eitaa logo
رنگارنگ 🌸
1.4هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
6.1هزار ویدیو
8 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه قشرها مختلف.. داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث و پیامهای آموزنده و کلیپ های کوتاه و بلند.. کپی برداری آزاد..
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸🍃 الهی به امید تو 💕 برای شروع یک روز عالی 🌸🍃 خورشید را باور دارم حتی اگر نتابد به عشق💞 ایمان دارم حتی اگر آن را حس نکنم به خدا ایمان دارم حتی اگر سکوت کرده باشد تا خدا هست جایی برای ناامیدی نیست🌸🍃 @ranggarang
🌸‌رو به شش گوشه ترین قبله ی عالم هرصبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاس اَبــا عَبـــــدالله چَشــم تـو خــالق دُنیـــاس اَبــاعَبـــدالله هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت او نَظـَرکَــرده ی زَهــراس اَبـاعبـــدالله @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 📖 السَّلامُ عَلی وَلِیِّ اللَّهِ وَ ابْنِ اَوْلِیآئِهِ... 🌱سلام بر تو ای مولایی که همچون پدران پاکت، بر ذره ذره این عالم ولایت داری. سلام بر تو و بر روزی که زیر پرچم ولایت تو جهان آباد خواهد شد. 📚 بحار الأنوار، ج‏99، ص 117. @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای چشیدن مزه هر نماز ، بعد از هر نماز، در سجده بگو: «الهی اَذِقنی حَلاوَةَ ذِکرِکَ وَ لِقائَکَ وَ الحُضُورَ عِندِک» خدایا شیرینی یاد و دیدار و حضور نزد خودت را به من بچشان. @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یه تفاوت عجیب ✅تفاوت عجیب نماز اول وقت و آخر وقت از نظر امام رضا علیه السلام 🎤 حجت الاسلام حسینی قمی @ranggarang
شاگردی از عابدی پرسید: تقوا را برایم توصیف کن. عابد گفت: اگر در زمینی که پر از خار و خاشاک بود، مجبور به گذر شدی چه میکنی؟ شاگرد گفت: پیوسته مواظب هستم و با احتیاط راه میروم تا خود را حفظ کنم عابد گفت: در دنیا نیز چنین کن! تقوا همین است. از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کن و هیچ گناهی را کوچک مشمار زیرا کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شده اند.!! @ranggarang
▫️خـود را پیـدا کنیـد▫️ ✸ شخصی وارد روستایی شد، دید همه قبر ها جلوی در خانه ها است و سن مرده ها کم است. یکی شش ماه، یکی یک سال، یکی سه سال، یکی ده روز. از شخصی پرسید: جریان چیست؟ ✸ او در جواب گفت: ما اینجا مرده ها را جلوی خانه دفن مےکنیم که هر روز وقتی از خانه بیرون میآییم، به یاد مرگ و آخرت بیفتیم و از خدا بترسیم و در روز، حواسمان جمع باشد و کارهایمان را میزان کنیم ✸ و اینکه مےبینی عمرها کم است، علتش این است که ما عمر را از روزی حساب مےکنیم که شخص بیدار شود و خودش را بشناسد(و دست از گناه و معصیت بکشد). ✸ اگر اینطور باشد به عقیده من این است که ما غالبا سقط جنین مےشویم و اصلا عمری نداریم. دعا کنید بیدار شویم و بفهمیم و بمیریم و بفهمیم که از کجا آمدیم و در کجا هستیم و به کجا خواهیم رفت. حضرت علی علیهالسلام فرمودند: 【رَحَمَ اللهُ امرءً عَرَفَ مِن أین و فی أین و إلی أین】 «خدا رحمت کند کسی را که بداند از کجا آمده و در کجا قرار گرفته است و به سوی کجا می رود» ✸ گاهی وضو بگیر و رو به قبله بنشین و تسبیح را بردار و صدبار بگو: من کیستم؟ ✸ حضرت امیرالمومنین علے علیه السلام فرمودند: تعجب مےکنم از کسی که به دنبال گمشده خویش می گردد ولی به دنبال خودش نمیگردد. ما خودمان را گم کردهایم، تا حالا گشته ای خودت را پیدا کنی؟! 📔 منبع: ڪتاب حکمت ۲۹ از مواعظ آیت الله مجتهدے تهرانۍ(ره) @ranggarang
🥀 در محضر بزرگان 🥀 آیت الله العظمی جوادی آملی: «وقتی انسان در نماز قلب را مهار می‌کند که چشم و گوش را در بیرون مهار کرده باشد، اگر در بیرون نماز، چشم و گوشش را حفظ کرد، در نماز دشمن درونی هجوم نمی آورد. مهم آن است که انسان در بیرون نماز خود را حفظ کند.» 📚کتاب حکمت عبادات؛ صفحه ۱۱۶. @ranggarang
دو تا توی خونه داشتیم... رفتم اسم بنویسم... گفتند: سنّ ات کم است... کمی فکر کردم .... آمدم خانه؛ شناسنامه خواهرم رو برداشتم؛ "ه" سعیده روپاک کردم شد سعید... این بار ایراد نگرفتند... از آن به بعد دو تا سعید توی خونه داشتیم... @ranggarang
۶ توصیه قدرتمند از مولانا که نگرشت به زندگی رو تغییر میده: ۱. هر زمانی که تنها هستی، به خودت یادآور شو که خداوند همه را از تو دور کرده تا فقط تو باشی و او. ۲.انسان با هر دست بدهد با همان دست پس میگیرد و همیشه میان داد و ستد زندگی، موازنه ی کامل برقرار است. ۳. کار تو نیست که به دنبال عشق باشی، بلکه این است که موانع درون خودت که در برابر عشق سد شده اند را پیدا کنی ۴. هنر دانستن این است که؛ بدانی چه چیزهایی را نادیده بگیری. ۵.دیروز، باهوش بودم و می خواستم دنیا را تغییر دهم. امروز، خردمند هستم بنابراین می خواهم خودم را تغییر دهم ۶. همواره به خاطر داشته باش که تو شجاع تر از چیزی هستی که باور داری، قوی تر از چیزی هستی که به نظر می رسد، هوشمند تر از چیزی هستی که فکر می کنی، و دو چندان زیباتر از چیزی هستی که تصور می کنی! @ranggarang
علامه جعفری ره : انسانى كه داراى ادب درونى است، هر چند مرتكب تبهكارى شود و خود را گاهى ببازد، ولى در نهايت ادبِ روحى او را از سقوط نجات خواهد داد. @ranggarang
💢آیت الله ناصری: حضرت موسی (علیه السلام) برای مناجات به کوه طور می‌رفت. یک نفر گفت یک پیغامی‌ دارم به خدا می‌گویی؟ گفت: بله بفرمایید. گفت به خدا بگو تا کی من معصیت تو را بکنم اما تو من را عقابم نکنی؟ حضرت موسی به کوه طور رفت و مشغول مناجات شد. خطاب رسید موسی! پیغام بنده ما چه شد؟ عرض کرد: پروردگار! یکی از بنده‌هایت گفت تا چه وقت من تو را معصیت کنم و تو عقابم نکنی؟! خطاب شد به او بگو تا چه وقت تو را عذاب کنم و تو نفهمی؟ همینکه لذت مناجاتم را از تو گرفتم این بزرگترین عذاب است. ما در حال عذاب هستیم، این نابسامانی‌های اقتصادی، روحی و جسمی‌ و این مریضی‌ها همه بلا هستند. لکن صریح آیه قرآن است که من بلا را می‌فرستم بلکه بنده‌ها برگردند و متنبه شوند و در خانه ما بیایند. اما متاسفانه متنبه نمی‌شویم و اصلا متوجه نمی‌شویم که در حال عذاب هستیم. @ranggarang
مادر نابينا كنار ل پسرش در شفاخانه نشسته بود و مى گريست... فرشته ى فرود آمد و رو به طرف مادر گفت: اى مادر من از جانب خدا آمده ام. رحمت خدا بر آن است كه فقط يكى از آرزو هاى ترا براورده سازد، بگو از خدا چه مى خواهـى؟ مادر رو به فرشته كرد و گفت: از خدا مى خواهم تا پسرم را شِفا دهد. فرشته گفت: پشيمان نمى شوى؟ مادر پاسخ داد: نه! فرشته گفت: اينك پسرت شِفا يافت ولى تو مى توانستى بينايى چشمان خود را از خدا بخواهى... مادر لبخند زد و گفت تو درك نمى كنى! * سال ها گذشت و پسر بزرگ شد و آدم موفقى شده بود و مادر موفقيت هاى فرزندش را با عشق جشن مى گرفت. پسرش ازدواج كرد و همسرش را خيلى دوست داشت... پسر روزى رو به مادرش كرد و گفت: مادر نمى توانم چطور برايت بگويم ولى مشكل اينجاست كه خانمم نمى تواند با تو يكجا زندگى كند. مى خواهم تا خانه ى برايت بگيرم و تو آنجا زندگى كنى. مادر رو به پسرش كرد و گفت: نه پسرم من مى روم و در خانه ى سالمندان با هم سن و سالهايم زندگى مى كنم و راحت خواهم بود... مادر از خانه بيرون آمد، گوشه ى نشست و مشغول گريستن شد. فرشته بار ديگر فرود آمد و گفت: اى مادر ديدى كه پسرت با تو چه كرد؟ حال پشيمان شده يى؟ مى خواهى او را نفرين كنى؟ مادر گفت: نه پشيمانم و نه نفرينش مى كنم. آخر تو چه مى دانى؟ فرشته گفت: ولى باز هم رحمت خدا شامل حال تو شده و مى توانى آرزوى بكنى. حال بگو ميدانم كه بينايى چشمانت را از خدا مى خواهى، درست است؟ مادر با اطمينان پاسخ داد نه! فرشته با تعجب بسيار پرسيد: پس چه؟ مادر جواب داد: از خدا مى خواهم عروسم زن خوب باشد و مادر مهربان باشد و بتواند پسرم را خوشبخت كند، آخر من ديگر نيستم تا مراقب پسرم باشم. اشك از چشمان فرشته سرازير شد و اشك هايش دو قطره در چشمان مادر ريخت و مادر بينا شد... هنگامى كه زن اشك هاى فرشته را ديد از او پرسيد: مگر فرشته ها هم گريه مى كنند؟ فرشته گفت: بلى! ولى تنها زمانى اشك مى ريزيم كه خدا گريه مى كند. مادر پرسيد: مگر خدا هم گريه مى كند؟! فرشته پاسخ داد: خدا اينك از شوق آفرينش موجودى به نام مادر در حال گريستن است... هيچ كس و هيچ چيز را نمى توان با مادر مقايسه كرد. (به افتخار مادر رش_شفا_بگیرد_و_خودش_نابینا_بماند_ولی @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 از کجا بفهمم فکری که الان توی سرمه، از سوی شیطانه یا از سوی فرشته‌ها ؟! 💧اعوذ بالله من الشیطان الرجیم 💧💦 @ranggarang
✍درخبرها آمده است که فرعون پیش از آن که ادعای خدایی کند امر کرده بود که بالای درب قصرش کلمه شریفه «بسم الله الرحمن الرحیم» را بنویسند و چون ادعای خدایی کرد حضرت موسی علیه السلام از ایمان آوردن او ناامید شد، از وی به خداوند شکایت نمود، از طرف پروردگار متعال خطاب رسید: «ای موسی! تو در کفر او نظر داری و هلاکت او را از من می خواهی اما نظر من در آن کلمه عظیمه ای است که بالای قصر او نوشته شده است. قسم به عزت و جلالم تا وقتی که آن نام در آن جا نوشته شده من او را عذاب نمی کنم.» وضویی دست و پا کن، قلم و کاغذی بردار و این ذکر مبارک را بنویس و بالای درب ورود به منزلت نصب کن،در این روزهای بیماری ایمن می شود انشاءالله خانه ات از عذاب الهی و برکت و نور جاری می شود در فضای آن، تا رنگ و بوی امام زمان هم بگیرد این ذکر آسمانی انتهای آن بنویس: « وَ بِذکْرِ وَلیّه، یعنی، و به یاد ولی او حضرت صاحب الزمان» بالای سَرَم نام تو را نقش نمودم یعنی که سَرِ من به فدایِ قدم تو 🍃🌺موضوع👆🙄🌺. 🌼سَر درِ خانه ات بنویس @ranggarang
﷽؛ 🚨 ✨ در یکی از شهرهای هند ، شخصی از دوستان اهل البیت علیهماالسلام ثروت فراوانی داشت ، هر سال در ماه محرم مجلس عزای سیدالشهداء علیه السلام بر پا می کرد و مال زیادی صرف می نمود ، و در روز و شب سفره می انداخت و فقراء و بیچارگان را اطعام می کرد ، تا آنکه نزد فرماندار از او سعایت کردند و فرماندار چون دشمن اهل البیت بود ، دستور داد او را حاضر کردند ، وی را دشنام داد و امر کرد که او را بزنند و اموال او را مصادره نمایند. 🔹تمام اموال او را گرفتند ، چون ماه محرم رسید و توانایی بر پا کردن مجلس عزا را نداشت بسیار ناراحت شد. 🔸زن صالحه ای داشت گفت : برای چه ناراحتی ، چرا گریه می کنی ؟ 🔹پاسخ داد : چون نمی توانم عزای آن حضرت بپا کنم. زن گفت : ناراحت نشو ، فرزند خویش را به شهری دور ببر و به اسم غلام بفروش و پول آن را خرج عزاداری نما . 🔸آن مرد خوشحال شد ، سراغ جوانش آمده ، حکایت را بیان کرد ، آن جوان گفت : من خود را فدای حسین فاطمه می کنم . پس آن مرد جوانش را به شهری دور برد و او را در معرض فروش قرار داد . 🔹مردی جلیل القدر و نورانی را دید ، به او فرمود : چه اراده با این جوان داری ؟ گفت : او را می فروشم . آن بزرگوار بدون چانه زدن او را خرید . 🔸آن تاجر با خوشحالی به شهر خود باز گشت و به خانه رفت و جریان را برای زن خود نقل می کرد که جوان از در وارد شد . پدرش گفت : مگر فرار کردی ؟ گفت : نه ، گفت : برای چه آمدی ؟ 🔹جوان گفت : آنگاه که تو رفتی گریه گلویم را گرفت . آن بزرگوار به من فرمود : چرا گریه می کنی ؟ گفتم : برای فراق آقایم ، چون خوب مولایی داشتم به من نهایت احسان می نمود . 🔸آن بزرگوار فرمود : تو غلام او نیستی بلکه فرزند او می باشی . گفتم : ای سید و آقای من ! شما کیستید ؟! فرمود : من آنم که پدرت به خاطر من تو را فروخت . " أَنَّا الْغَرِیبُ الْمُشَرَّد ، أَنَّا الَّذٍی قَتَلُونِی عَطْشٰاناً ". ناراحت نباش ، من تو را به پدرت برمی گردانم . چون برگشتی به او بگو : والی اموال تو را با زیادی همراه با احسان و نیکویی فراوان به تو برمی گرداند . آنگاه مرا برگردانید و از چشم من غایب شد . 🔹در این گفتگو بودند که درب خانه زده شد ، چون درب را گشودند شخصی گفت : امیر شما را میخواهد . 🔸چون آن مرد نزد امیر حاضر شد ، از او تجلیل کرد ، و عذر آورده ، و طلب حلیّت نمود، و هر چه از او گرفته بود با اضافاتی رد نمود ، و گفت : ای مرد صالح ! در تشکیل مجالس عزای سیدالشهداء علیه السلام کوشش کن ، من نیز هر سال ده هزار درهم برایت میفرستم . 🔹جناب امام حسین علیه السلام را دیدم ، به من فرمودند : آیا اذیت میکنی کسی که عزای من را بر پا میکند ، و اموال او را میگیری ؟! هر چه از او مصادره کرده ای برگردان ، وگرنه به زمین دستور میدهم که تورا با اموالت فرو برد ، دراین کار تعجیل کن پیش از آنکه بلا بر تو نازل شود . و به برکت آن حضرت من و خانواده و بستگان و رفقایم همه هدایت یافتیم و شیعه شدیم . 🌱وَالْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ🌱 @ranggarang
در عالم برزخ (قسمت دوم ◾️عمویم دوباره صورتش را به من نزدیک کرد و شهادتین را به من تلقین نمود. همین که خواستم زبانم را تکان دهم دوباره شیاطین به تلاش افتادند اما این بار از راه تهدید وارد شدند... 💥 لحظه عجیبی بود، از یک طرف آن شخص سفید پوش با کارهای عجیبش و از طرف دیگر اصرار عمویم بر گفتن شهادتین و از سوی دیگر ارواح خبیثه که سعی در ربودن ایمان، در آخرین لحظات زندگیم داشتند. 💠زبانم سنگین و گویا لب‌هایم بهم دوخته شده بود. واقعاً درمانده شده بودم. دلم می‌خواست از این وضع رنج آور نجات می‌یافتم اما چگونه؟ از کدام راه؟ به وسیله چه کسی؟ ✨ در این کشاکش ناگهان از دور چند نور درخشان ظاهر شدند، با آمدن آن‌ها مرد سفیدپوش به تعظیم ایستاد و آن چهره‌های ناپاک فرار کردند، 💫 هرچند در آن لحظه آن نورهای پاک و بی نظیر را نشناختم اما بعدها فهمیدم که آن‌ها ائمه اطهار (علیم السلام) بودند که در آن لحظه حساس به فریاد من رسیدند و از برکت وجود آن‌ها چهره‌ام باز و سبک شده، لب‌هایم را تکان دادم و شهادتین را زمزمه کردم. 🌼 در این لحظه دست‌های آن سفیدپوش از روی صورتم گذشت و من که در اوج درد و رنج بودم ناگهان تکانی خورده و آرام شدم. ✅انگار تمام دردها و رنج‌ها برای اهالی آن دنیا جا نهاده بودم، زیرا چنان آسایش یافتم که هیچ‌گاه مثل آن روز آزادی و آرامش نداشتم .. ✳️حال زبان و عقلم به کار افتاده بود، همه را می‌دیدم و گفتارشان را می‌شنیدم. 🔆در این لحظه نگاهم به آن مرد سفیدپوش افتاد. پرسیدم: تو کیستی؟ از من چه می‌خواهی؟ همه اطرافیانم را می‌شناسم جز تو. 🔰گفت: تا حال باید مرا شناخته باشی من ملک الموت هستم. از شنیدن نامش ترس و اضطراب وجودم را لرزاند. ⚜ خاضعانه در مقابلش ایستادم و گفتم: درود خدا بر تو فرشته الهی باد، نام تو را بارها شنیده‌ام با این حال در آستانه مرگ هم نتوانستم تو را بشناسم، آیا برای تمام کردن کار از من اجازه می‌خواهی؟ ♦️فرشته مرگ در حالی که لبخند می‌زد گفت: من برای جدا کردن روح از بدن، محتاج به اجازه هیچ بنده‌ای نیستم و تو هم اگر خوب دقت کنی دار فانی را وداع گفته‌ای، خوب نگاه کن آن جسد توست که در میان جمع بر زمین مانده است. 🔷به پایین نگاه کردم. وحشت و اضطراب سراسر وجودم را فراگرفته بود. جسدم در میان اقوام و آشنایان بدون هیچ‌گونه حرکتی بر زمین افتاده بود و همسر و فرزندان و بسیاری نزدیکانم، در حالیکه در اطراف جنازه‌ام خیمه زده بودند، ناله و فریادشان به آسمان بلند بود،با خود اندیشیدم: اینان برای چه و برای که این‌گونه شیون می‌کنند؟! 🔘 خواستم آن‌ها را به آرامش دعوت کنم، مگر می‌شد... فریاد برآوردم: عزیزان من! آرام باشید، مگر آرامش و راحتیم را نمی‌خواستید؟ پس چرا زانوی غم در بغل گرفته‌اید؟! من اکنون پس از آن درد جان‌فرسا، به آسایش و آرامش خوشحال کننده‌ای رسیده‌ام. 🍂با شمایم آی! آیا صدایم را نمی‌شنوید؟ گریه‌تان برای چیست؟ شکوه و شکایت از چه می‌کنید؟ فضای خانه را پر از دعا و ذکر حق کنید... ✍ادامه دارد... @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرزندِ آدم را با فخر فروشی چه کار؟ او که در آغاز نطفه ای گندیده، و در پایان مُرداری بدبو است. نه می تواند روزیِ خویش را فراهم کند، و نه مرگ را از خود دور نَمایَد ! [ | ] @ranggarang