فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺#ڪلیپ_ویژه
🍃🍂وقتی زندگی زناشویی
حال و هوای سرد پیدا میکند
چه کنیم؟🍃🍂
⏰ ۶ دقیقه ۱۷ ثانیه
🖊استاد حبشے
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
💔#ابراز_خوشبختے
🍃🍂چندی از خواسته خانمانه🍃🍂
✍ خانم شما میل دارد همه بدانند که شما از داشتن چنین زنی خوشبخت هستید و دلش می خواهد که شما همواره این خوشبختی را نزد پدر و مادر و اقوام ...ابراز کنید !➣ツ
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#کف_خیابون دوربینو متمرکز کردم وسط میدون... موقعیت فرعی پنجش... میدیدم که حدودا دویس سیصد نفر با
#کف_خیابون🌷
نتونستم تحمل کنم... جون دادن که نه... کشتن یه زن مظلوم و شجاع... جلوی اون همه نامحرم... هیچ کاری هم از دستت بر نیاد... با میلگرد سنگین... چشمام دیگه بسته شد... نفهمیدم چی شد...
وقتی به هوش اومدم، علاوه بر خون زیادی که از کمر خودم رفته بود، غم بچه هام تو کف خیابون هم رو دل و سینم سنگینی میکرد... به زور نفس میکشیدم... چندان قادر به تکلم نبودم... به زور تونستم حرف بزنم... به کسی که بالای سرم بود به زور و بدبختی تونستم بگم: «بچه ها را آوردن؟! ابوالفضل... 233 ...»
با چشم گریه گفت: «نه قربان!»
گفتم: «چرا؟! الان که داره یه ساعت میگذره!»
با لکنت و ناراحتی گفت: «ابوالفضل را بردن بیمارستان همون نزدیکی... الحمدلله ضربه مغزی نشده...»
گفتم: «233 چی؟! چرا حرف نمیزنی؟!»
با هقهقه گفت: «حاجی! خدا صبرمون بده! روم سیاه... شرمنده... اما نشده هنوز جمعش کنن! بچه های اورژانس زیر بار نرفتن...»
شروع کردم به سر و صورتم زدم... همینجور خودمو میزدم... نمیتونست منو بگیره.... دست خودم نبود... وسط گریه هام می گفتم: «وااااااااااااااای.... واااااااااااای.... ینی هنوز جنازه اش کف خیابونه؟!»
گفت: «الان دیگه احتمالا جمعش کردن حاجی! حاجی خودتونو کنترل کنین... من از نیم ساعت قبلش خبر دارم... همون موقع همه بچه های بسیج و ضد شورش، دور تا دور 233 سی چهل تا حلقه انسانی زدند تا کسی ..... بهش نزدیک نشه!»
با گریه گفتم: «مگه دیگه میخواستن چی بر سرش بیارن؟! نامردااااااااا»
ابوالفضل، جون سالم به در برد... با فداکاری که 233 کرد... وقتی از بیسیمش شنیده بود که ابوالفضل تو دردسر افتاده و ممکنه نتونه زهره را کنترل کنه، راه افتاده بود و خودشو از روی گراهایی که ما به هم میدادیم به ابوالفضل رسونده بود... پرستار بیمارستانش میگفت حتی وقتی داشتن دنده هاش را معاینه میکردن، بیسیم از دستش نمیفتاده و مدام مراقب اوضاع ما بوده!
درباره این طور بچه هایی که جونشون میذارن کف دست برای اسلام و نظام و انقلاب... چی میشه گفت؟! چی باید گفت؟! ... حیفه بگیم خدا رحمتش کنه... فقط میشه گفت «خدا به برکت خون شهدای مظلوم سال های فتنه (دقت کنید به این کلمه: سالها...!) و شهدای مظلوم و گمنام امنیت، ما را ببخشه و بیامرزه!»
خودم اینجوری رو تخت... ابوالفضل بیهوش و رو تخت... 233 مظلوم هم که متلاشی... فقط مونده بود خانم عبداللهی!
بیسیم زدم و گفتم: «عبداللهی ! لطفا اعلام موقعیت!»
عبداللهی با صدای با صلابت اما پر از غم و غصه گفت: «قربان! تسلیت میگم... عفت و ندا و تا حدودی هم فائزه، با رشادت های شما و بقیه بچه ها جمع و جور شدند... اجازه میخوام... ینی دارم میرم که کار ابوالفضل و 233 را تموم کنم!»
گفتم: «شما هیچ جا نمیری! به والله اگر.....»
حرفام را قطع کرد و گفت: «قربان! لطفا قسم نخورید که مجبور میشید کفاره بدید... من تصمیمو گرفتم... حداکثر بعدش ... البته اگر جون سالم به در بردم... توبیخم کنید... به جرم سرپیچی از فرمان، اخراجم کنید... اما الان دارم میرم دنبال کار نیمه تموم ابوالفضل... کار نیمه تموم 233 مادر دو تا بچه ای که الان یتیم شدند!»
زبونم قفل شده بود... گفتم: «برنامت چیه؟!»
گفت: «برای برنامه ریزی یه کم دیره... رد ون زهره و اینا را گرفتم... متاسفانه حدس شما مثل همیشه درست بود... دارن اونا را میبرن کهریزک!! یادمه که فرمودید اگر اشتباهی در کهریزک رخ بده، پای آبروی همه وسطه! قربان! دارم خودمو تحویل نیرو انتظامی میدم... میخوام به عنوان شورشی و فتنه گر برم کهریزک! فقط اینطوریه که میتونیم به نقشه زهره و رامین پی ببریم! قربان! امری ندارین؟! الان وقتشه!»
گفتم: «میکرو باهات باشه! شاید خودمم اومدم!»
گفت: «جی پی و میکرو توی دندونمه! الان لینک شدم روی سیستم شما... حلال بفرمایید... خدانگهدار!»
عبداللهی را فرستادم تو دهن شیر... آرزو داشتم بمیرم... دوس داشتم مثل 233 باشم که حتی سردخونه ها هم در اون شرایط، مسئولیت نگهداریم را به عهده نگیرن!
پاشدم لباسمو پوشیدم... پلاک شاهرودی را برداشتم و انداختم گردنم... رفتم که جنازه 233 را تحویل بگیرم... باید کارهای تحویل و کفن و دفنش را انجام بدم...
خیلی کار داشتم... گوشیمو برداشتم... شماره شوهرش را پیدا کردم... باید اول برای شوهرش تماس میگرفتم... لحظات سختی بود... همش خدا خدا میکردم که بچه هاش گوشیو برندارن... من خبر یتیمی و بی عزیز شدن مردم بلد نیستم بدم... همین حالاش هم بلد نیستم...
آب دهنم نمیتونستم قورت بدم... لکنتم شدیدتر شده بود..
(داشت زنگ میخورد... ما با ولایت میمانیم... شور ما از عاشوراست...)
الو... سلام علیکم...
دلام... بفلمایید!
وای چه کوچولویی.... سلام... خوبی عزیزم؟!
آره... شما کی هسدی؟!
من دوست بابا جونتم... با بابایی کار داشتم... خونه است؟
نچ... نیسدش...لفته مامولیت! مامانمم لفته... نیستن...
ادامه دارد..
#نویسنده:محمدرضا حد
#تقاضای_همفکری ❓
سلام خوب هستید خواهش میکنم پیام منو اورژانسی بزارید گروه
خانمی سرطان بدخیم دارن و شیمی درمانی میشن بچه کوچیک دارن و کارش ی دم گریست مدتی پیش خانمها دکتر تک دهقان رو معرفی کردند اگه کسی شماره دکتر رو داره یا مراجعه کرده جواب گرفته اعلام بکنه برای رضای خدا توگوگل شماره های مختلف میاد نمیدونم کدوم درسته
ممنونم از شما
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام دوستان برای زودپخته شدن گوشتی که زودنمیپزه راه حلی هست
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام به عزیزان ،، ضمن خسته نباشید به ادمین عزیز.،من یک سوال داشتم برادر من مریضه دکتر عمومی بهش گفته احتمالا کبد ش داداشم میخواست برن پیش دکتر متخصص کبد در کرمان یکی از دوستانش محمد شفیع زاده معرفی کردن متخصص کبد وغیره..آیا این دکتر دکتر خوبی است یا نه..دوستان کرمانی لطفا جواب بدید
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام وقتتون بخیر
بهم گفتند ذخیره تخمدان م کم هست فولیکول بالغ هم ندارم..
یعنی من نباید هیچ امیدی به بارداری داشته باشم؟؟
😭😭
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
آیا کسی تا حالا از ارزانسرای پارچه گل نرگس قم خرید اینترنتی کرده ؟وکیفیت پارچه هاش خوبند ؟
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام خدمت ادمین عزیز خانم های گل خانم های عزیز من خانمی ۳۵ ساله هستم یه دختر ۹ ساله دارم قصد داشتم چند ماه دیگه تازه برم دکتر و اقدام کنم برا حاملگی الان با اینکه قرص ضدبارداری مصرف میکردم وقتی تموم شد دوسه ماه بود پریود نمیشدم همیشه هم سابقه داشت اینجوری بشم یک ماه پیش بی بی چک زدم باردار نبودم ولی الان آزمایش خون دادیم گفت باردارم نمیخوام ناشکری کنم خیلی نگرانم ولی بدون دکتر و بدون رسیدگی باردار شدم تورو خدا راهنماییم کنیم خیلی استرس دارم ناقص نباشه چیکار کنم از انداختن بچه هم بیزارم
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام فاطمه بانو گل وعزیز.
ممنون میشم سوالم رو فوری بزارید.
خیاط ماهر و تمیز بدوزه کسی داخل شیراز سراغ نداره
که منصف هم باشه.
خودم خیاط هستم اما باردارم و ماه های اخر نمیتونم خیاطی کنم.
میخواستم مانتو مجلسی بارداری بدوزم اما کار تمیر میخوام ممنون میشم. کمکم کنید
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام وقت بخیر
فاطمه جان لطفا سوال منو تو گروه بزارین دوستان برای سفید شدن پوست دست و پا و غوزک پا چه کرمی یا صابونی باید استفاده بشه لطفا اگه بلدید
معرفی کنید
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
#همفکری
#حرف_دل
#تقاضای_همفکری
آیدی ادمین: @Fatemee113
منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊
در این #دورهمی_بزرگ_همراه_ما_باشید
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#عالیه_این_متن👇🏻👌🏻
خوب یاد گرفته ایم برانداز کردن همدیگر را ...!
یک خط کش این دستمان !
یک ترازو آن دستمان !
اندازه می گیریم و وزن می کنیم
آدم ها را
رفتارشان را
انتخاب هایشان را
تصمیم هایشان را
حتی قضا و قدرشان را !
به رفیقمان یک تیکه سنگینی می اندازیم،
بعد می گوییم
خیر و صلاحت را می خواهم !
غافل از اینکه چه بر سر او می آوریم !
در جمع ، هرکس را یک جور مورد بررسی قرار می دهیم
آن یکی را به ازدواج نکرده اش
این یکی را به ازدواجی که کرده
آن دیگری را... یکی هم نیست گوشمان را بگیرد که :
آهای!
چندبار به جای او بوده ای
که حالا اینطور راحت نظر می دهی
حواسمان نیست که چه راحت
با حرفی که در هوا رها میکنیم
چگونه یک نفر را به هم می ریزیم
چندنفر را به جان هم می اندازیم
چه سرخوردگی یا دلخوری بجای میگذاریم
چقدر زخم میزنیم... حواسمان نیست که ما
می گوییم و رها میکنیم و رد می شویم
اما یکی ممکن است گیر کند
👈🏻بین کلمه های ما
👈🏻بین قضاوت های ما
👈🏻بین برداشت های ما
👈🏻دلی که می شکنیم ارزان نیست...
پروردگارم!
قاضی تویی
کمک کن" هیچوقت قضاوت نکنیم
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
هدایت شده از تبلیغات رنج کشیده ها
برق خورشیدی قابل حمل (پرتابل) !
✅️ برق همراه شما در ماشین و طبیعت.
✅ نحوه کارکرد و ویژگی برق خورشیدی
✅ اخبار،اطلاعات و جذابیت انرژی خورشیدی
✅ خرید مستقیم از تولید کننده.
🎁برای بررسی و خرید رو لینک زیر بزنید👇
https://eitaa.com/joinchat/3503620327Cc8eb4e072b
#سیاست_های_زنانه
#خانومها_بخوانند
❣هر چند همسر شما راستگو باشد اما نیاز نیست رازهای دوران مجردی یا #خصوصی و خانواده خودتون رو که به زندگی آیندتون مربوط نیست باز گو نکنین
❣هنگامی که شوهرتون پیش شما نیست با خانواده اون #تماس بگیرین و جویای حال اون ها بشین اینکار باعث جذابیت شما پیش اونها میشه.
❣هرگز همسرتون رو در شرایطی قرار ندین که مجبور بشه بین شما و مادرش یک نفر رو انتخاب کنه چون اصولا مردانی که #سیاست ندارند یکی را انتخاب و دیگری رو ناراحت میکنند.
❣سعی کنید شبها در خانه #مادر_شوهرتون برای خواب نمانید،
البته برای کسانی که خانواده همسرشان در شهرستان است این قضیه استثناء است ،
❣وقتی در شهرستان به منزل خانواده #همسرتان میروید بیش از چند روز موندنتون جالب نیست ،سعی کنید براشون تازگی داشته باشین .
❣در خونه مادر شوهرتون برای انجام بعضی کار ها از او #اجازه_بگیرین از این کار شما او احترام دریافت میکند و سیاست مهمان بودن شما حفظ میشود،
❣به هیچ عنوان در #بحثهای_خانوادگی آنها دخالت نکنین و از همسرتون طرفداری نکنین بگذارین خودشون حل کنند اونها از خون هم هستند و
بعد از دعوا صمیمیتشون پا برجاست اما شما عروس اون خانواده هستین !!!
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
گردو بخورید تا دچار اضطراب و افسردگی نشوید !
▫️بسیاری از دانههای خوراکی برای سلامت مغز بسیار مفیدند اما بهترین شان گردو است! گردو منبع بسیار خوبی از پروتئین و چربی سالمی است که کمک میکند سطح قند خون متعادل و عروق خونی پاک تر بماند
▫️گردو حاوی امگا۳ است که اثر مثبتی بر خلق و خو دارد و در عین حال، اضطراب و افسردگی را کاهش میدهد. بنابراین، مصرف روزانه آن شما را از خوش بینی، انرژی، امید و تمرکز بهره مند میسازد
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#تقاضای_همفکری ❓ سلام عليكم خدمت شما فاطمه جان لطفا پیام مرا اورژانسی بزارین برای درمان خاره پاشنه
#همفکری 🌷
سلام خانمهایی که کیست تخمدان و رحم دارن گیاه پنج انگشت عالیه از عطاری بگیرن دم کنن هفته ای سه بار مصرف کنن خیلی تلخه ولی اثر صددرصد داره خودم امتحان کردم
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
سلام برای خار پاشنه موارد ذیل توصیه می شود
سیر رنده کرده دو ساعت روی خار پاشنه بذار ید وبا نایلون ببندید
نوره اصل در محل خار پاشنه وپا بکار ببرید
کفش باید راحت باشه و پاشنه ان سه سانت یکسره باشه و زیرش سفت نباشه وقتی می پوشید بلافاصله حس راحتی پا رو حس کنید باید حالت فنری داشته باشد
پاشنه زلاتینی مخصوص هم تجهیزات پزشکی ها میفروشند
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
سلام فاطمه جان به اون خانومی که گفته بود شوهرخواهرم به دخترم جسارت کرده خواستم بگم؛ منم یه دختر ۱۱ ساله دارم ولی به خاطر حجابی که داره اطرافیان متوجه این شدن که دختر من محرم ونامحرم و متوجه میشه برای همین کسی به خودش اجازه نمیده که بهش دست بزنه ، به نظر من ایراد کار اول از خودته ، حالا عزیزم صلاح در اینه که سکوت کنی واینو یه تلنگری ازطرف خدا بدونی که باعث شد که اتفاقاته بدتری نیفته،، تو اگر به خواهرت بگی توزندگی اونم دلخوری و شک ایجاد میکنی واگه به شوهر خواهرت بگی اون انکار میکنه ووضع بدتر میشه،؛ پس عزیزم دخترتو با حجاب مناسب خونه اطرافیانت ببر و بهش یه چیزایی از محرم ونامحرم حالیش کن، موفق باشی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
:
سلام فاطمه بانوی عزیزم خسته نباشی، یکی از خانم ها طرز خواندن روزی ۵۰ آیه را خاسته بود به این صورت که از اول قران روزی ۵۰ آیه میخوانی و هر یک آیه که میخوانی یک بار به لیوانی آب۳ میدمی در آخر۵۰ ایه یک آیه الکرسی هم میخوانی ومیدمی بعد لیوان آب را به همه اعضای خانواده میدهی تا بخورند وقتی قران ختم شد یک کارتن خرما پخش میکنی ،. واقعا معجزه میکنه شک نکن
برای هرحاجتی میتونی نیت کنی
در خواندن ۵۰ آیه معجزاتش رو میبینی،
با ذکر صلوات برای سلامتی آقا امام زمان عجل الله، من حقیر را از دعای خیر فراموش نکنید🤲
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
:
سلام عزیزم این دوتا شماره برای خانمی هست که در شیراز خیاط می خواستند و این شماره ها رو از کسی دیگه گرفتم یکی به نام لیلا کرمی که هم کارشون بد نیست و هم قیمت مناسب میدوزن و معمولا هم زود میدوزند به شماره : 09176500762
ویکی دیگه که به مامان بهاره معروفند و خیلی کارشون درسته و با انصافند شمارشون: 38247808
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#کف_خیابون🌷 نتونستم تحمل کنم... جون دادن که نه... کشتن یه زن مظلوم و شجاع... جلوی اون همه نامحرم...
#کف_خیابون🌷
هنوز جو آروم نشده بود... هر چند بچه های امنیتی و انتظامی تونسته بودند کنترل کنند اما بازم خیلی کار ریخته بود رو سرمون...
اولین کاری که کردم، این بود که با بچه هایی که از حسینیه تا کف خیابون وزارت کشور با اونایی بودند که از قم اومده بودن و برخورد کرده بودن و نذاشته بودن مشکل حادی از ناحیه اونا پیش بیاد، تماس گرفتم... گفتن از اون طرف، همه چیز در کنترله... مهره های اصلی که شعار و توهین علیه نظام و رهبری سر میدادند، با حکم دادگاه ویژه روحانیت برخورد کردند... بقیشون هم یا پراکنده شدند یا متواری هستند.
پرونده دفاتر بعضی بیوت آقایون هم که مشکلاتی از این دست مسائل داشتند، بخش دفتر روحانیت اداره قرار شد بررسی سفت و سختی بکنه تا به طور دقیق تر برای صدور حکم و پیگردهای قانونی آماده بشه!
به اداره سپردم که لحظه به لحظه حضور عبداللهی و مکالمات و شرایطش را رصد کنند تا مشکلی براش پیش نیاد... توسط میکرویی که تو دندونش بود، میشنیدم که داره با بقیه حرف میزنه و چی داره میگه...
بخاطر گستردگی کسانی که دستگیر شده بودند و به نحوی در تنش های کف خیابونی دست داشتند... و همچنین بخاطر تمرکز بازجویی ها... تصمیم گرفته بودند که همشون را در «کهریزک» جمع کنند! عبداللهی و بقیه دستگیر شده ها هم اونجا بودند و ظاهرا اون لحظه، تازه رسیده بودند...
اینا به کنار...
حتی برای کسانی که به چشم قصه و داستان به همه چیز نگاه میکنند، تصور صحنه ها و مسائل پیش آمده در حق بچه هایی که آروم و بی سر و صدا شکستند و خورد شدند و دم نزدند تا جو نظام و کشور بهم نخوره، دشواره... چه برسه به کسی که وسط صحنه است... یا داره از دوربین شهری همه چیزو میبینه... یا قراره گزارشش را برای مقام مافوق بنویسه...
فرصت چندانی ندارم... باید کم کم این گزارشو تمومش کنم... مخصوصا اینکه داره وارد فازهایی میشه که دستم بسته است و نمیتونم چیز خاصی درباره اش بگم... مثل همین مسئله کهریزک! ...
شوهر 233 را اون لحظه نتونستم پیدا کنم... رفتم سراغ ابوالفضل... در طول دو سه ساعتی که طول کشید برسم به بیمارستان، از حال و موقعیت عبداللهی بی خبرم نبودم و مدام چک میکردم...
وقتی رسیدم بالا سر ابوالفضل... بچه ها را از اتاق بیرون کردم... دوس نداشتم بشینم... وایسادم بالا سرش... دیدین وقتی یه بچه شیطون و بازیگوش خوابیده و غرق خواب هست، چقدر ناز و دلبرانه میخوابه؟! ... جوری که آدم دلش میخواد فقط وایسه تماشاش کنه و غرق لذت دیدنش بشه!
همینجوری که بالا سر ابوالفضل بودم... زل زده بودم به قیافه مثل ماهش... محاسن بلند و مشکی و براقش... بدن غرق به خونش... لب های چاک خوردش... پیشونی شکسته اش... فقط اون لحظات میتونستم نگاش کنم و چون بیدار نیست و بیهوش بود، میتونستم راحت اشک بریزم و ابوالفضل هم با چشمای مشکی و پر جذب و مردونش، چپ چپ نگام نکنه...
گوشم بردم کنار گوشش... گفتم:
«ابوالفضل... ابوالفضل جان... ابوالفضائل ادراه... ابو فاضل سازمان... میرزا ابوالفضل... نمیخوای پاشی و ببینی دست تنهام؟! باز خدا را شکر که این دفعه، ابوالفضل ما کنار نهر علقمه نموند... خدا را شکر که بازم میتونم روی رفاقتت و مردونگیت حساب کنم...
پاشو که عبداللهی را فرستادم عملیات... فرستادم پیش آخرین مهره شر پروندمون... عبداللهی را فرستادم وسط یه مشت خلافکار... به غیرتت برنمیخوره که مجبور شدم اونو بفرستم؟!... بالاخره اون زنه... تا من و تو باشیم، نباید بذاریم زن ها وارد عملیات بشن...
راستی... خدا صبرت بده داداش... بذار اینجوری بگم: خدا را شکر که این دفعه... ابوالفضل وسط معرکه... سرش تو بغل «خواهرش» بود... تو بغل خواهرش... خواهرت نذاشت ضربه مغزی بشی... ببخشید که منم زمین گیر بودم و ازت فاصله داشتم... اما خدا میخواست بهمون نشون بده که الحمدلله که زینب، پیش عباس و اباعبدالله نبود... وگرنه امروز، خوندن روضه زینب... در اون شرایط... لا اله الا الله...
ابوالفضل! من نمیتونم تو چشمات نگاه کنم و بهت بگم که خواهرت شهید شده! هر چند میدونم که صبر و تحمل شماها خوانوادتا خیلی زیاده... اما قربونت... لطفا جواب خواهرزاده هات را خودت بده! من دل گفتنشو ندارم...
میدونم همین روزا به هوش میایی... دکترت گفت احتمالا حتی ممکنه همین امروز هم بهوش بیایی... چون یکی داشتی که از سر و صورتت محافظت کنه... تا به هوش اومدی و سر پا شدی، منتظرت هستم...
بعدش چشمامو بستم و بوسش کردم... میخواستم برم که دلم نیومد... برگشتم و بازم پیشونیش را بوسیدم و رفتم...»
ادامه دارد...
#نویسنده:محمدرضا حدادپور جهرمی
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
فرارسیدن سوم شعبان
ولادت حضرت امام حسین علیه السلام ( روز پاسدار) گرامی باد.
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#حدیث
🌀#امام_صادق(ع):
آنکه خدا خیرش را بخواهد #عشق_حسین را به قلب❤ او می اندازد.
وسائل؛ 14:496
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"