش را بریدم.
–سعیده! چه رفت و آمدی؟
ــ بالاخره دیگه... یادت نیست پارسال، همین پسر همسایه ی ما چقدر پا پیچت شد.
سر قضیه تصادف همش خونه ی ما بودی فکر کرده بود خواهر منی.
چقدر خودش رو به آب و آتیش زد ولی تو محل سگشم نذاشتی.
هی بهت گفتم، پسر خوبیه، حالا یه بار با هم حرف بزنید، نیتش خیره.
گفتی: نه پسری که تو خیابون جلو آدم رو بگیره به درد زندگی نمی خوره، تازه تیپش هم از اون مدل هایی بود که تو دوست داری.
ــ اولا که تیپش رو دوست نداشتم چون ریش گذاشته بود تا از مد عقب نیوفته و فکر آدم ها برام مهم تره.
دوما: طرز حرف زدنش از همون اول تو ذوقم خورد.
سعیده جان هر گردی که گردو نیست.ظاهر و باطن باید حداقل نزدیک به هم باشن.اون پسره که ظاهرش با رفتارش زمین تا آسمون فرق داشت.
سوما: من هر بار سوار ماشین آرش شدم یه جورایی پیش امد، نشد که سوار نشم، قرار قبلی که نداشتیم.
در ضمن، عشق و عاشقی بین دونفر، زمانش که بگذره و تموم بشه،
اونوقته که تازه همه چی شروع میشه.
نگاه عاقل اندر صحیفی بهم انداخت و گفت:
–الان تو، داری این ها رو میگی؟ خودتی راحیل؟
دستمال راکناری پرت کردم و تکیه ام را به دیواردادم و گفتم:
–آره من میگم، منی که همه ی این ها رو می دونستم و...
سکوت کردم و نگاهم رااز نگاهش سُر دادم روی سطل آب، که حالا با چند بار شستن دستمال داخلش کدرو خاکستری شده بود.
سعیده با انگشت سبابهاش به بینیام زد و گفت:
–قربونت برم، عاشقی که خجالت نداره،
همانجا روی زمین نشستم وزانوهایم رابغل گرفتم و گفتم:
– خیلی ضعیف شدم سعیده، باید راه قوی شدنم رو پیدا کنم.
ــ تو راه همه چی روپیدا می کنی، باورم نمیشه حرف ازضعیفی بزنی.
نگاهش کردم.
–خودمم باور نمی کنم.واقعا درسته که میگن خدا از جایی امتحانت می کنه که ضعف داری، روبه روم نشست و دستم را گرفت و گفت:
– من مطمئنم امتحانت رو قبول میشی.
این قیافه رو هم به خودت نگیر که غم عالم میاد توی دلم.
همین موقع مامان داخل اتاق آمدو با دیدن ما در آن حالت، ابرو هایش را بالا داد وگفت:
– نشستین به حرف زدن؟
هر دو لبخند زدیم و سعیده گفت:
–خاله جان یه ربع دیگه تمومه، دیگه آخرشه.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
@ranggarang
#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_34
آرش🙍🏻♂
دوباره نگاهی به گوشیام انداختم خبری نبود.بی صبرانه منتظر بودم تا پیام بده و یه قرار بزاره برای فردا.
به چت های قبلی که قبلا با هم داشتیم نگاهی انداختم. چندین بار خواندمشان هربار که می خواندم لبخندروی لبهام میومد.
هیچ کلمه ی محبت آمیزی ننوشته بود. ولی همین که جوابم را داده بود قدم بزرگی برایم محسوب میشد.
با خودم فکر کردم اگر پیام داد همین امشب میرم و در موردش با مامان حرف می زنم. مطمئنم اگر مامان با راحیل آشنا شود از او خوشش می آید و در مورد مسائل دیگر سخت نمی گیرد.
صدای پیام گوشی ام مرا از افکارم بیرون کشید.خودش بود.
با اشتیاق خواندم.
نوشته بود:
–آقا آرش فردا بعد از کلاس، بوستان پشت دانشگاه کنار آب نما منتظرتونم تا حرف های آخرم را بزنم. فقط نیم ساعت، چون باید زودتر برم سرکارم.
بادیدن کلمه ی سر کار خنده ام گرفت، حالا اینم چه جدی گرفته، چه کاری...
واقعا یک سال از عمرش را هدر داده که دختر خالهاش زندان نرود؟
الان به قول خودش کار می کند بعد دختر خالهاش عین خیالش نیست برای خودش راست، راست می چرخد.
دوباره پیامش را خواندم و از کلمه ی حرف آخر دل شوره گرفتم، یعنی چی حرف آخر...
نکند جوابش منفی باشد؟ افکار منفی بد جورگریبان گیرم شدند. حالا با این مدل پیام دادنش نمی دانستم به مامان بگویم موضوع رو یا نه. ترجیح دادم بعد از این که حرف زدیم باهم مامان را در جریان قرار بدهم.
راحیل🧕🏻
یک پتوی دونفره کف سالن پهن کردم.
–سعیده تو برو تو اتاق روی تخت من بخواب، بعد فوری یک بالشت زیر سرم انداختم و دراز کشیدم.
سعیده لبخندی زدو گفت:
–دیگه چی، عمرا. بعد یک بالشت آورد و کنار من دراز کشید.
–پاشو برو روتختت بخواب، من اینجا راحتم.
دستم را به صورت قائم روی پیشانیم گذاشتم و چشم هایم را بستم.
–اصلا هر دومون همینجا روی زمین می خوابیم. مامان گفت:
– خب دوتاتون رو تخت بخوابید اسرا میاد اتاق من، چرا اینجا می خواهید بخوابید؟
با خستگی چشم هایم را باز کردم.
–آخه اتاق هنوز شلوغه باید جمع و جور بشه، من حوصله ی شلوغی رو ندارم.
حالا یه شب اینجا بخوابیم مگه چیه؟
مامان با تعجب گفت:
– این همه مدت دو نفر آدم هنوز اتاق رو تموم نکردید؟
سعیده اعتراض گونه گفت:
–چرا خاله جان تموم شد.فقط یه کم جابه جایی مونده، بعد رو به من گفت:
–توام کجاش شلوغه، حالا چهار تا وسایل کمد دیواری روی زمین مونده که باید جمع بشه دیگه.
مامان همونطور که برق ها را خاموش می کرد گفت:
–خیلی خب، بگیرید بخوابید.
خیلی خسته بودم ولی آنقدر فکرم مشغول این موضوع بود که فردا باید چه به آرش بگویم خوابم نمی برد.
چشمهایم به سقف بود که سایه ی یه شبح را دیدم بعد افتادن یک بالشت کنارم، با صدای یا ابلفضل گفتن سعیده نیم خیز شدم و با دیدن اسرا نفس راحتی کشیدم.
ــ بچه جان یه صدایی از خودت در میاوردی، زهره ترک شدم.
اسرا خندیدو گفت:
–خب منم خواستم بترسید دیگه.
سعیده معترضانه گفت:
– پاشو اونور ببینم تو که آبجیت هر شب ور دلته چشم نداشتی یه شب ...
اسرا پرید وسط حرفش و همانطور که بالشت رو می زد توی صورتش گفت:
–کجا ور دلمه، روی تخت خودشه وردلم نیست الان وردلمه.
هرسه از این حرف خندیدیم.
سعیده پوفی کردو گفت:
– راحیل حداقل پاشو بیا وسط بخواب عدالت رعایت بشه.
بعد از کلی شوخی و زدن تو سرو کله ی هم دیگه با اخطار مامان من رفتم بین آن دوتا خوابیدم و قائله تمام شد.
به چند دقیقه نکشید که از صدای نفس های منظم اسرا فهمیدم که خوابش برده.
چشم های من هم کمکم گرم میشد که با صدای سعیده چشم هایم را باز کردم.
ــ راحیل.
ــ هوم.
ــ پیام دادی؟
ــ آره.
ــ جواب داد؟
ــ نه هنوز.
هم زمان صدای پیام گوشیام امد. نیم خیز شدم و آرام گفتم:
– فکر کنم خودشه.
– زود باز کن ببینم چی نوشته.
گوشیام را کنارم گذاشته بودم تا اگر جواب داد متوجه بشوم.
نوشته:
– سلام. ممنون که پیام دادید، بی صبرانه منتظرم تا اون لحظه برسه.
سعیده ذوق زده گفت:
– وااای چه مودب.
با اشاره با اسرا گفتم:
–هیس، بیدار میشه ها...
زل زده بودم به صفحه ی گوشی، که سعیده گفت:
–بدو سریع بنویس منم همین طور.
اخمی بهش کردم واسمش را کشیده صدا زدم.
ــ کوفت و سعیده خب یه چیزی بنویس خوشحال بشه دیگه بچه ی مردم، یه ساعت فکر کرده اینقدر مودب جواب داده.
نچ نچی کردم.
–سعیده من یک ساعت داشتم با دیوار دردو دل می کردم؟
بعدشم اون کلا مودبه، نیاز به فکر نداره، دیر جواب دادنش واسه شوکی که بهش دادم بود.
سعیده چشمهایش گرد شدو به صورت نمایشی زد تو سرش و گفت:
–یا ابوالفضل، چی نوشتی مگه، نپرونیش راحیلا.
گوشی را خاموش کردم و با اشاره به اتاق مامان گفتم:
–بگیر بخواب بابا الان صدات رو می شنوه.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
@ranggarang
بـرایتان🕊✨
شبــی آرام🕊✨
خوابـی شیرین🕊✨
و رویـاهـایـی زیبـا 🕊✨
ودست یافتنی آرزو میکنم🕊✨
شبتون گــرم از نـگــاه خــــــدا 🕊✨
#شبتون_بخیر_
@ranggarang
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »
اللّهمَّ عَجَّل لِوَلیّکَ الفَرَج
اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_منجی_دلها
سلام ای منجی دلها سلام ای ناجی جانها
سلام ای بهترین مخلوق حق در کل دوران ها
سلام ای مهدی موعود حق بر عالم امکان
سلام ای وعده حق بر تمام نسل انسان ها
تو را میگویم ای آقا تو را ای حضرت مولا
که باشی منجی عالم نه حتی بر مسلمان ها
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲🌷
#صبحتون_مهدوی
@ranggarang