19.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕عطر ولایت پذیری در عروسی زوج گرگانی
🔹عروس وداماد گرگانی تالار عروسی خود را به محل جمع آوری کمک برای جبهه مقاومت تبدیل کردند.
🔹عروس وداماد گرگانی شب عروسی شان وقتی نوبت به جمع آوری هدایای عروس وداماد رسید از میهمانانشان خواست که هدیه خود را برای کمک به جبهه مقاومت اهدا کنند.
🔹همه بستگان و مهمانان عروس و داماد هم با افتخار و خوشحالی هدایای خود را تقدیم جبهه مقاومت کردند.
🔹یکی از زیباترین صداها در این مراسم اعلام کمک پدر عروس به جبهه مقاومت، کمک دوستان داماد به جبهه مقاومت، کمک دایی عروس به جبهه مقاومت و... بود.
این زوج اهل روستای والش آباد گرگان هستند..
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥انتقاد تند دکتررفیعی به مولوی عبدالحمید
💥«آقای عبدالحمید در #زاهدان چندتا سخنرانی در دفاع از #فلسطین کرده است؟»
💥یک سال است که شاهد جنگ #اسرائیل و فلسطین و #لبنان هستیم اما این جنگ ذرهای حمایت کشورهای عربی سنی را نداشته بلکه آنان حامی اسرائیل بوده اند.
@ranggarang
15.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موشن گرافیک| درخت مقاومت 🇵🇸
این یک درخت است ...🌳
درختی که از خون مجاهدانی چون،پرچمدار مقاومت شهید سید حسن نصرالله،رهبر بزرگ شهید اسماعیل هنیه، اسطوره مقاومت شهید یحیی سنوار و هزاران پیر و جوان مظلوم دیگر آبیاری شده است .
درخت مقاومت زنده است و زنده می ماند چون ما زنده ایم ...🇵🇸
@ranggarang
6.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 بشارت بزرگ نائب امام زمان ارواحنا فداه
📌 خبری در راه است...
@ranggarang
18.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماشاالله چی خوند حسین طاهری در محضر آقا
چه شوری چه حالی... 😍✊💪
نه جای شتاب است نه هنگام درنگ است
سید علی خامنه ای فاتح جنگ است
@ranggarang
💞 پــــــــدر 💞
جوانی تعریف میکرد:
با پدرم بحث کردم و صداها بالا رفت
از هم جدا شدیم، شب به تخت خوابم رفتم
به خدا قسم اندوه قلب و عقلم را
فرا گرفته بود مثل همیشه سرم را روی بالش
گذاشتم چون هر وقت غمها زیاد میشوند
با خواب از آنها میگریزم
روز بعد از دانشگاه بیرون آمدم و موبایلم
را جلو در دانشگاه درآوردم و پیامی برای
پدرم نوشتم تا به این وسیله از او دلجوئی کنم
در آن نوشتم:
شنیدم که کف پای انسان از پشت آن
نرمتر و لطیفتر است
آیا پای شما به من اجازه میدهد که
با لبم از درستی این ادعا مطمئن شوم؟
به خانه رسیدم و در را باز کردم
دیدم پدرم در سالن منتظر من هست
و چشمانش اشکبار هست
پدرم گفت: اجازه نمیدهم که پایم را ببوسی
ولی این ادعا درست است و من شخصاً
بارها آن را انجام دادهام
وقتی کوچک بودی کف و پشت پای تو را میبوسیدم
اشک از چشمانم سرازیر شد
مواظب دل پدرها باشید
دل پدر که بشکنه متوجه نمیشی
مثل مادر نیست که بارونی شدن چشمهای
مهربونش بهت بفهمونه که دلشو شکستی
دل پدر که بشکنه هیچی نمیفهمی
اما کمی دقت کنی شکسته شدن قامتش
و اضافه شدن چین و چروک صورتش
آتیشت میزنه
پدرم دوستت دارم♥️
🕊وجود پدرم بهم ثابت کرد که مردها
هم میتونن فرشته باشن
یک روز پدرتان از این دنیا میرود
قبل از اینکه او را از دست دهید
به او نزدیک شوید
اگر هم از دنیا رفته است یادش را
گرامی دارید و بر او رحمت و درود بفرستید
@ranggarang
شاهزاده ای در خدمت
قسمت سی و نهم🎬:
عبدالله بن سلام نگاهی به جمع پیش رویش کرد و ادامه داد: در این هنگام امین وحی بر پیامبر فرود آمد و پیام خدا را عرضه داشت«سرپرست و ولیّ شما ،تنها خدا و رسول او و مؤمنانی هستند که نماز برپا می دارند و در حال رکوع صدقه می دهند«سوره مائده آیه۵۵»»
وقتی این ندا از جانب خداوند بر پیامبرش فرود آمد ،برای من و همراهانم واضح و روشن نبود که منظور خداوند چه کسی است؟ چه کسانی برپا دارندهٔ نمازند؟ چه کسانی در حال رکوع زکات و صدقه هم می پردازند و ولی و سرپرست ما پس از پیامبر خواهند بود؟
در اینجا از پیامبر سؤال کردم که مصداق روشن این آیه کیست؟ لطفا برایمان آشکار کنید راز و رمز این آیه را...
در این هنگام پیامبر از جا برخواست چون موقع انجام فریضهٔ ظهر بود ،به ما اشاره کرد تا همراه ایشان به مسجد آییم تا به ما نشان دهد ،آنچه را که پروردگار برایش آیه از آسمان نازل فرمود.
و اینک که به مسجد آمدیم ... واقعه ای رخ داد...آری براستی که مصداق آیه کسی جز آن مردی که انگشتر گرانبهایش را به این فقیر تهی دست داد، نمی تواند باشد.
عبدالله صدایش را بلندتر کرد : من اکنون با چشمهای خود دیدم که این فقیر به مسجد آمد و تقاضای کمک کرد ،اما هیچ کس حاجت او را برآورده نکرد، ناگاه متوجه شد مردی در حال رکوع با دست به او اشاره کرد که جلو بیاید، شتابان به سوی او رفت و تقاضای خود را تکرار کرد .
علی در حال رکوع ، انگشتری را که به گفتهٔ فرستاده نجاشی بیش از هزار دینار ارزش داشت از انگشتر بیرون آورد و به آن مرد فقیر بخشید.
در این هنگام مرد فقیر شادمان از مسجد بیرون رفت و حلقه ای تنگ گرداگرد علی که هنوز در سجدهٔ نماز مستحبی قبل از نماز ظهر بود ، ایجاد شد.
علی سر بر آستان پروردگارش می سایید و خداوند از آسمان برایش آیه نازل می نمود...چه عشقی ست بین این بنده و آن خدا....
علی که نمازش تمام شد ، پیامبر در کنار او قرار گرفت و قبل از ادای فریضه ظهر به علی اشاره کرد ، آیه ای را که دقایقی پیش از این ، بر او نازل شده بود ، برای همگان تلاوت کرد و فرمود :«علیُّ بْنُ اَبیطالبٍ ولیّکُم بَعدیٖ» یعنی آهای مسلمانان...ای مومنین....ای نماز گزاران بدانید که ولیّ بلافصل من، به حکم خداوند، کسی جز علی بن ابیطالب نیست.
با این کلام پیامبر ، عبدالله بن سلام و جمع همراهش ، علی را دوره کردند و پیش چشمان پیامبر ، با علی به عنوان ولی بعد از پیامبر بیعت نمودند...
فضه که از کمی دورتر شاهد این صحنه بود ، اشک شوقی که بر گونه هایش روان بود را با پشت دست سترد و برای چندمین بار به سجده شکر رفت چرا که خداوند تقدیرش را با بزرگان و سروران دنیا گره زده بود...
ادامه دارد...
🖍به قلم :ط_حسینی
@ranggarang
شاهزاده ای در خدمت
قسمت چهلم🎬:
روزها در پی هم می آمد و می گذشت و هر روز برای فضه، این دخترک زیبا و خوش اقبال ، روزی نو بود و از لحظه لحظه اش استفاده می کرد ..
او شاهزاده ای زمینی بود که در خدمت شاهزاده ای آسمانی قرار گرفته بود و براستی هیچ وقت احساس نکرد که خدمتکار است ، با عدالت فاطمه کارهای خانه به مساوات تقسیم شده بود و رفتار فاطمه با این دخترک ، نه مثل یک بانوی خانه با خادمه اش بود ، بلکه مانند مادری مهربان به دختر بزرگش بود و فضه از گرمای نگاه پدری چون علی هم بهره ها می برد...
او بیش از پیش با حسن و حسین و زینب و کلثوم انس گرفته بود و هر چه می گذشت این انس و الفت بیشتر و بیشتر می شد.
گه گاهی که برای انجام کاری به بیرون خانه می رفت ، همیشه احساس می کرد که سایه ای نامرئی در تعقیب اوست و بدون اینکه سر برگرداند و آن شخص را ببیند ، خوب می دانست ،تعقیب کننده اش کسی جزء همان سرباز جوان حبشی نمی تواند باشد.
اما حالِ این روزهای فضه، دگرگون بود و غمی عظیم دل نازکش را در بر گرفته و او را چنگ می زد ، فضه روزش را با دعا وگریه شروع می کرد و با گریه و دعا هم سر بر بالین می گذارد ،چرا که قلب او،روح فضه ،حسین، این پسر شیرین سخن و زیبا روی خانه ، بیمار شده بود و هر روز تب و تب وتب...هیچ درمانی هم برایش جواب نداده بود...فضه نگران حال این بلبل شیرین زبان خانه بود و تمام فکر و ذکرش ، همانند علی و زهرا ،شده بود ،دعا برای شفای حسین کوچک....
ادامه دارد...
🖍به قلم :ط_حسینی
@ranggarang