#داستان_زندگی 🍁
#واقعی
ماجرا از بیست و سه سال قبل شروع شد.ژاله
دانشجوی علوم آزمایشگاهی در تهران بود و در خوابگاه دخترونه زندگی میکرد.یه روز پاییزی که نم نم بارون میومد فرهاد برای درست کردن نرده های خوابگاه رفته بوده که ژاله رو از پشت پنجره میبینه.ژاله خیلی شبیه خواهر فرهاد بود که سالها قبل با ازدواج به هلند مهاجرت کرده بود.دقیقا همین جا جرقه عشق فرهاد میخوره و با هر بهانه و ترفندی که بلد بود علاقه اش رو به ژاله ابراز میکنه.اما ژاله هیچ اهمیتی به فرهاد نمیده.چند ماه میگذره و فرهاد دست بردار نبوده.با هزار خواهش و تمنا از ژاله میخواد که برای یک ساعت داخل پارک نزدیک خوابگاه ببیندش.ژاله قبول میکنه و فرهاد با به دسته گل سرخ بزرگ به دیدن ژاله میره.اولین جمله ای که ژاله به زبون میاره اینه:((شما همیشه برای دخترها گل میبرید؟))فرهاد
جواب میده:((نه...اولین باره.اما اگه با من ازدواج کنی قول میدم هر روز برات یه دسته گل بیارم.))اما ژاله هیچ قولی به فرهاد نمیده و همه چیز رو به موافقت پدر و مادرش موکول میکنه.همون هفته فرهاد برای خواستگاری به شهرستان میره.اولین صحبت پدر ژاله داشتن کارت پایان خدمت بود.فرهاد دوسال برای گرفتن کارت پایان خدمت میره سربازی و تمام این مدت دلخوش به تماس های تلفنی کوتاه با ژاله بوده.بعد از اتمام سربازی خانواده ژاله بهانه میارن که کار درست و حسابی نداری.
دو سال دیگه میگذره و فرهاد یه تولیدی مبل راه اندازی میکنه.اما باز هم پدر ژاله شرط خریدن خونه رو مطرح میکنه.سه سال هم طول میکشه تا فرهاد بزرگ بخره.شرط های پدر ژاله تمومی نداشت و این بار از فرهاد میخواد یه ماشین گرون قیمت برای دخترش بخره.بالاخره بعد از هفت سال رفت و آمد بین تهران و شهرستان و فرستادن واسطه پدر ژاله با ازدواجشون موافقت میکنه.روز بله برون میرسه و شرط جدید پدر بزرگوار دو هزار سکه به عنوان مهریه بود.فرهاد هم میگه من دو هزار و پانصد سکه مهریه میکنم تا ببینید چقدر عاشق ژاله هستم.با گرفتن یه مراسم مجلل زندگی مشترکشون شروع میشه.ژاله کارش رو رها میکنه.سرگرمیش میشه رفتن کلاش نقاشی ،زبان و شنا.انواع و اقسام سفر داخلی و خارجی به راه بود و فرهاد نمیذاشت آب تو و دل ژاله تکون بخوره.چهارده سال از زندگی مشترک فرهاد و ژاله میگذره .اولین دعوا سر بچه دار شدن بود.سال سوم ازدواجشون بود که ژاله اعلام کرد باید فرهاد رو خوب بشناسه تا بچه دار بشه و تا ده سال آینده نباید حرفش رو بزنه.حتی فرهاد روی قولش در مورد گل های سرخ هم باقی موند و تا سال هفتم همیشه با دسته گل به خونه میومد اما یک سفر کاری باعث وقفه در خرید گل و بهانه جدیدی برای مشاجره شد.سال دهم ژاله افسرده شد و زیر نظر مشاوره قرار گرفت.در دوازدهمین سال ازدواج ژاله دست به خودکشی زد.فرهاد همون شب بعد از رسوندن ژاله به بیمارستان و برگشت به خونه وصیت نامه ای پیدا میکنه.ژاله نوشته بود: بعد از مرگش کیف
قهوه ای بزرگی رو که در انباری گذاشته، به دست خواهرش برسونن.فرهاد کنجکاو میشه و به سراغ کیف میره.بعد از بررسی محتویات داخل کیف حالش حسابی بد میشه و تا صبح همون گوشه انباری کز میکنه.فرهاد میفهمه ژاله عاشق یکی دیگه بوده و در تمام این سالها عاشقانه برای اون شخص نوشته حتی با بررسی گوشی ژاله پیام های عاشقانه پیدا میکنه.با اینکه از ژاله دل چرکین بود بعد از مرخص شدن ازش خواست به زندگی برگرده و اشتباهات همدیگه رو ببخشن.در مقابل ژاله همه چیز رو انکار میکنه و در مورد خوندن دفترچه شخصی اش اعتراض میکنه کار به مشاجره میکشه و فرهاد برای اولین بار دست روی همسرش بلند میکنه.به تدریج افسردگی ژاله بیشتر میشه مهریه اش رو اجرا میذاره تمام اموال فرهاد رو توقیف میکنه به جرم ضرب و جرح از فرهاد شکایت میکنه و در نهایت هم درخواست طلاق میده.فرهاد موند و عشقی نافرجام و الزام به پرداخت مهریه سنگین .فرهاد بهم گفت:انگار همه این ماجراها خواب بوده کاش یه نفر بیدارم کنه
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
داستان زری و سرنوشت....
#واقعی
#پیشنهاد_مدیر
🍃🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
داستان زری و سرنوشت....
#واقعی
#پیشنهاد_مدیر
🍃🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
داستان زری و سرنوشت....
#واقعی
#پیشنهاد_مدیر
🍃🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
داستان زری و سرنوشت....
#واقعی
#پیشنهاد_مدیر
🍃🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
داستان زری و سرنوشت....
#واقعی
#پیشنهاد_مدیر
🍃🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
داستان زری و سرنوشت....
#واقعی
#پیشنهاد_مدیر
🍃🍃🍃🌸🍃
هدایت شده از تبلیغات رنج کشیده ها
#واقعی ⚠️
🔞⛔️ ماجرای عجیب پسری که چهار سال در کمد زندانی شده بود 🔞⛔️
طبق گزارش مدیر مدرسهای که دنیل در اونجا درس میخوند، "يوتانان دنيل" ۱۱ ساله، در بهار سال ۲۰۱۲ دیگه در مدرسه دیده نشد.
مدیر مدرسه که نگران حال دنیل بود، پیگیر شد. مادر و پدر دنیل گفتن که اونو به تگزاس فرستادند تا پیش یکی از فامیلهاشون زندگی کنه.
مدير به پلیس اطلاع داد. اما پلیس در کمال تعجب حرفهای مادر دنیل رو باور کرد و دیگه پیگیر پرونده نشد.
دنیل از سال ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۶ در کمد زندانی بود تا اینکه..... 🔞😱
راز عجیب این ماجرا اینجا فاش شده...👇🏼😢
https://eitaa.com/joinchat/2947940371Ce7f0ec817a
.