رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #پارت۴ گفتم تو نامزد داری و تا الان پنهون کردی؟ چرا بهم نگفتی؟ چند وقته نامزد کردی؟گفت
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
پارت ۵
وقتی به هوش اومدم مامانمو داداشم بالا سرم بودن ۲روز تو بیمارستان بیهوش بودم.معدمو شستشو داده بودن. وقتی به هوش اومدم هیچی یادم نمی اومد. تا اینکه از پشت پنجره بیمارستان دیدمش و یادم اومد..دختر خاله هام بهش خبر داده بودن و اومده بود بیمارستان. داداشم وقتی دیدش به پلیس خبر داد تا بگیرنش بهش گفتم فرار کن و فرار کرد. بیچاره مامانمو داداشم خیلی زجر کشیدن بخاطر من. فکر کرده بودن میمیرم..
منو بردن خونه یکی دو روز استراحت کردم.یادم اومد به خانمش قول دادم دیگه نبینمش اما دل لامصبم مگه میزاشت!
جیم شدم زدم بیرون رفتم دیدنش آرومم کرد و برگشتم خونه که مامانم دعوام کرد فهمیده بود که اون زن داره چطوریشو نفهمیدم ولی میدونست. گفتم دوسش دارم گفت انتخاب کن یا منو انتخاب کن یا اونو.. با اینکه مامانمو خیلی دوسش داشتم گفتم نمیتونم از اون بگذرم یه سیلی محکم بهم زد و گفت برو بیرون.. جای انگشتاش رو صورتم رو زخم کرده بود. رفتم پیش عشقم تا تونستم گریه کردم و گفتم مامانم بیرون کرد. وقتی دید سیلی خوردم اونم گریش گرفت. بهم گفت بدجوری سر دوراهی قرار گرفتم. گفت برگرد خونه مامانت حق داره. گفت برو تا یه راه حل پیدا کنم.
برگشتم خونه بر خلاف انتظارم مامانم هیچی نگفت و من رفتم تو اتاق.
چند روز گذشت دوباره رفتم دیدنش پدر بزرگش و مادرش رو آوارده بود تا باهام صحبت کنن. گفتن میخواد طلاق بگیره سعی کن بهانه دست کسی ندی. دو روز بعدش عشقم رفت با داداشم هم صحبت کرد و بهش گفته بود که واقعا خواهرتو دوست دارم و هدفم جدیه. داداشم هم به مامانم گفته بود اگه زن نداشت واقعا پسر خوبیه و آبجی رو دوست داره.
شاید خیلی ها داستان زندگیمو بخوند و بگن هرزه بودم خونه خراب کن بودم ولی نه اینطور نبود من فقط عاشق بودم اگه قبل از اینکه باهاش آشنا بشم یا زمانی که تازه آشنا شده بودیم میدونستم زن داره هیچوقت عاشقش نمیشدم من بعد ازیک سال فهمیدم ک زن داره. خلاصه اینکه دوباره نزدیک۱سالی گذشت دست به دامن اماما شدم هر روز دعا میخوندم یک دور کل قرآن رو خوندم نمازخون شدم و عشقمو از خدا به زور خواستم تا اینکه طلاق گرفت.البته اینم بگم خانمش عاشق بچه بود و دلش بچه میخواست ولی هیچ وقت بچه دار نشد واسه همین راضی به طلاق شده بود. یک هفته بعد از طلاقش اومدن خواستگاریم و قرار شد بابام از زندان رضایت نامه بفرسته تا بتونم عقد کنم.هر چند بابامم مثل مامانم راضی به این وصلت نبود ولی میدونستند من گوشم شنوا نداره و قبول کردن. منو مامانم و داداشم و عشقم و مامانش و پدربزرگش رفتیم محضر بعد از ۶سال دوستی و سختی کشیدن عقد کردیم و من بدون جهیزیه بدون عروسی راهی خونه شوهر شدم. اینم بگم شوهرم با پدر بزرگ مادربزرگش زندگی میکرد و یک اتاق ۱۲متری رو داده بودن به شوهرم که با خانمش اونجا زندگی میکردن. از خونه مامانم فقط یک بقچه لباس بردم.اصلا بغلم نکرد و باهام قهرکرده بود.روزی ک وارد خونه شوهر شدم مادر شوهرم یه النگو بهم کادو داد.
ادامه دارد
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
🕯بازهم #پنجشنبه
🕐ثانیههایمان بوی دلتنگی میدهد
و چه مهمانان ساکتی هستند #اموات
🔷اموات را از دعا و خیرات خود بیبهره نگذاریم.
چشم امید آنها، به ما است... ناامیدشان نکنیم..
🌻 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#معرفتی
🎥 نردبان همه موفقیت ها و ترقی ها
🎙 #استاد_رفیعی
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#تقاضای_همفکری ❓
سلام فاطمه جان خسته نباشید اگه میشه لطف کنید سوال مناهم بزاریدتوگروهتون ممنون میشم من خانم ۴۴ ساله هستم با نداری بی خونه و اجارنشینی و بی وسیله ای خلاصه باهم دربه دری های همسرم ساختم الان چهار پنج ساله فهمیدم همسرم بهم خیانت میکنه وقتیباش صحبت کردم با تمام وقاهت گفت دوست دارم با همه زنها رابطه داشته باشم حالا تصمیم گرفتم ازش جدابشم به نظر شما جدابشم یانه..به سوختن ساختن ادامه بدم
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام فاطمه خانم پیام منو فوری می زارید تو گروه که این شرکتی که.. جزوه نویسی تایپ رو خوانی ساخت بنرهسته برا ثبت نام باید پول واريز کنیم.. میخواستم ببینم کسی تو گروه رفته تو این شرکت حقیقت داره.. این کارهاشون چون به کار احتیاج دارم تو خونه دو دلم.. حقوق هفتگی می دن
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام حال دلتون خوش
من دوفرزند۱۰ و۱۲ساله دارم که باوجوداینکه مرتب مسواک می زنن ولی روی دندون هاشون سیاهی هست پارسال بردمشون جرم گیری الان یک سال نشده دوباره سیاه شدن نمی دونم چیکارکنم یک راه حل یادکتردندان پزشک که بتونه کمکم کنه معرفی کنیدممنون میشم
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
#همفکری
#حرف_دل
#تقاضای_همفکری
آیدی ادمین: @Fatemee113
منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊
در این #دورهمی_بزرگ_همراه_ما_باشید
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#همسرداری
#آقایان
👈 اینکه میگویید زن ها پیچیده اند گاهی هم بهانه گیر کاملا قبول دارم
👌 اما کافی است به همین زن پیچیده عشق بدهی دوستت دارم هایت را مانند وعده های دارویی سر ساعت به خوردش بدهید.
❤️ بعد بنشینید و ببینید این دارو چه اثر معجزه آسایی دارد آنگاه دیگر پیچیدگی ای در کار نیست زلال، شفاف، معلوم و ساده میشود بدون ذره ای ابهام و بهانه.❤️
اگر در زن پیچیدگی زیادی میبینید بدانید خیلی وقت است داروی تقویتی دوستت دارم را از او دریغ کردید.
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 پارت ۵ وقتی به هوش اومدم مامانمو داداشم بالا سرم بودن ۲روز تو بیمارستان بیهوش بودم.معدمو
🍃🍃🍃🌸🍃
پارت۶
و من شدم عروس اون خونه.. با وسایل های مادربزرگ که من بهش میگفتم مامانی زندگی کردم. مادر شوهرم یک چمدون لباس واسم آوارد همشون تمیز و نو بودن و گفت هرکدوم اندازته و دلت میخواد بردار واسه خودت و منم همینکارو کردم.اوایل هم خوشحال بودم و هم حس غریبی بهم دست داده بود.. مادر بزرگ و پدر بزرگ و مادر شوهرم خیلی مهربون بودن خیلی هوامو داشتند.صبحا دیر از خواب بیدار میشدیم میرفتم تو آشپزخونه میدیم غذا حاظره.اصلا ازم توقع نداشتند بلندشم کارا رو بکنم. نور به قبرشون بباره(۳ساله فوت شدندو من ۷سال باهاشون زندگی کردم) حتی وقتی میرفت حمام لباسامم اگ میدید کثیفه با دستاش میشست.شوهرم اوایل وقتی میرفت بیرون برگشتنی دستمو میگرفت منو میبرد تو اتاق بغلم میکرد بوسم میکرد و میگفت دلم برات تنگ شده بود. خوشحال بودم اما یه حس دلتنگی هم داشتم دلتنگی واسه مامانم ولی باهام قهر بود به شوهرم گفتم منو ببر مامانمو ببینم.اوایل میگفت نه..
پدرشوهرم راضیش کرد(پدر بزرگش)بهش میگفتیم آقا.. قرار شدم منو ببره گفت ۱۰دقیقه دم در وامیستم برو ببینش سر ده دقیقه برگرد خوشحال شدم و گفتم باشه.. رفتم تا مامانمو دیدم جفتمون زدیم زیر گریه. همدیگرو بغل کردیم و گفتم خیلی خوشبختم.گفتم همه دوستم دارن.خیالش راحت شد..۱۰دقیقه ام شد ۱۲دقیقه و من ناچار خداحافظی کردم و رفتم تو ماشین نشستم دیدم شوهرم اخماشو کرده تو هم و تا خونه حرفی نزد.هر چی گفتم چیزی شده چیزی نگفت. هم رسیدیم خونه منو برد تو اتاق درم قفل کرد و با کمربند شروع کرد به زدنم..😳😢
هر چی مامانی و آقا و مامانش اومدن پشت در گفتن کشتیش دختر مردمو گوشش شنوا نداشت.. خوب که زد سیاه و کبودم کرد رفت بیرون درم قفل کرد. من مونده بودم هاج و واج که مگه چکار کردم.
شب شد مامانی اومد پشت در گفت خوبی گفتم خوب نیستم درد دارم.
رفت تو اتاق خودشون سرو صدا کرد اومد درو باز کرد دید همه جام کبوده. رفت واسم غذا آوارد خودشم نشست کنارم گفت چتد لقمه بخور واست قرص بیارم.گشنمم شده بود.از صبح هیچی نخورده بودم.دستشویی هم داشتم رفتم دستشویی بعد رفتم تو اتاقم غذامو خوردم واسم هم مسکن هم آرامش بخش داد خوردم و خوابیدم. صبح بیدار شدم گفتم حتما آروم شده اومد تو اتاق تا یک هفته باهام حرف نزد و من داشتم زجر میکشیدم بعد از مامانی شنیدم که رفتی خونه مامانت انتظار داشت مامانت بیاد تعارفش کنه بیاد خونه. گذشت و کم کم با نصیحتای مامانی و آقا رفتارش باهام خوب شد و دیگه تا ۱ماه نذاشت حتی تلفنی با مامانم صحبت کنم.یه روز که خونه نبود با گوشی آقا زنگ زدم مامانم و گفتم بلند شو بیا اینجا و آشتی کن..برای اولین بار اومد خونمون و یک جعبه شیرینی خرید و با شوهرم روبوسی کرد و آشتی کردن.منم بغلش کردم و گریه کردیم. دیگه شوهرم رفتارش با مامانم خوب شده بود و زود به زود بهم سر میزد.مامانم از مامانی و آقا خوشش اومده بود و اونا هم از مامانم
ادامه دارد
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
سلام فاطمه بانـو جانم
انشاءالله که حال دلتون خوب باشه.
من ۱۷ سالمه و
یه تجربه دلچسب داشتم که میخواستم با دخملای ڪانال درمیون بذارم.
از وقتی که یادمه چادر سرمیکنم و با خودم عهد کرده بودم تا وقتی بله عقد رو به کسی نگفتم دل به هیچ پسری نبندم و وارد رابطه نشم،درحالی که هر روز دوستام از قوربون صدقه ها و هدیه ها و.. رل هاشون میگفتن.
خب دختر است دیگر...😂قطعا حسودی هم میکردم.
من نه مثل بقیه ابرو برداشتم(تو بازه سنی ۱۳تا۱۷)
نه صورتمو اصلاح کردم
نه سبیلام دست زدم
نه حتی مومک کردم
و هیچوقت رل نزدم،و خودمو پاک برای همسرم نگه داشتم و همه همه اولین هامو با همسرم تجربه کردم.
خدا هم جوابمو داد،با یک آقای مومن و خوب و پاک عقد کردم(هنوزم تو عقدیم)،کسی که مثل خودمه،من براش پاک موندم،اون برام پاکتر.و من از وجودش لذت میبرم.اون مرد رویاهای منه دقیقا.باتمام ملاک هایی که از بچگی چیده بودم😍😅
❤️میخوام بگم دخترای ناز اینجوری باشید،به بهونه ازدواج وارد رابطه نشید،پسری که شما رو بخواد کار به شما نداره،اصلا اونقدر عاشقه که دلش نمیاد شمارو درگیر کنه مستقیم میره سراغ خانوادتون.
پاک بمونید تا پاک براتون بمونه :)🫀
منم باشم 'زِدبانـــــو'
لطفا یک صلوات برای ظهور امامزمـان(عج) بفرست قشنگم🤍
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#یک_رزمندهی_داماد
🌷در گردان ما دیدبانی بود به نام "امیر سلیمانی” اهل آبادان که در ده روز مرخصی قبل از آغاز عملیات بیت المقدس ازدواج کرد. فرمانده گردان «احسان قاسمیه» با بچهها قرار گذاشت که هیچ کس به امیر خبر ندهد که خود را به عملیات برساند.
🌷امیر از یک خانواده متمول آبادانی بود. پدرش یکی از ثروتمندترین افراد کشور بود. پدرش آخرین مدل ماشین آن زمان را در سن ۱۷ سالگی برایش تهیه کرده بود. سر قضیهای امیر با شهید پیچک دعوایش میشود. بعد همین اختلاف باعث رفاقتشان شد. این آشنایی مسیر زندگی امیر را تغییر داد و یک فرزند ثروتمند که در رفاه زندگی میکند را به جبهه کشاند.
🌷از اینکه امیر را با خود به منطقه نبردیم خوشحال بودیم. روز دوم درحالیکه از خاکریز پایین میرفتم یک نفر به کمرم زد. برگشتم و با کمال تعجب امیر را دیدم. در جواب تعجب من گفت: "فیروز موفق باشی.” او داماد دو روزه بود، که به جبهه آمد. امیر در مرحله سوم عملیات بیت المقدس به شهادت رسید.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز امیر سلیمانی
#راوی: جانباز سرافراز فیروز احمدی فرمانده دیدبانان گردان بریر(ادوات) تیپ ۱۰ حضرت سیدالشهدا(ع) و تیپ ۱۱۰ خاتم(ص) در خصوص عملیات والفجر یک گفت.
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#دلنوشته_اعضا_خوش_ذوقمون.
برا ماه تولدشان#مهر
عزیزم پیشاپیش تولدت مبارک برات بهترین ها رو آرزو میکنم 😍😍
کاش میشد تمام دلتنگی ها و بی قراری ها را در چمدان تابستان که عزم رفتن کرده است ، نگاشت
تابستان خود را برای استقبال از مادرم پاییز اماده میکند
درختان را به صف کرده تا رقص کنان، برگان خویش را برای خوش امد گویی بر زیر پایش بیفشانند
از سرخی لباس چرم پوش انار میشود فهمید که دیگر جایی برای شهریور نیست.
کاش زودتر مادرم به مقصد برسد تا شاید قلب این دختر پاییز از جنس مهر ماهش آرام گیرد.
کاش تا هنوز فنجان قهوه ام سرد نشده خزان کند تا تولدی دیگر را جشن
گیرم.
کاش بدانی که عشاق در انتظار فصل عاشقی برای سرایش خیزید و خز آرید که هنگام خزان هست را بهر معشوق خویش به سر میبرند.
بشتاپ مادرم که گرمای طاقت فرسای تابستان بد جور جیگرم را آتش زده
بیا و به مانند ریزش برگ درختان تکانی بر دلم بده شاید که این گونه تسکینی شوی بر درد بی پایانم.
مگر میشود با طراوت زیبای باران که بر پنجره دلم میزند
هوس عاشقی نکرد؟
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
گلهها و ناراحتیهای خود را، با متانت و نرمی با شوهر تان در ميان بگذاريد...
در مواقع ناراحتی، گله خود را اظهار نكنيد. تحمل كنيد تا وقتی شما و شوهرتان در آرامش روحی و خيالی هستيد، آن وقت ناراحتی خودتون رو بگيد و زمانی كه، شما و شوهرتان
تنها باشيد.
اينكه لحن حرف زدن شما، تند نباشد و بوی تحكم وبرتری جویی ندهد.
اينكه طريقه گفتن شما طوری باشد كه واقعا يک راست برويد سر اصل مطلب و ساعتها مقدمه چينی نكنيد و رنجش خود را به شوهرتان بفهمانيد.
مثلا بگوييد: "من از اين كه تو فلان حرف رو پيش خانوادهات به من زدی رنجيده خاطر شدم." و در ادامه بگوييد: "چه خوب بود كه اگر هم حرفی داری، وقتی تنها هستيم به خودم بگویی" و...
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df