eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
34.6هزار دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
4.6هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 _خوب نشد یعنی نشددیگه _چرا ایلای ازین بدبختی درمیومدی بچت یه پدر مهربون داشت خودت سای
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 با زهره خداحافظی کردم و کمی با آیسو بازی کردم کمی رفتیم بیرون و تو پارک باهم تاب بازی کردیم آیسو گیر داده بود منم رو تاب بشینم و اون هولم بده وقتی رو تاب نشستم کلی خندیدم یه خانم و دخترجوانش که یه دختر کوچلورو پارک آورده بودن کمی اون طرف تر نشسته بودن و با حسرت به خنده های من نگاه میکردن شاید تو دلشون میگفتن خوش به حالت که از غم دنیا آزادی دیگه نمیدونن که من الان بی پولترین و بی کس ترین زن دنیام گوشیم زنگ خورد دلم هررری ریخت شماره بابا بوداز تاب پیاده شدم و رفتم رو نیمکت نشستم صدای تماس قطع شد ولی ناامید نشدن بازم زنگ زدن کار درست چیه خدایا جواب بدم تو دلم به این سوال خودم خندیدم بالاخره اونا خانواده من هستن دوباره قطع شد و دیگه زنگ نزدن شبمون با سیب زمینی و تخم مرغ آبپز گذشت صبح آیسورو بردیم پیش مامان فاطمه که دوبرابر مهربانتر از فاطمه بود و خودمون رفتیم بیمارستان ازین اتاق به اون اتاق ازین بخش به اون بخش تا بالاخره پرونده کامل شد عصر باید میومدم بستری بشم و دلم از الان تالاپ تلوپ میکرد و خودشو به قفسه ی سینم میزد ترسیدم و بی کسی هایم چنگ به دلم انداخته همش فکر میکنم اگه اتفاقی افتاد اگه بیهوش شدم و دیگه به هوش نیومدم چی فاطمه گفت بهتره آیسو جیزی ندونه شام یا بهتره بگم عصرونه که خوردیم کلی آیسورو بوسیدم بوش کردم و نوازشش کردم به مامان فاطمه گفتم _خاله اگه نیومدم مراقب آیسو میشی؟؟ _ایلای دخترم این چه حرفیه عزیزم تو هیچیت نمیشه یه عمل کوچیکه بخدا بیخودی این همه استرس به خودت میدی _خیلی میترسم تا حالا حای بیمارستانم نرفتم چه برسه به عمل جراحی فاطمه اومد ضربه ای به شونم زد و گفت _لوس بازی درنیار الی دو روز دیگه همه چی تموم میشه بیا اینارم بزار تو این ساک دیگه کم کم بریم _اینا چیه _خوردنی موردنی دیگه میدونم امشب تا صب میخای ازین حرفا بزنی دیگه باید یه جیزی باشه خودمو تقویت کنم بعدش با صدای بلند خندید کاش مهدی اینجا بود یه فیلم ازمون میگرفت ازین قیافت بعدن میخندیدیم بهت _بی مزه مامان فاطمه چشم غره رفت و گفت _فاطمه دخترمو اذیت نکن دیگه طبیعی که بترسه _بابا مادر من آخه ترس چی عمل مغز نیس که یه تیکه گوشت اضافه گوشه ی سینش میخان در بیارن همین _آیسوکه انگار تازه متوجه موضوع شده بود با صورتی توام با ترس و تعجب گفت _مامان کجا میری میخان بزننت؟ خاله_بفرما اینقد پیش بچه استرس دادین اینم ترسید نه خاله نه عزیزم زدن کار بدیه مامانی امشب میره پیش خانوم دکتر پس فردام میاد پیشت آیسو اومد دستمو گرفت و گفت _منم با مامانی میرم خاله فاطمه اومد آیسورو بغل کرد و گفت _خاله جونم ما بیرون کار داریم تو همین جا بمون عمو مهدی هم امشب میاد اینجا کلی باهات بازی میکنه آیسو با اخم گفت _نه من مامانمو میخام بابای فاطمه یا الله گویان وارد اتاق شد و گفت _آیسو بابا میای باهم بریم این فروشگاه سر خیابون میخام یه بازی خوب بخرم باهم بازی کنیم خم شدم صورتشو با بغض بوسیدم و گفت _برو مامانی من اینجام فدای تو بشم _مامانی نرو تا من بیام باشه؟؟ _چشم مامانی آیسو با تردید رفت و فاطمه گفت _نگران نباش الی بابا چنان سرشو گرم میکنه خستش میکنه زود میخوابه اشکام ریختن و با صدای گرفته ای گفتم _فاطمه خیلی مواظبش باش به هیچ کسم نده _وااای ایلای بخدا داری بیخودی شلوغش میکنی نه مثل اینکه تو لنگه دمپایی میخای بیا برو تا بچه بر نگشته خاله_دخترم نگران آیسو نباش اون دختر فهمیده ای هستش من مطمعنم اذیت نمیکنه تو هم زود بر میگردی مادر اینقد به خودت استرس نده _چشم خاله قرآن آورد و از زیر قرآن ردمون کرد پشت سرم آب ریخت و مادری کرد بیمارستان که رسیدیم لباس بیمارستان که پوشیدم احساس کردم یکی چنگ انداخته تو گلوم و داره با ناخونای بلند به دیواره ای گلو و قلبم چنگ میزنه و خونمو میریزه فاطمه رفته بود کارای روال قبل عمل انحام بده و من تنها بودم گوشیم زنگ خورد و شماره ای که روی صحفه بود آشنا تر از همه ی شماره ها بود 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🔆طبابت كودكى درد آشنا، براى پيرى كهن سال 🌺بعد از آن كه عبدالمطلّب جدّ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از دنيا رفت ونگه دارى آن حضرت به عمويش ابوطالب واگذار گرديد. پس از چند روزى ، حضرت به چشم درد مبتلا شد و پزشكان از درمان آن ناتوان گشتند، ناراحتى تمام وجود عمويش را فرا گرفته بود، عدّه اى پيشنهاد دادند تا حضرت را نزد راهب نصرانى به نام حبيب برده تا با دعاى او درد چشم حضرت بر طرف گردد. 🌺ابوطالب پيشنهاد آن ها را براى برادرزاده اش حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله بازگو كرد. حضرت اظهار نمود: از طرف من مانعى نيست ، آنچه مصلحت مى دانى عمل كن . 🌺به همين جهت ابوطالب ، حضرت را طبق تشريفات خاصّى سوار بر شتر نمود و با هم به سمت جايگاه راهب نصرانى حركت كردند. موقعى كه نزديك صومعه راهب رسيدند، اجازه ورود خواستند وحبيب راهب به ايشان اجازه داد، وقتى وارد شدند تا لحظاتى هيچ گونه صحبت و سخنى مطرح نگرديد. 🌺سپس ابوطالب شروع به سخن نمود و اظهار داشت : برادرزاده ام محمّد بن عبداللّه صلّى اللّه عليه و آله مدّتى است كه به چشم درد مبتلا گرديده وپزشكان از درمان آن عاجز مانده اند؛ لذا نزد شما آمده ايم تا به درگاه خداوند دعا كنى و چشمان او سالم گردد. حبيب راهب پس از شنيدن سخنان ابوطالب ، به حضرت رسول خطاب كرد و گفت : بلند شو و نزديك بيا. 🌺حضرت با اين كه در سنين كودكى بود، خطاب به راهب كرد و فرمود: تو از جاى خود حركت كن و نزد من بيا. ابوطالب حضرت را مخاطب قرار داد و عرضه داشت : از اين سخن و برخورد تعجّب مى كنم زيرا كه شما مريض هستى . 🌺حضرت رسول در جواب فرمود: خير، چنين نيست ، بلكه حبيب راهب مريض است و بايد او نزد من آيد. حبيب با شنيدن چنين سخنى از آن خردسال در غضب شد و گفت : اى پسر! ناراحتى و مريضى من در چيست ؟ 🌺حضرت فرمود: پوست بدن تو مبتلا به مرض پيسى مى باشد و سى سال است كه مرتّب براى شفا و بهبودى آن به درگاه خدا دعا مى كنى وليكن اثرى نبخشيده است . حبيب با حالت تعجّب گفت : اين موضوع را كسى غير از من و غير از خدا نمى دانسته است ، در اين سنين كودكى چگونه از آن آگاه شده اى ؟! 🌺حضرت در پاسخ به او، فرمود: در خواب ديده ام ؛ حبيب با حالت تواضع گفت : پس بر من بزرگوارى نما و برايم دعا كن تا خدا مرا شفا و عافيت دهد. 🌺بعد از آن ، حضرت پارچه اى را كه روى پيشانى و چشم هاى خود بسته بود، باز كرد و نورى عظيم از چهره مباركش ظاهر گشت كه تمامى فضا را روشنائى بخشيد؛ و عدّه اى از مردم كه در آن مجلس حضور داشتند متوجّه تمام صحبت ها و جريانات شدند. حضرت فرمود: اى حبيب ! پيراهنت را بالا بزن تا افراد حاضر بدنت را نگاه كنند و آنچه را گفتم تصديق نمايند. 🌺هنگامى كه حبيب پيراهن خود را بالا زد، حاضران ناراحتى پوستى او را ديدند كه به اندازه يك درهم مرض پيسى و كنار آن مقدار مختصرى سياهى روى پوست بدنش وجود دارد. 🌺در اين لحظه حضرت دست به دعا برداشت و چون دعايش پايان يافت ، دست مبارك خود را بر بدن حبيب كشيد و با اذن خداوند، شفا يافت ؛ سپس عموى خود را مخاطب قرار داد و فرمود: اگر تاكنون مى خواستم خدا مرا شفا دهد، دعا مى كردم و شفا مى يافتم و اينجا نمى آمدم ؛ ولى اكنون دعا مى كنم و شفاى چشم خود را از خداى متعال مسئلت مى نمايم ؛ و چون دست به دعا بلند نمود و دعا كرد، بلافاصله ناراحتى چشم او برطرف شد و اثرى از آن باقى نماند. 📚فضائل شاذان بن جبرئيل قمّى : ص 48، ح 66، بحارالا نوار: 15، ص 382،س 7 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 💖🌷 خيلي محشره اين متن : گله هارابگذار! ناله هارابس كن! روزگارگوش ندارد كه تو هي شِكوه كني! زندگي چشم ندارد كه ببيند اخم دلتنگِ تو را... فرصتي نيست كه صرف گله وناله شود! تابجنبيم تمام است تمام!! مهرديدي كه به برهم زدن چشم گذشت.... ياهمين سال جديد!! بازكم مانده به عيد!! اين شتاب عمراست ... من وتوباورمان نيست كه نيست!! ***زندگي گاه به كام است و بس است؛ زندگي گاه به نام است و كم است؛ زندگي گاه به دام است و غم است؛ چه به كام و چه به نام و چه به دام... زندگي معركه همت ماست...زندگي ميگذرد... زندگي گاه به نان است و كفايت بكند؛ زندگي گاه به جان است و جفايت بكند‌؛ زندگي گاه به آن است و رهايت بكند؛ چه به نان و چه به جان و چه به آن... زندگي صحنه بي تابي ماست...زندگي ميگذرد... زندگي گاه به راز است و ملامت بدهد؛ زندگي گاه به ساز است و سلامت بدهد؛ زندگي گاه به ناز است و جهانت بدهد؛ چه به راز و چه به ساز و چه به ناز... زندگي لحظه بيداري ماست... زندگي ميگذرد... 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 سه چیز، زن را ملکه می کند: ▫️وقتی لباس سفید عروسی، برای عشقش بپوشد. ▫️وقتی اولین بار مادر شود ▫️وقتی از لحاظ مالی وابسته نباشد. سه چیز که زن به آنها محتاج است: ▫️آغوش گرم و با محبت ▫️تایید شدن، که انگیزه اش را هم، بالا می برد ▫️زمان برای رسیدگی به ظاهرش. سه چیز که زن را می کشد: ▫️تعریف و تمجید همسرش، از زنی دیگر ▫️مبهم بودن آینده اش ▫️ازدست دادن پدر و مادر، و فرزندش... سه چیز که زن به آنها افتخار می کند: ▫️زیبائیش ▫️اصل و نصبش ▫️نجابتش سه چیز که زن را وادار میکند از زندگی شخصی، برود: ▫️خیانت به او ▫️عیب جویی از او ▫️عدم احساس امنیت سه چیز راز یک زن را فاش می کند: ▫️نگاهش ▫️نگاهش ▫️نگاهش... زن گرانبهاترین اعجاز خداوند است 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 گاهی از همسرتان در انتخاب لباس هایتان نظر بخواهید. این کار باعث می شود که همسرتان بداند برای شما مهم است و شما برای سلیقه و نظرات و کلا خواسته های او ارزش قائل هستید و به او اهمیت می دهید. گاهی مطابق میل و سلیقه او لباس بپوشید هم چنین زمانی که همسرتان برای خود لباس انتخاب می کند در انتخاب لباس هایش به او کمک کنید و بگوئید از نظر شما کدام لباس ها بیشتر به او می آیند. این کار شما نیز همان نتیجه قبل را در پی دارد و به او این پیام را می دهد که که برای شما جذاب است و برای او ارزش و اهمیت بسیاری قائل هستید ‌‌‌‌ ‌ 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #ارسالی_اعضا 🌺❤️ نمیدونم حالمون رو چه طور توصیف کنم. از شروع دردای زرننه زمان زیادی گذش
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🌺❤️ نمیدونم حالمون رو چه طور توصیف کنم. از شروع دردای زرننه زمان زیادی گذشته بود شاید نزدیک یه روز کامل اما خبری نبود. چند تا از زنای روستا تو خونمون جمع شده بودن و دعا میخوندن. نگاه پدربزرگم کردم که درحال قرآن خوندن بود. نمیدونستم چیکار کنم و چند باری از صبح تو گوشه و کنار گریه کرده بودم تا اینکه یه کم بعد از شنیده شدن اذان صبح با صدای پیل بابا(پدربزرگ) از رو پشت بوم صدای گریه نوزاد هم تو خونه پیچید. چند ثانیه بعدشم صدای کل کشیدن پیل ننه(مادر بزرگ). همه این شواهد نشونه پسر بودن نوزاد متولد شده بود. کار مراقبت از زرننه و تمام کارای خونه رو دوش منو دو تا خواهر کوچیکترم بود. سخت بود ولی چیزی نبود که قبلا انجام نداده باشم. برا اقام پیغام فرستادیم که پسرش دنیا اومده و تقریبا دو هفته بعد آقام برگشت. میتونستم خوشحالیو تو برق چشماش ببینم. دورتادور خونمون اقوام نشسته بودنو آقام به پیل بابام سپرد تا اسم بچرو بزاره. پیل بابا بچرو بغل گرفتو بعد چند لحظه گفت که اسم بچه حسین. همه صلوات فرستادنو بچرو یه دور دست به دست گردوندن تا همگی ببینن. چندروز بعد آقام قصد برگشت کرد و طبق روال هر سال باید ما دخترارو هم میبرد ننم هم از آب و گل دراومده بود اما باز آقام گفت دو تاتون با من بیاید و دوتا بمونید کمک دست ننت. 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 دلانه ای دختری رنج کشیده به نام بخشی از ... 🍃🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 دلانه ای دختری رنج کشیده به نام #گندم بخشی از #زندگی_اعضا ... 🍃🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 امروزتصمیم گرفتم به کارهای خونه برسم وجارووگردگیری کنم کارهام انجام می دادم وبه زندگیم فکرمی کردم گاهی فکرم می رفت به مسلم وفاگل دلم برای فاگل یک ذره شده مشغول فمروخیال وتمیزکردن گازبودم صدای درحیاط به گوشم رسید ازاشپزخونه پاتندکردم نفهمیدم چی شدپام گیرکردبه سیم ماشین لباسشویی به روخوردم زمین اه وناله ازنهادم بلند شدضعفم زدوشکمم دردامد به زورنشستم وشروع به گریه کردم دستگیره ی دربالاوپایین شدومادربزرگ باتعجب نگاهی کرد گندم گریه می کنی خوردم زمین شکمم دردمی کنه مادربزرگ جلوترامدودستم گرفت بلندشوچرارنگت زردشده توپاشو اروم اروم سرپاشدم ودردی توشکمم می پیچیددستمم روشکمم گرفتم وکمرم می ترسیدم صاف کنم اخرکاردست خودت میدی بیابریم خونه ی ما دنبال مادربزرگ راه افتادم وگوشه ی خونه ی مادربزرگ اینهادرازکشیدم ترس ودردهمراه شدن وکلی گریه کردم گلروومادربزرگ دلداری می دادن مادربزرگ کمی گوشت ازیخچال بیرون اوردتایخشون بازبشه وبیرون رفت ومشغول درست کردن زغال شدوگوشتهاروریزکردوداخل سینی چید الان یک کباب خوشمزه درست می کنم حالت جابیادورنگ روت عوض بشه چنددقیقه بیشترطول نکشیدوبوی کباب داخل حیاط پیچیدومادربزرگ با سینی کباب طرفم امد پاشومادرپاشوبخور نیم خیزنشستم وشروع به خوردن کردم وگلروودایی ومادربزرگ هم نشستن کنارم وباهم شکمی ازعزادراوردیم بابابزرگ بابه به واردشدکباب پزون داشتن مادربزرگ خنده ای کرد اره به بهانه ی گندم کبابی به شکم زدیم برای شماهم گذاشتم دستهات بشوربیا بعدخوردن تابعدازظهرخوابیدم واحساس کردم دردندارم وبهترشدم اروم اروم وایستادم وچندقدم برداشتم مثل اینکه بهترشدم داخل حیاط نشستم وبه باغچه چشم دوختم... 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام فاطمه بانو جان ممنون از سرگذشت ایلای که گداشتین کانال تا ما تجربه بدس بیاریم فقط کاش ایلآی خانم یکم بیشتر زرنگ بودو دورادور از خونوادش مطلع میشد اونزمان که ابراهیم نمیذاشت کاری انجام بده و کتکش میزد میرف بهزیستی یا کلانتری شکایت میکرد تهد میگرف از شوهرو مادرشوهرش خلاصه که پدرش خیلی نامردبودنه به الان که خیلی خونواده ها دخترشون بیش از حد آزادگذاشتن نه پدر ایلای که خشک مذهب بود دین اسلام کی گفته به خاطر رفتارنامناسب یه دختر نادون تا حدمرز خفش کنی و بدبختش کنی واقعامتاسفم واسه پدر و عموت ایلای جان به قول اون خانمی که دیده بود از شوهرخدا نیامرزت کتک میخوری به جای مادرت من میگم پدرت بمیره با اون افکار پوچش امیدوارم درکنار همسرو دخترت خوشبخت بشی واون سیگار مزخرف بذاری کنارو نماز جایگزین کنی و اون ثریای نامرد پس بزنی که رف پی خوشبختی خودش بذار بره گم شه بااینکه میدونست ابراهیم چه جونوریه تو رو تنها گذاشت و گورشو گم کرد ایلای خانم اگه نوشتمو خوندی یه خبری از حالت به ما بده دخترجان واقعا رنج کشیده ای قربون سختی هایی که با سن کمت کشیدی بشم من عزیزم حتما از خودت بهمون خبرربده به امید موفقیت،مامان اسرا هستم 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🍃 🔶️ پیامبر اکرم (ص) میفرمایند: سخت کوشترین مردم کسی است که گناهان را فرو گذارد. (امالی صدوق ،صفحه ۲۸ ) 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 💠 روز 💠 امام علی علیه‌السلام : از غيرت ورزيدن بيجا بپرهيز كه اين كار، زن سالم را به بيمارى مى كشانَد و پاك دامن را به گناه 📚از نامه 31 نهج البلاغه 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🌸🍃 گذری بر زندگی‌ پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام آخرین فرزند پاییز.... 🍃🌸🍃