eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
35.1هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا جَزَاءً بِمَا کَسَبَا نَکَالًا مِّنَ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (۳۸) مائده ---------- دست مرد دزد و زن دزد را، به کیفر عملی که انجام داده اند، بعنوان یک مجازات الهی، (به مقدار چهار انگشت) قطع کنید. و خداوند توانا و حکیم است. در برخی از مواقع حدود اجرا نشده و یا دست دزد قطع نمی شود که این به دو دلیل می تواند باشد: الف: برای اقامه حد سرقت شرایطی در روایات و به دنبال آن در کتاب های فقهی بیان شده که بدون تحقق آن حد سرقت جاری نخواهد شد و آن عبارت است از: بلوغ، عقل، اختیار، عدم اضطرار، این که دزد آن کالا را از جایی دزدیده باشد که خودش آن را شکسته یا دریده و یا پاره کرده باشد، این که خودش یا با کمک دیگری آن را از محلش بدزدد، این که دزد پدر مال باخته نباشد، یا در پنهان و مخفیانه دزدیده باشد. بنابراین با توجه به این شرایطی که بیان شد اگر دزد غیر بالغ، یا دیوانه باشد، یا شخصی او را مجبور به دزدی نموده باشد یا از روی اضطرار و ناچاری دست به دزدی زده یا این که آن کالا را از جایی دزدیده که دیگران آن محل شکسته یا پاره کرده باشد؛ مثلاً دو نفر به دزدی بروند یکی از آن دو محل آن شی ء؛ مثل گاو صندوق را باز یا سوراخ کند و دیگری آن را از آن جا بدزددیا این که خودش یا با کمک دیگری آن را از محلش ندزدد؛ مثلا کسی آن را از محلش خارج نموده و او بدزدد یا این که دزد پدر مال باخته باشد، یا این که دزدی در پنهان و مخفیانه نباشد، دست دزد قطع نمی شود.  ب. شیعه بر این باور است که احکام الاهی بر اساس مصالح و مفاسد صادر شده است؛ یعنی به اصطلاح فقهی "احکام تابع مصالح و مفاسد است"،اما باید توجه داشت که در برخی از موارد در اجرای واجب مفسده و یا در انجام حرام مصلحتی قوی تر و مهم تر مترتب است که برای حفظ این اهم باید از این واجب دست کشید و یا آن حرام را مرتکب شد. نمونه های تاریخی: الف. مسعدة بن صدقه می گوید: به امام صادق (ع) عرض شد: مردم عقیده دارند که على (ع) بر منبر کوفه فرموده است: اى مردم شما را به ناسزا گفتن به من می خوانند، مرا ناسزا بگوئید، سپس به بیزارى از من می خوانند، از من بیزارى نجوئید، امام فرمود: مردم چه بسیار بر على (ع) دروغ می بندند، سپس فرمود: على فرموده است: «شما را به ناسزا گفتن به من می خوانند، مرا ناسزا بگوئید، سپس به بیزارى از من می خوانند، و من به دین محمدم» و نفرمود. از من بیزارى نجوئید. سائل عرض کرد: به من بفرما اگر کشته شدن را اختیار کند و بیزارى نجوید چگونه است؟ فرمود به خدا این تکلیف را ندارد. تکلیف او همان است که عمار بن یاسر کرد زمانى که اهل مکه او را مجبور به بیزارى از پیغمبر (ص) کردند. ولى دلش به ایمان مطمئن بود، سپس خداى عز و جل در باره‏ او نازل فرمود: «جز کسى که مجبور شود، ولى دلش به ایمان مطمئن باشد. آن گاه پیامبر (ص) به او فرمود: اى عمار! اگر دوباره مجبورت کردند تو هم چنان کن که کردى (به زبان از دینت بیزارى بجو) که خداى عز و جل عذر تو را نازل فرموده و دستورت داده که تکرار کنى اگر تکرار کردند. ب. یکی از راویان به نام عمَّارٍ می گوید از امام صادق (ع) در مورد نمازی (تراویح) که در ماه رمضان در مساجد به صورت جماعت خوانده می شود پرسیدم حضرت فرمود: زمانی که امیر مؤمنان علی (ع) وارد کوفه شد به فرزندش امام حسن فرمود به مردم اعلام کن در ماه رمضان در مساجد نماز (تراویح) نباید به جماعت خوانده شود امام حسن نیز حسب الامر پدرش اعلام نمود وقتی که مردم سخنان امام حسن را شنیدند فریاد زدند وای عمر وای عمر (سنت عمر تباه می شود) وقتی امام حسن فریاد مردم را به امیر مؤمنان گفت حضرت فرمود: به آنان بگو بخوانند. با توجه به نمونه هایی که بیان شد ملاحظه می شود با توجه به این که یقیناً ناسزا گفتن به حضرت علی (ع) و بیزای جستن از ایشان(ع) حرام است. و هم چنین با توجه به این که نماز تراویح (هزار رکعت نماز در مدت شب های ماه مبارک رمضان) مستحب بوده و اقامه آن به صورت جماعت بدعت و حرام می باشد اما در عین حال با توجه به مفسده ای که به دنبال جلوگیری از آن وجود داشت حضرت از این کار دست کشیده و به فرزند گرامیشان می فرمایند برو به مردم بگو این نماز را به جماعت بخوانید یعنی این بدعت را انجام دهید. با نمونه هایی که بیان شد روشن می شود که امروزه با توجه به هجوم همه جانبه دشمنان اسلام از هر سو به اسلام و تشیع برخی از حدودها برداشته شده و اقامه نمی شود و حتی اخیراً بر اساس قانون مصوب مجلس شورای اسلامی و تأیید شورای نگهبان حکم حد رجم نیز از احکام مدون قوانین جمهوری اسلامی ایران برداشته شد که می توان این برداشته شدن را در همان راستا ارزیابی ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
چرا قطع دست دزد در ایران اجرا نمی شود؟😱👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در آستانه بهار می خواهم دعا کنم ؛ برای آبادانیِ کشورم ، برایِ شادیِ دل هایِ بی قرار ، و برایِ سامان گرفتنِ روزگارِ مردمی که به امیدِ فرداهایی بهتر ، سختیِ امروزهایشان را به جان خریده اند ... می خواهم دعا کنم ؛ برایِ شفایِ تمامِ بیماران ، برایِ سلامتیِ تمامِ آدم ها و برایِ خوشبختی و حالِ خوبِ هرکس که به معجزه ی امید ، ایمان دارد ... من روزهای خوب را ، من آرزویِ تمامِ مردمِ سرزمینم را آرزو می کنم ... و می دانم که یکی از این روزهای بهاری ،تمامِ اتفاقاتِ خوب ، خواهند افتاد و درختانِ تحول ، جوانه خواهند زد من بالای آسمانِ این شهر ، خدایی دیده ام که هر غیر ممکنی را ممکن می کند ، می دانم که روزی می رسد که خاطراتِ روزهای سخت را مرور خواهیم کرد ، نفسی عمیق خواهیم کشید و آرام , زمزمه خواهیم کرد ؛ " تمام شد " ... من به معجزه ی امید و عشق ، من به بزرگیِ پروردگارم،،، ایمان دارم ... ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
انتشار مستند داستانی 💠تب مژگان💠 لطفا زود قضاوت نکنید و آینده چهره های خاکستری را حدس بزنید. ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔺8 دلیل‌ناراحتی و دعوا بین زوجین ●خانه نشینی ● ساعات کاری اضافه ● عدم رسیدگی به وضع ظاهری ● بی توجهی ● حسادت مفرط ● نگاه منفی به خانواده همسر ● نبود برنامه ● سکوت ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💔 🍂🍃اگر در زندگی محبت وجود داشت، سختی های بیرون خانه، آسان خواهد شد. برای زن هم سختی های داخل خانه آسان خواهد شد. •● در ازدواج، اصل قضیه محبت است. دخترها و پسرها این را بدانند. این محبتی را که خدا در دل شما قرار داده، حفظ کنید.🍃🍂 مقام معظم رهبری ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✍🏻 آقایون بخونن! 🍃🍂بعضی از زنان واقعا مشکلی ندارند که همسرشان با دوستان دوران مجردی خود بیرون برود – بعلاوه ازدواج به این معنی نیست که دیگر هرگز دوستان خود را نخواهید دید. ‌‌●⇦اما اگر دوست دارید مهمانی بگیرید، فعلا بیخیال شوید. بعد از ازدواج، شخصی وجود دارد که می خواهد شما در ساعت مشخصی به خانه برگردید. ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 #تب_مژگان♨️ لحظه اولی که وارد اتاق مژگان شدم، چند ثانیه نگاه من و کمالی به هم قفل شد...
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 ♨️ شروع کردیم با هم حرف زدن... گفتم: مژگان خانم چرا شما اینجا هستید؟ علتش چیه؟ گفت: از نظر عصبی بهم ریختم... بعضی وقتها سر درد میگیرم... بعضی از وقتها هم دچار حمله میشم... گفتم: منظورت همون تب و لرزش و... این حرفهاست؟ گفت: آره گفتم: خدا رحمت کنه مادرتون... گفت: شما از کجا اومدین سراغ من؟ شما کی هستین؟ گفتم: اسمم محمده... از همون جایی اومدم که واسشون 800 صفحه گزارش نوشتی... مهم تر اینه که چند هقته است به خاطر تو از خواب و خوراک افتادم... لطفا اینو باور کن... از خواب و خوراک... سرش را انداخت پایین و آهی کشید وگفت: قبلا فقط مامانمون واسه ما از خواب و خوراک میفتاد... مادر، نخ تسبیح خونه است... مخصوصا برای خانواده هایی مثل ما که بابامون اینقدر گرفتاره که ما را یادش رفته... فقط برای خواب و خوراک خونگی میومد خونه... راستی میشه یه سوال مهم ازتون بپرسم؟ همینطور که داشتم سفره کوچیک یکبار مصرف را پهن میکردم و آماده صبحونه میشدیم گفتم: چرا که نه... گفت: من نگران داداشم هستم... همچنین نگران بابام... بابام اومد و منو اینجا گذاشت و رفت... نمیدونم کجا هستند! ازشون خیلی وقته که خبر ندارم... شما ازشون اطلاع دارید؟ گفتم: نه... اما برای همین اینجام که کمکت کنم... اول تو باید به من کمک کنی تا بتونم سر نخ هایی را داشته باشم... گفت: اما ... اما من اصلا آرامش ندارم... اگر همین خانم کمالی هم نمیومد و باهم گپ نمیزدیم که دیگه هیچی... گفتم: بسم الله... مادرم از قدیم همیشه بهم میگفت که: موقع دو تا کار، دیگه به هیچ کاری فکر نکنین: یکی موقع نماز خوندن... یکی هم موقع غذا خوردن... بسم الله... بفرما... شروع به غذا خوردن کردیم... حواسم به حرکات و حالاتش بود... باید جریان پرونده و کمالی و منسوبین به این پرونده را سریعا از یه جای خاص دنبال میکردم... باید پرونده را از این حالتی که مدام رودست بخوریم در میاوردم... از دو حال خارج نبود: یا باید وحشی میشدم و از روش غافلگیری خشن استفاده میکردم... مثل یکی دو تا چشمه ای که در جریان حیفا در بیروت انجام داده بودم... البته فکر کنم اون تیکه ها هیچوقت قابل انتشار نباشه ... حالا هر چی... گذشت... اما ... اما دلم براش سوخت... بیشتر از اینها باهاش کار داشتم... پس فقط یه راه مونده بود........ غذا پرید توی گلوم... شروع به سرفه های بلند و وحشتناک کردم... دستم را گرفته بودم راه گلوم... مژگان هول شد... چشماش داشت چهارتا میشد... دید من دارم میمیرم... پرید و اومد دو تا محکم زد پشت کمرم... خیلی بهم نزدیک شده بود... مدام بهم میگفت: چی شد؟ ... چی شد؟ میتونید نفس بکشید؟ آقا تو را خدا یه کاری کن... خوبی؟ اشاره کردم که بره هر چه زودتر واسم یه لیوان آب بیاره... با سرعت به طرف در دوید و صدای دویدن توی سالنش و دور شدن از در اتاق را داشتم میشنیدم... منم زود دست به کار شدم... فقط چیزی کمتر از 20 ثانیه وقت داشتم... باید چیزایی که میخواستم را برمیداشتم... زود به حمام رفتم... رفتم سراغ درپوش فاضلاب حمام(آبشی حمام) ... هر چی مو بود برداشتم و گذاشتم توی توی پلاستیک نمون گیری که با خودم آورده بودم... رفتم سراغ سطل آشغال و دنبال ناخن گشتم... بالاخره چندتا پیدا کردم و برداشتم... صدای دویدن از فاصله هفت هشت متری اتاق شنیدم... مژگان داشت با سرعت میومد به طرف اتاق... فقط تنها کاری کردم دنبال گوشیش گشتم... پیداش کردم... زیر بالشتش بود... پشتش نوشته بود Duos ... فهمیدم که دو تا سیم کارت داره... رمز داشت... اما خدا بیامرزه اساتید دوره رمزنگار... سریعا بازش کردم و شروع کردم باهاش تماس گرفتن... که مژگان اومد توی اتاق... فورا گوشیش را گذاشتم توی لباسم... فقط دعا میکردم زنگ نخوره و یا روی ویبره باشه... تمام کارهای بالا را در کمتر از 17 ثانیه انجام دادم... فقط مونده بود شماره های گوشی مژگان... واسم آب آورد... خوردم... نفس عمیق کشیدم... گفتم خدا خیرت بده دختر... ببخشید من یه آب به صورتم بزنم... رفتم سراغ حمام که ابتدای ورودی آن، شیر آب بود... ظرف 10 ثانیه از دو تا خط گوشی مژگان به خط خودم تک زنگ زدم تا شماره اش را داشته باشم... بعدش هم سریعا شماره خودم را از صفحه گزارشات گوشیش پاک کردم... ادامه دارد... :محمدرضا حدادپور جهرمی ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
🌱🕊 ⭕️✍️حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃 مرد ثروتمندی به کشیشی می گوید: نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند. کشیش گفت: بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم... خوک روزی به گاو گفت: مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن می گویند و تصور می کنند تو خیلی بخشنده هستی. زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر می دهی.!! اما در مورد من چی؟… من همه چیز خودم را به آنها می دهم از گوشت ران گرفته تا سینه ام را. حتی از موی بدن من برس کفش و ماهوت پاک کن درست می دانی جواب گاو چه بود؟ جوابش این بود: شاید علتش این باشد که “هر چه من می دهم در زمان حیاتم می دهم” 🍃 🌺🍃 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔻بهترین زمان براے جذب ویتامین‌ها  ◽مولتے ویتامین: صبح و همراه با صبحانه ◽ویتامین سے: همراه با صبحانه یا ناهار ◽اسیدفولیک: نیم ساعت قبل از خواب ◽ویتامین‌هاے گر‌وه ب: قبل از صبحانه یا قبل از ناهار با شڪم خالی ◽ویتامین‌هاے A, D, E و K: همراه با وعده‌هاے غذایے داراے چربی ◽آهن: یک ساعت قبل یا دو ساعت بعد از غذا (اگر معده حساسے دارید با یک وعده سبک مصرف ڪنید) ◽ڪلسیم: همراه با وعده غذایی (همزمان با آهن یا زینک مصرف نشود) ◽زینک: همراه با وعده غذایے ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌎
📚حکایت دنیا 🐜قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و جرعه دیگری نوشید ... باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هر جه بیشتر و بیشتر لذت ببرد ... مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد ... اما ( افسوس ) که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت ... در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد ... دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ! پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک می شود ... این است حکایت دنیا ... ‌‌ ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 #تب_مژگان♨️ شروع کردیم با هم حرف زدن... گفتم: مژگان خانم چرا شما اینجا هستید؟ علتش چیه؟
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 ♨️ شاید بنظر بعضی ها انجام این کارها در کمتر از 20 ثانیه اغراق آمیز باشه... اما فقط غیر ممکنه که امکان نداره... بالاخره با تمرین و سپری کردن دوره های مختلف، میشه این سرعت عمل ها را کسب کرد... مخصوصا اگر پای جون و امنیت و پروژه خاص و... وسط باشه... به شانس معتقد نیستم چون منطقی هم نیست و هیچ چیزی الکی و کشکی در عالم رخ نمیده اما خیلی خدا لطف کرد که از آب در حمام استفاده نکرد و برام از حمام آب نیاورد وگرنه کارها به این خوبی پیش نمیرفت... وقتی اومدم بیرون، مژگان پشتش به طرف من بود... یه لحظه سریعا گوشیش را گذاشتم زیر بالشتش و اومدم رو به روش نشستم... گفت: بهترید؟ گفتم: آره... اصلا نفهمیدم چی شد... ببخشید اگر نگرانتون کردم... حرف خاص دیگری نداشتم... به اندازه کافی هم استرس خرج کرده بودم... حدودا نیم ساعت دیگه هم موندم و از نگرانیش درباره برادرش و پدرش شنیدم... باهاش خداحافظی کردم و اومدم بیرون... تا اومدم اداره، عمار مثل برق گرفته ها از جاش پاشد و گفت: سلام محمد جان! چه خبر؟ چطوری با شرمندگی های من؟1 گفتم: سلام! وقت این حرف ها و تعارفات را نداریم... زود بیا اتاقم که کلی کار داریم... نشستیم... گفتم: سه تا مسئله را حتما تا امروز عصر پیگیری کن و جوابش را بهم بده... تاکید میکنم... تا عصر بهم خبر بده... اول اینکه: یه نامه برای بنیاد شهید بنویس و بهشون درباره کمالی اطلاع بده... فقط بهشون بگو مادر شهید نیست و داره سواستفاده میکنه و این حرفها... باید از طرف خود بنیاد شهید پیگیری بشه و حتی اگر قراره کمالی را دادگاهی کنند، این وظیفه اولیه ما نیست... بذار خود بنیاد این کار را انجام بده... بگو همین امروز باهاش حرف بزنند... نتیجه مذاکراتشون با کمالی هم برام به صورت کامل بیار... هرچند میتونم حدس بزنم که کمالی چی میگه و چطوری دهنشون را میبنده... دوم اینکه: اینو بگیر و به بچه های آزمایشگاه بده و تاکید کن که تا عصر اعلام نظر کنند... بگو DNA و خصوصیات بدنی و انواع و اقسام چیزایی که بتونن ازش دربیارن، طبق فرم خام اولیه FFD تکمیل و ارسال کنند... بهشون بگو من پشت این پرونده ام... شفیعی میدونه معمولا دنبال چه چیزهایی از لابه لای مو و ناخن مردم هستم... یادت نره ها... بگو تا عصر... سوم اینکه: دل و جیگر این دو تا شماره را دربیار... پرینت کامل از تمام پیامک ها و تماس های ورودی و خروجی شش ماهه اخیرش را تا عصر میخوام... استعلام از مخابرات درباره معرفی صاحب یا صاحبان قبلی این دو تا خط و اینکه از چه تاریخی فعال شده و خلاصه همه چیز... حتی میزان حجم بسته های اینترنتی که استفاده کرده و ادلیست فضاهای مجازی و آدرس هایی که با خطوط اینترنت این دو تا خط استفاده کرده... بازم تاکید میکنم: همه چیزش را واسم تا عصر در بیار... ببین! الان ساعت 10و ربع صبح هست... تا 3وربع عصر... ینی پنج ساعت فرصت داری... یه یاعلی بگو و برو دنبال چیزایی که خواستم... ضمنا امروز نهار نمیخوام... اصلا کسی وارد اتاقم نشه... یه نامه هم بنویس که بتونم گوشیم را برای یک ساعت بیارم داخل... پاشو یاعلی... پاشو ماشالله... عمار رفت دنبال کارایی که بهش گفته بودم... برای کارهایی که بهش سپرده بودم، حدودا هفت تیم باید اکتیو میشد تا بتونه جواب استعلامات را تا مدت 5 ساعت آینده اش به نحو قابل قبولی ارائه بده... پاشدم و رفتم سراغ کیفم... چفیه مشکیم را آوردم بیرون... یادگار شهید پازوکی بود وقتی که برای سه روز، در مناطق عملیاتی برای تفحص شهدا پیشش بودم... خیلی وقت نیست شهید شده... از بچه های تفحص بود که در حال تفحص شهدا شهید شد... وقتی اون را میندازم روی سرم و کفش و جورابم را بیرون میارم و بدون زیرانداز میشینم روی زمین کف اتاقم... احساس میکنم یه کمی مثل پازوکی میشم... هرچند اون کجا و من غرق در ظلمت کجا؟! اول دو رکعت نماز عرض حاجت به حضرت زهرا سلام الله علیها خوندم... دقیقا همون کاری که پازوکی اول هر عملیات تفحص انجام میداد... بعدش سلام به ارباب بی کفن... السلام علیک یا اباعبدالله... بعدش روی همون خاک و خل های کف اتاقم به سجده افتادم و 70 بار ذکر یونسیه را گفتم: «لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِين‏... فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِين‏» اینو آیت الله بهجت بهمون گفته بود که وقتی به عجز افتادید به سجده برید و این ذکر را بگید... :محمدرضا حدادپور جهرمی ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷