🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
ملتِ بی سواد ، زاده نمی شود ، ساخته می شود ... !
بی سوادی یعنی ؛ شبکه ی محبوبِ اجتماعی را که باز می کنی ؛
تمامِ صفحات ، پر باشد از روزمرگیِ آدم معروف ها ،
و مسخره بازیِ معروف نماها ...
نه از مطالبِ آموزشی خبری باشد ،
نه از چهار کلام حرفِ حساب ... !
بی سوادی یعنی ؛ تویِ صفحه و روی پروفایلت بنویسی ؛
"به بهشت نمی روم اگر مادرم آن جا نباشد ... "
و کمی آنطرف تر ، مادرت از بی توجهی ات بغض کرده باشد ...
بی سوادی یعنی ؛ مسیرِ تمامِ لباس فروشی و
آرایشگاه هایِ شهر را از حفظ باشی ،
اما حتی یک بار هم گذرت به کتابفروشی نیفتاده باشد ...
این بی سوادیِ مدرن
دارد فرهنگمان را از ریشه می خشکانَد ...
حواستان هست ؟!
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
گوشه ای از زندگی اعضا....
بعضی از دوستان در مورد #ایل_آی میگفتن مگه پدر مادری میشه این مدلی باشه.....
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 گوشه ای از زندگی اعضا.... بعضی از دوستان در مورد #ایل_آی میگفتن مگه پدر مادری میشه
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️🌺
گوشه ای از زندگیم...
سلام میدونی فاطمه جان ،
من پس انداز جدا ندارم تا حالا با شوهرم مسافرت دوتایی نرفتیم ، دوست دارم محبت کنه ابراز کنه ولی فقط بلده ساعت رند بگه که دیگه بدم میاد ازینم .
بچم نصف شب که بیدار میشه اسم مادربزرگشو میگه یعنی ببین چقدر اونو میخواد و از من حتما متنفره . دلم اتیش میگیره و گریم درمیاد . من یه سری مامانم گفت ما تو رو نمیخواستیم و حتی بابات گفت سقطت کنیم اما دیگه من باهاش حرف زدم و راضی شد . حتی گفت موقعی که بدنیا اومدی اینقدر درد داشتم که گفتم بندازین اونور ازش بدم میاد . که بابات بهت ابمیوه داد تا گریه نکنی . از اشتباهات بابام همیشه پیش ما گفته ، از اینکه بخاطر ما میرفته پرستاری بچه های مردمو میکرده ولی کو کجا این کارا برا چی بوده مگه نه اینکه ادم برای سرافرازی بچش کار میکنه پس چرا باعث سرافکندگیم شد چرا همه پولاشو واسه پسرای دردونش خرج کرد .
باور کنین از بچگیم که معدلم ۲۰ میشد از اداره بابام کمک هزینه میگرفتم و پس انداز میکردم بعد که بورسیه شدم بعدم که تربیت معلم قبول شدم توی این سالا همش لباسای ابجیام رو بپوشم ، اگر برام خرجی میکرد هی میگفت فلان کردم و ال کردم . کلا به ابجیای دیگه هم میگه اما اینقدر که خردم کرده حتی الانم فکر میکنم بچه واقعیش نیستم چون توی دوتا زایمانم سر جمع ۱۵ روزم نبوده کنارم .
بچم حالش خوب نبود زنگ میزنه که بحساب حالشو بپرسه اخرش میگه اگه قطره اهن اضافه داری بده ابجیت که بیاره بدم به مرغا تقویت بشن .
میخوام بگم این حرفاش روحمو نابود کرده نمیخوام الان با کارام روح بچم رو نابود کنم نمیخوام بگین با خود لعنتیم چکار کنم .
ابجیم هم توی کانال هست ، تو فقط گوشه ای از منو میدونی دیگه نمیدونی از خیلی چیزا . من هرگز از مادرمون چه در این دنیا و چه ان دنیا نمیگذرم . حق من تا همیشه به گردنش هست
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#حدیث
امام حسین(علیه السلام): همانا من مرگ را جز سعادت نمیبینم و زندگی در کنار ظالمان را جز ننگ و عار نمیدانم.
📚بحار؛۴۴:۱۹۲
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
حرفهای زنانگی خودمونی
سلام فاطمه جونم شبتون بخیر🥰
خانمی که #اسپرم همسرشون صفره و خیلی دلشون بچهمیخواد و راهکار خواستن
من میخواستم یه موردی که مربوط به خواهرزاده من هست رو بگم
خواهرزاده من 13سال پیش ازدواج کرده چند سالی بچه نخواستن و زمانی که اقدام به بارداری کردن باردار نشد خیلی دکتر و دوادرمون کرد ولی نشد وآخر هردوآزمایش دادن و متوجه شدن شوهرشه که مشکل داره
شروع کردن به دوادرمون شوهرش
آخر دکترش گفت پسرجان هیچوقت به فکر بچه نباش تو نمیتونی بچه دار بشی وای که چقدر این طفلک ناامید شد و یه جورابی شرمنده
بعد گفتن دیگه هر چی خدا بخواد و زندگیشونو میکردن و خواهرزاده من بااینکه خیلی بچه دوست داشت اصلا بروز نمیداد که شوهرش ناراحت نشه وهمش میگفت مگه قراره همه بچه داشته باشن؟مابدون بچه هم خوشبختیم
دیگه کلا قید بچه و دوا و درمون و زده بودن
که بعد چند سال خواهرزادم باردار شد و واقعا این بچه هدیه خدا بود چون کسی که اسپرمش صفر بود و مشکل داشت حالا بدون هیچ دارویی خدا بهشون یه بچه داد
الان دخترش دوسال و نیمه و یه تیکه ماهه اینقدر که خوشگله
حالا این دوست عزیزمون هم توکلشون به خدا باشه نه غر بزنن نه غصه بخورن فقط بسپرن به خدا
مطمئنن خدا قادر مطلقه و اگه صلاح باشه یه بچه گل هم به این خانم هدیه میکنه ان شاءلله🙏
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
*
🍃🍃🍃🌸🍃
گذری بر زندگی پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام #ایل_آی آخرین فرزند پاییز....
🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 گذری بر زندگی پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام #ایل_آی آخرین فرزند پاییز.... 🍃🌸
_واااای ابراهیم نه ماه !!!
خیلی زیاده
اصلا تو چه جوری گیر افتادی
من سه ماه دیگه فارغ می شم
پس من چی کار کنم
تا اسم بچه اومد ابراهیم دوباره عصبی شد و روی میز کوبید و گفت
،_ گفتم این بچه رو نمیخوام
گفتم بچه یعنی دردسر
حالا میخوای تنهایی به اون بچه چیکار کنی
و من بدتر از اون عصبی شدم و گفتم
_ اینقدر نگو بچه رو بنداز بچه رو بنداز
نمیخوام
این بچه تمام دارایی منه
تو که تا به الان هیچ چیز کاری نداشتی
از این به بعدم هیچ مشکلی نیست خودم بزرگش می کنم
خدای همین بچه بود که گیر افتادی
اگه مثل پدرای دیگه ازش حمایت می کردی
مطمئن باش خدا هم هوای تو رو داشت
پا شدم و به سمت در خروجی رفتم
آرام خسته و ناامید گفت
_باشه مواظب خودت باش
و من خسته تر و ناامید تر از خودش گفتم
_ تو هم مواظب خودت باش
خداحافظ
به کمک داماد مهری خانوم تونستم کارت پول ابراهیم از قسمت امانات زندان بگیرم
پول زیادی توی کارتش نداشت
نمیدونم این همه پول شهاب که بخاطر آوردن مواد بهش داده بود رو خرج کی کرده
شاید خرج اون زنه سونیا کرده بوده
شایدم خرج بساط و دوستاش
که هر روز دور هم جمع بودن
توی راه همش فکرم درگیر این بود حالا که تا نه ماه دیگه ابراهیم نمیتونه بیرون بیاد
چطوری میتونم هزینه زایمان رو پس انداز کنم
وسایل مورد نیاز بچه رو بخرم
خورد و خوراک و نیازهای روزمره خودم رو تهیه کنم
و کرایه خونه رو بدم
با پول کارت ابراهیم فقط میتونستم به اندازه چند ماه کرایه خونه رو بدم
نمیدونستم این همه هزینه را چطوری مدیریت کنم
مهری خانوم همش بهم امیدواری میداد و میگفت باید زن مقاومی باشم
ولی واقعیت این بود که کار زیادی هم ازش بر نمیومد به هر حال اون هم یک زن بیوه بود که خرج و مخارجش رو بچه هاش می دادن
به فکرم زده بود که برگردم و توی خونه قدیمی ثریا خانم زندگی کنم
ولی وقتی یادم افتاد که فاطمه دیگه اونجا نیست
و اون پسره مزاحم محله هست منصرف شدم و با خودم گفتم
_ باز اینجا مهری خانم رو دارم که حواسش بهم هست
اگه اونجا برم توی اون خونه ویلایی من میترسم
اینجا آپارتمان در و پنجره محکم تره چند تا همسایه هم دور و برم هستند که دشمن ما نیستند
حتی اگه دوستم نباشند دشمنم هم نیستند
چند روزی بعد از برگشتن از زندان حال و حوصله هیچی رو نداشتم
مهری خانوم همش می گفت که برگردم سر کارم
زیاد به اتفاقات پیش آمده فکر نکنم
ولی مگر میشد این همه مشکلات رو فراموش کرد
حرکت ها و لگد زدن های بچه بیشتر شده بود
گاهی از اینکه نگه داشته بودمش پشیمون شدم
از زایمان و مشکلات بچه داری ترسی به دلم افتاده بود که خواب راحت را از من گرفته بود
دو روز بعد از برگشتن از زندان دوباره زنگ خونه زده شد و این بار این ساسان بود که میخواست از آب گل آلود ماهی بگیرد
ولی من حتی اجازه صحبت هم بهش بهش ندادم و تهدیدش کردم اگه یکبار دیگه این طرفا پیداش بشه به جرم مزاحمت به پلیس زنگ میزنم و اون با پوزخندی رفت
همیشه این طور بوده
این رسم جامعه ماست
همه زن را در کنار مرد می بینند و اگر زنی تنها بماند هیچ کسی نیست که از شما حمایت کند همه میخوان به نحوی سرکوبش کنن یا ازش سواستفاده کنن
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#خاطرات_اعضا
سلام فاطمه جون من و دوستام خیلی وقته کانالتون دنبال میکنید و هیچوقت فکر نمیکردم بخوام خودم روزی از خاطراتم بگم ولی وقتی دیدم چقدر معجزه ها قشنگ قشنگ گذاشتن😍 گفتم منم بی نصیب نمونم و میخوام یک معجزه که واقعا اشک همه رو درآورد😢😍 تعریف کنم البته مال دوستمه بریم سر اصل مطلب.... دوست من 14 سال بود ازدواج کرده بود و خیلی عاشق هم بودن و هستن 😍 از همون ابتدا که رفتن سر خونه زندگیشون اقدام کردن به با.ر.داری🤰 ولی متاسفانه هرجی تلاش کردن نتیجه نداد😔 بعد اقدام کردن به مداوا کردن دکتر رفتن کلی قرص و دارو دادن که بی فایده بود و دکتر میگفت شما سالم هستین تعجبه چطور تا حالا بچه دار نشدین😔 حتی تصمیم گرفتن عمل انجام بدن شاید نتیجه داد ولی بازم بی نتیجه بود😔 دیگه خسته شدن چون این مداوا کردن بار اولشون نبود و بارها و بارها تحت نظر دکتر قرار گرفتن بقدری قرص شیمیایی و گیاهی مصرف کردن که ناراحتی معده گرفتن آخر دیگه به این نتیجه رسیدن حتما خواست خداست و نباید به زور ازش چیزی بخوای هروقت خودش صلاح بدونه میده و اخر بی خیال شدن چون زیر دست دکترا واقعا عذاب کشیدن کسانی که این شرایط گذروندن میدونن چقدر سخته خلاصه چندسال گذشت و اینا اقدام کردن که یک بچه به فرزندی قبول کنن ولی بقدری شرایط سخت کردن که اونجا هم تیرشون به سنگ خورد 😞 دیگه به زندگی بدون بچه عادت کردن که باید قیدش بزنیم و به زور از خدا چیزی نخوایم گذشت و گذشت تا اینکه خانواده همسر بهشون فشار آوردن که برای پسرمون زن میگیریم و دوست من واقعا تو شرایط خیلی بدی قرار گرفت کارش شده بود گریه و زاری طوری که بیماری قلبی گرفت و یک روز در میون زیر سرم میرفت ولی همسرش همیشه کنارش بود و آرومش میکرد و دوستش داشت میگفت هیچکس نمیتونه مارو از هم جدا کنه🥰☺️ ولی مادرشوهر جان نوه👼 میخواست اینقدر حرف و حدیث ها زیاد شد که زندگی اینا به مو بند شد... از قرار روز تولد امام رضا من مشهد بودم و بخاطر ویروس لعنتی کرونا نتونستم حرم برم ولی واسش از راه دور خیلی دعا کردم و از امام رضا یک معجزه خواستم گفتم اگه دختر بدی اسمش میزاریم آهو اگه پسر میزاریم رضا ته دلم لرزید و احساس میکردم من حاجت گرفتم ولی دوستم همچنان گریه میکرد و ناراحتی و خودشم دست به دامن آقا شد که همونطور که ضامن آهو شدی ضامن زندگی منم شو نذار زندگیم نابود بشه چون هم شوهرش دوست داشت هم زندگیش رو...خلاصه تولد امام رضا تموم شد و من فرداش آمدم شهرمون همون روز دوستم زنگ زد و گررریه دست و پاش میلرزید از خوشحالی و تو شوک بود بهم گفت تست زدم مثبت شده 😍😍😍😍اونجا بود که انگار دنیارو به ما دادن و ما از خوشحالی فقط اشک میریختیم 😭 اصلا باورمون نمیشد امام رضا قربونش بره ضمانت مارو پیش خدا کرده و زندگیشون نجات داد الان بعذ 14 سال سه ماهه بارداره خداروشکر میکنیم و ناگفته نماند مادرشوهر و برادرشوهر و خواهرشوهرش اصلا باورشون نشد و فکر میکردن دروغه و از خجالت شون حتی زنگ نزدن تبریک بگن یا خوشحالی کنن... میخوام بگم اگه واقعا قلبت بشکنه و با قلبی شکسته از خدا و اعمه درخواست کنی محاله جواب نگیری خدا خیلی بزرگه خیییییلی اگه صد نفر هم کمرببندن به نابودی زندگیت ولی خدا پشت تو و زندگیت باشه تمومه پیروز این میدان تو هستی فقط از خدا بخواین هیچوقت شمارو به حال خودتون وانگذاره.... ببخشید اگه طولانی شد حیفم آمد تعریف نکنم خیلی دوستتون دارم ❤️💋
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
*
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#تجربه_زندگی_مشترک_اعضا
منم ی ایده دارم
ولی ایندفعه برای جذب خانواده شوهر و جذب محبت پدر بزرگ و مادر بزرگ خودتون
ایده
اینکه گاهی بهشون زنگ بزنید و حال احوال پرسی کنید و اگر کاری از دستتون برمیومد حتما با دل و جون براشون انحام بدید یا سر بزنيد بهشون با ی کیکی که خودتون درست کردید
فرتی میوفتید تو دل قوم شوهر😉
مخصوصا مادر شوهر که خیلی جواب میده به قول خانم پرتو اعلم بگید مااادددر جووووون عاشقتم خیلی ماهی جقدددر شما خوش سلیقه ای احسنت به این مادر که همچین پسری تربیت کرده شما نمونه اید حتی اگه رودررو حالتون بد میشه پشت تلفن چشاتون ببندید بگید اینا حرفای خانم روانشناس بود😉
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
*
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
حرفهای خودمونی اعضا
سلام فاطمه جون میشه حرف منو بزاری تو کانال خیلی دلم گرفته پیام اون دوست گلمون رو خوندم چقددلم گرفت ک دردمون مشترکه راستشو بخوایین منم ٢٢سالمه و معلمم، خدایی ازقیافه از اندام ازهنریم ازموی بلندو صورت زیبام چیزی کم ندارم من شش ماه عقد بودم شوهرم ارتشی بود من عاشقش بودم 😔میدونست سمعک دارم بازمنوخواست شب قبل عقدمامانم بردش حیاط رضاجان شقایق سمعک داره مطمینی نمیخایی خونوادت بدونن؟ن مامان میخامش من غرور دارم زنم غرور داره مهم منم ......نخواست خونوادش بدونن۶ماه بعداتفاقی فهمیدن سمعک دارم اینقد پرش کردن ک زنت کرهههه توحیفی شوهرم رفت تا دوهفته ازش خبری نشدابلاغیه برام اومددوتا وکیل گرفته بود ازمن شکایت کردن ب نیابت فسخ نکاح😔من اصلن نمیدونستم چیه من سوختم این مدت چه پیامو طومارهایی ک ننوشتم فکر میکنم نزدیک ٢٩۶بار تماس بی پاسخ چقد من زنگ زدم گریه کردم چقد من افتادم بپاش رفتم کرمانشاه پادگان منتظرش موندم خونشون اونجاست من سنندجیم هق هق گریه کردم رضابرگرد رضاغلط کردم هرچی توبگی رضا زد تو گوشم توپنهون کردی تو کری سوار ماشینش شدو رفت من اون شهرغریب بودم دوباره با همکارم برگشتم سنندج
قسمت قالب سمعک تو گوشم شکست ازگوشم خون اومد😔 دوباره چند هزار دادم فقط قالب واسم درست کنن تایکهفته ناشنوا بودم چون قالبم شکسته بود😔من بدون قالب نمیشنیدم من نمیخاستم زندگیم خراب شه امانشدفسخ نکاح ینی من نمیدونستم زنم همسرم این مشکلو داشته و ازمن پنهان کرده من رفتم دادگاه توعمرم دادگاهوازنزدیک ندیده بودم باهق هق گریه گفتم برم پیش کی؟؟؟شعبه پنج کیه؟؟؟؟برم بگم چی؟؟؟؟من قاضیو دیدم دوتا مردکنار شوهرم دیدم من اونجا زانوزدم حرفی واسه گفتن نداشتم بغضم شکست تنها یک کلمه تونستم بگم
اقای قاضی من وکیل ندارم همسرم میدونه من سمعک دارم دیگه نتونستم حرفی بزنم چون نای بلندشدن نای حرف زدن نداشتم اما قسمشو من باچشم خودم دیدم بلندشد دست رو قران گذاشت زنم کره بمن نگفته انگار خدا منو لال کرده بود من با گریه رفتم پزشک قانونی با گریه برگشتم چون زده بود معاینه برای شنوایی ک چند درصده
من کلا ٢۵درصد میشنوم با سمعک بیشتز
من سوختم وکیل نداشتم حقیقتش من حقوقم کم بودنتونستم وکیل بگیرم شبو روز من هق هق گریه میکردم التماس خدااا زندگیم داره میسوزه زندگی ک شروع نشد تموم شدابروم رفت واسه چی طلاق به چه علت.اخه جز خدا مامانم رضا من کسی نداشتم خیلی وابسته ش بودم
من پدر برادر عمو دایی ندارم
خلاصه سرتونو درد نیارم الان ١۵ماه ازاون روزا میگذره.من هیچوقت فکرنمیکردم پرونده منی ک تادیوان عالی کشور رفت حقو بمن بدن
منی ک نای دفاعی ازخودم رو نداشتم
الان شدم معلم کلاس اول کارمند بیمم هستم یه پراید مدل ٨٣خریدم بینیمم چهارماهه عمل کردم ١۵ماهه نامزدم میگه برگردو بلاک هست من هنوزم عاشقشم اما جیگرم سوخته زندگیم جلوی چشمم سوخت من چه سیلی هایی ک ازمادرم نخوردم میگفت اینقد خوب بودی طلاقت داد(کنایه بودن)من خیلی عوض شدم خیلی زیباترشدم تپل ترشدم هنوزم خیلی خواستگارا میان محل کارم
اما هنوز نتونستم درد جداییو فراموش کنم و اون هنوز منو طلاق نداده ١۵ماهه منو ندیده نمیتونم برگردم دلم خیلی شکسته بنده دخترم/تازه مهریه نفقمو اجراگذاشتم ک هنوز ابلاغیه ش نیومده توروخداااااا
توروخدا اقایون دل نشکنین دلم خیلی شکسته توروخدا رحم داشته باشین شوهرم چرا رحمی تو دلش نبود😔
کاری بهم کرد که نابود شدم حالم ازمرد جماعت بهم میخوره.هنوز نتونستم باسمعک کناربیام منی ک اصلا سمعک واسم مهمی نبود عشق میکردم تو باشگاه تو خوابگاه تو محل کارم مقنعمو درمیاوردم باهمکارام ناهار میخوردم هیچکس بروم نیاورد الان انگار درده برام 😔میدونم تاوانشو پس نمیده اگرم پس بده من زجرشو نمیبینم اون کجا من کجا
اسمم باشه #دختری فسخ نکاح
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
*
⚫️ داستان هایی از امام زین العابدین
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
قافله ای از مسلمانان آهنگ مکه داشت؛ همین که به مدینه رسید چند روزی توقف و استراحت کرد و بعد از مدینه به مقصد مکه به راه افتاد.
در بین راه مکه و مدینه، در یکی از منازل، اهل قافله با مردی مصادف شدند که با آنان آشنا بود. آن مرد در ضمن صحبت با آنها، متوجه شخصی در میان آنان شد که سیمای صالحان داشت و با چابکی و نشاط مشغول خدمت و رسیدگی به کارها و حوایج اهل قافله بود.
در لحظه اول او را شناخت. با کمال تعجب از اهل قافله پرسید: «این شخص راکه مشغول خدمت و انجام کارهای شماست می شناسید؟»
گفتند: «نه، او را نمی شناسیم. این مرد در مدینه به قافله ما ملحق شد. مردی صالح، متقی و پرهیزگار است. ما از او تقاضا نکرده ایم که برای ما کاری انجام دهد، ولی او خودش مایل است که در کارهای دیگران شرکت کند و به آنان کمک بدهد».
گفت: «معلوم است که نمی شناسید؛ اگرمی شناختید این طور گستاخ نبودید و هرگز حاضر نمی شدید مانند یک خادم به کارهای شما رسیدگی کند!»
گفتند: «مگر این شخص کیست؟»
گفت: «این، علی بن الحسین زین العابدین است».
جمعیت آشفته به پا خاستند و خواستند برای معذرت دست و پای امام را ببوسند.
آنگاه به عنوان گله گفتند: «این چه کاری بود که شما با ما کردید؟! ممکن بود خدای ناخواسته ما جسارتی نسبت به شما بکنیم و مرتکب گناهی بزرگ بشویم!»
امام فرمودند: «من عمداً شما را که مرا نمی شناختید برای هم سفری انتخاب کردم؛ زیرا گاهی با کسانی که مرا می شناسند مسافرت می کنم، آنان به خاطر رسول خدا زیاد به من عطوفت و مهربانی می کنند و نمی گذارند که من عهده دار کار و خدمتی بشوم.
از این رو مایلم همسفرانی انتخاب کنم که مرا نمی شناسند و از معرفی خودم هم خود داری می کنم تا بتوانم به سعادت خدمت به رفقا نایل شوم».(1)
1- - بحار الانوار، ج 11، ص 21؛ داستان راستان، ج 1، ص 36،37
منبع: داستان ها و حکایت های حج، ص23
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🔰 فوائد لبخند زدن
1. جذابتان میکند...
همه ما به سمت افرادیکه لبخند میزنند کشیده میشویم. لبخند یک کشش و جذبه فوری ایجاد میکند. دوست داریم نسبت به آنها شناخت پیدا کنیم.
2. حال و هوایتان را تغییر میدهد...
دفعه بعدی که احساس بی حوصلگی و ناراحتی کردید، لبخند بزنید. لبخند به بدن حقه میزند.
3. مسری است...
لبخند زدن برایتان شادی میآورد. با لبخند زدن فضای محیط را هم شادتر می کنید و اطرافیان را مانند آهن ربا به سمت خود میکشید.
4. استرس را از بین میبرد...
وقتی استرس دارید، لبخند بزنید. با اینکار استرستان کمتر میشود و می توانید برای بهبود اوضاع وارد عمل شوید.
5. سیستم ایمنی بدن را تقویت میکند...
به این دلیل عملکرد ایمنی بدن تقویت می شود که شما احساس آرامش بیشتری دارید. با لبخند زدن از ابتلا .به آنفولانزا و سرماخوردگی جلوگیری کنید.
6. فشارخونتان را پایین میآورد...
وقتی لبخند میزنید، فشارخونتان به طرز قابل توجهی پایین میآید. لبخند بزنید و خودتان امتحان کنید.
7. اندورفین، سروتونین و مسکن های طبیعی بدن را آزاد میکند...
تحقیقات نشان داده است که لبخند زدن با تولید این سه ماده در بدن باعث بهبود روحیه می شود. میتوان گفت لبخند زدن یک داروی مسکن طبیعی است.
8. چهره تان را جوانتر نشان میدهد...
عضلاتی که برای لبخند زدن استفاده میشوند صورت را بالا می کشند. پس نیازی به کشیدن پوست صورتتان ندارید، سعی کنید همیشه لبخند بزنید.
9. باعث میشود موفق به نظر برسید...
به نظر میرسد که افرادیکه لبخند میزنند اعتماد به نفس بالاتری دارند و در کارشان بیشتر پیشرفت میکنند.
10. کمک میکند مثبت اندیش باشید...
لبخند بزنید.. حالا سعی کنید بدون از بین رفتن آن لبخند به یک مسئله منفی فکر کنید. خیلی سخت است. وقتی لبخند می زنیم بدن ما به بقیه بدن پیغام میفرستد که "زندگی خوب پیش میرود". پس با لبخند زدن از افسردگی، استرس و نگرانی دور بمانید.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
*