🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#دلنوشته_اعضا_خوش_ذوقمون.
برا ماه تولدشان#مهر
عزیزم پیشاپیش تولدت مبارک برات بهترین ها رو آرزو میکنم 😍😍
کاش میشد تمام دلتنگی ها و بی قراری ها را در چمدان تابستان که عزم رفتن کرده است ، نگاشت
تابستان خود را برای استقبال از مادرم پاییز اماده میکند
درختان را به صف کرده تا رقص کنان، برگان خویش را برای خوش امد گویی بر زیر پایش بیفشانند
از سرخی لباس چرم پوش انار میشود فهمید که دیگر جایی برای شهریور نیست.
کاش زودتر مادرم به مقصد برسد تا شاید قلب این دختر پاییز از جنس مهر ماهش آرام گیرد.
کاش تا هنوز فنجان قهوه ام سرد نشده خزان کند تا تولدی دیگر را جشن
گیرم.
کاش بدانی که عشاق در انتظار فصل عاشقی برای سرایش خیزید و خز آرید که هنگام خزان هست را بهر معشوق خویش به سر میبرند.
بشتاپ مادرم که گرمای طاقت فرسای تابستان بد جور جیگرم را آتش زده
بیا و به مانند ریزش برگ درختان تکانی بر دلم بده شاید که این گونه تسکینی شوی بر درد بی پایانم.
مگر میشود با طراوت زیبای باران که بر پنجره دلم میزند
هوس عاشقی نکرد؟
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
گلهها و ناراحتیهای خود را، با متانت و نرمی با شوهر تان در ميان بگذاريد...
در مواقع ناراحتی، گله خود را اظهار نكنيد. تحمل كنيد تا وقتی شما و شوهرتان در آرامش روحی و خيالی هستيد، آن وقت ناراحتی خودتون رو بگيد و زمانی كه، شما و شوهرتان
تنها باشيد.
اينكه لحن حرف زدن شما، تند نباشد و بوی تحكم وبرتری جویی ندهد.
اينكه طريقه گفتن شما طوری باشد كه واقعا يک راست برويد سر اصل مطلب و ساعتها مقدمه چينی نكنيد و رنجش خود را به شوهرتان بفهمانيد.
مثلا بگوييد: "من از اين كه تو فلان حرف رو پيش خانوادهات به من زدی رنجيده خاطر شدم." و در ادامه بگوييد: "چه خوب بود كه اگر هم حرفی داری، وقتی تنها هستيم به خودم بگویی" و...
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_آموزنده
🔆🔆همت
🦋✨مرحوم ملا حسینقلی همدانی از علماء عرفای برجسته قرن چهاردهم هجری بود، او بسیار کوشید تا در مسیر سیر و سلوک به مراد و مقصود برسد ولی از اینکه به هدف نرسید، پریشان، بود،
☘ او خود گوید، در کنار مرقد شریف امام علی علیه السلام در نجف اشرف در گوشه ای، نشسته بودم، دیدم کبوتری بر زمین نشست و پاره نانی بسیار خشکیده را به منقار گرفت، و هر چه به آن نوک می زند، خورد نمی شود، پرواز کرد و رفت، پس از ساعتی بازگشت و به سراغ آن تکه نان آمد، باز چند باز به آن نوک زد، ولی شکسته نشد، باز برگشت و چند باز رفت و آمد، سرانجام آن تکه نان را با منقارش خورد کرد و خورد.
✨✨همین همت و استقامت کبوتر و به هدف رسیدن او، برای من درسی شد، و گوئی به من الهام شد که در راه وصول به هدف، همت باید کرد، با اراده و همت، دنبال سیر و سلوک را گرفتم و به مقصود و مراد رسیدم
📚اقتباس از کتاب هزار و یک نکته ص 426
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️🌺
سلام ...وای شما از مادرشوهر میگین من میترسم ازدواج کنم..آخه یعنی چی😐😐
دختر ازدواج میکنه که ملکه ی خونه همسرش بشه نه اینکه بشه کلفت خونه مادر همسر والا
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#التماس_دعا_اعضا ❤️🙏
سلام فاطمه جان
من وقتی دختر دومم بدنیا اومد خیلی از خواهرشوهرم طعنه شنیدم آخه اون دوتا پسر داشت😔
منم دوتادختر برگشت بهم گفت حالا تو دختر بزا خداروشکر کن پسرهای من برای دخترهات هستن😔😔😔
الانم حامله م دعا کنید بچم پسر باشه😔
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
💐 #صاحب_اولاد_شدن💐
✍نقل است از جناب آیت الله کوهستانی
که برای خانمی که پس از ۱۲سال زندگی زناشویی بچه دار نشده بود
سفارش کردند.
✨{قل هو الله احد}✨را بر روی کاغذبنویسند
و آن خانم کاغذ را در ظرف آبی بکشد و آن را بنوشد.
👼مدتی نگذشت که آن زن بار دار شد و خداوند به او فرزندی عنایت فرمود.
📚منبع:برقله پارسایی،ص۲۶۶
#در_باب_طلب_فرزند
🌸ارسال به یک نفر جهت حسنه جاریه🔆
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🌸🍃
گذری بر زندگی پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام #ایل_آی آخرین فرزند پاییز....
🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 گذری بر زندگی پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام #ایل_آی آخرین فرزند پاییز.... 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
امروز کسرا با من یجوری حرف میزنه
خدایا این دیگه چش شده
_جدیدا دیر میای زود میری
_بله ببخشید کار پیش اومد
_مهمونی خوب بود
_چی
_مهمونی میگم خوب بود
از حرفش گیج شدم منظورش چیه
نکنه میدونه من با الوندی رفتم کافی شاپ
گوشه ی لبش بالا رفت و خیره به صورتم گفت
_نه مثل اینکه زیادی خوش گذشته کلااز مرحله پرتی
بابا مگه نگفتی مهمون داری میخای زودتر بری
تازه یادم افتاد چی میگه
دستپاچه شدم و گفتم
_بله خوب بود زهره بود
_من که نپرسیدم کی بود ولی مثل اینکه مهمونت زودتر دلش برات تنگ شده اومده بازم ببینینتت
_کی زهره
_بله زهره خانم اوناهاش اونجاس
گند زدم بد جورم گند زدم
کسراا با قیافه ی حق به جانب و البته پوزخند به لب از دروغی که گفته بودم به سمت میزی که زهره نشسته بود رفت و کمی بلندتر گفت
_زهره خانم دوستتون اومد بفرمایید
به سمتشون رفتم
_زهره تو اینجا چیکار میکنی
_علیک سلام ورپریده مگه قرار نبود به من خبر بدی
_چیو
کسرا که حالا قیافش ناراحت نشون میداد گفت
_من برم شما به دعواتون برسید
زهره دستمو گرفت و نشوند رو صندلی
_کجا بودی چرا دیر اومدی
_زهره هنوز وق نکردم دکتر برم به خدا میرم یکم صبر کن
_سه روزه هی امروز فردا میکنی من از اون ور شهر به بهانه ی دکتر اومدم بیرون زودم باید برگردم
_زهره تو نیا خودم بهت خبرشو میدم دیگه
امروز اگه وق بشه میرم یه گوشی ساده میخرم هم تو راحت بشی هم من
_راس میگی؟
آفرین تو واقعا گوشی لازمی
واسه چی قیافت آویزون؟
_زهره ...
_جی شده نگران شدم
ساکت بودم و اصلا نمیدونستم گفتنم کار درستیه یا نه
_بگو دیگه جون به لبم کردی
ببین داری وقتمو میگیریا اکبر بفهمه من هر روز هر روز پا میشم میام کافی شاپ تکه بزرگم گوشمه
_زهره یکی ازم خواستگاری کرده
زهره با خوشحالی هیجان زده و با صدای بلند گفت
_مباااارکه حالا کیه منمیشناسمش
_وای زهره توروخدا آروم هیشکی نمیدونه
_بگو دیگه کی
_قصش مفصله شمارتو دارم گوشی که خریدم بهت زنگ میزنم
الان پاشو برو دیرت مبشه ممنون که بخاطر من این همه تو زحمت میافتی
_من نمیتونم صبر کنم الان یه کمیشو بگو لااقل
چجوریه کیه چکارس خوبه
خندیدم
_همشو بهت میگم فقط الان نه
_گفتم بگو
_عصبانی نشو توروخدا
ببین مرد خوبیه ولی قبول نکردم
_آخه چرا اگه خوبه چرا قبول نکردی
_نمیبینی وضعیتمو اون هیچی از من نمیدونه
_خاک تو سرت ایلای خودتو مرده متحرک میدونی آره
فردا زنگ بزن همه چیو بهم بگو تا بهت بگم چیکار کنی
زهره دقیقا مثل ماماناس نمیدونم چرا خدا بهش بچه نداده اون واقعا لیاقت داره
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#حدیث روز
امام علی علیه السلام:
بدترین خصلت ها؛ یکی دروغ و دیگری نفاق و دورویی است.
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#حدیث روز:
#امام_على عليه السلام:
مَن أبانَ لَكَ عَيبَكَ فَهُوَ وَدودُكَ
هر كس عيب تو را برايت(در تنهایی) آشكار كرد، او دوست توست
#غررالحكم حدیث ۸۲۱۰
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🌸🍃
گذری بر زندگی پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام #ایل_آی آخرین فرزند پاییز....
🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 گذری بر زندگی پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام #ایل_آی آخرین فرزند پاییز.... 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
زهره رفت و منم با اینکه خجالت میکشیدم ولی از کسرا اجازه گرفتم که یه ساعت برا خرید گوشی برم
اولش تعحب کرد ولی بعدش گفت که آره تو گوشی لازمی
_میخای منم باهات بیام
_نه بابا از این گوشی ساده ها میخام بگیرم دیگه
_باشه برو
آیسو کافی شاپ موند و من خودم تنهایی رفتم پولم کم بود برا همین اول از یه گوشی ساده دست دوم خریدم که هیچچی نداشت نه دوربین نه چیزی فقط و فقط میشد باهاش تماس گرفت یا پیام داد
بعد سریع یه اسنپ گرفتم و رفتم خیابونی که پر از مغازه های سمساری بود یه تلویزیون قدیمی۲۱اینچی گرفتم دوباره با اسنپ به خونه برگشتم
امشب میخواستم آیسورو سورپرایز کنم حتما از دیدن تلویزیون خوشحال میشه
دوباره پیاده به کافی شاپ برگشتم
_چقد دیر اومدی
_معذرت میخام به خدا سعی کردم زودتر برگردم ولی ترافیک بود
_زود آماده باش یه ساعت دیگه یه تولد هشت نفره داریم
_کیک اینا آمادس
_آره فقط دیزاین میز با تو
_چشم
_یه کمی هم به خودت برس
سریع دستمو به صورتم کشیدم و گفتم
_ها
_خستگی و کلافگی از سر روت میباره
رفتم تو اتاقک به خودم نگاه کردم
کسرا راست میگفت چشمام نگرانتر از همیشه بودن
آبی به صورتم زدم و کمی مرطوب کننده زدم کمی سرمه که بی روحی چشمامو از بین ببره و یه رژ کمرنگ
خیلی بهتر شدم
شالمو صاف کردم و امدم برا دیزاین میز تولد
_خانوم یا آقا
_چی
_میگن تولد خانوم داریم یا آقاس
_ایلای از گلای آبی و کیک سفید توسیش معلومه که آقاس
_آره راس میگینا
میزو با دسته گل بزرگ و کیک و شمعها چیدم و منتظر موندیم تا بیان
_این آقا دوست صمیمی داداش دوستمه
دوستاش براش تولد گرفتن منم هستم تولدااااا
_خوش بحالتون کاش یکی هم منو تولد مهمون میکرد
سحر که نزدیکمون بود حرفامونو شنید و گفت
_آره والا ایلای کاش یکی هم برا ما تولد میگرفت
رزیتا که نمیخاد دست از سرسنگینیش برداره اون طرف واستاده و فقط نگاه میکنه
و وقتی دید من دارم نگاه میکنم پشت به من کرد و طرف دیگرو نگاه کرد
صدای بلند بلند حرف زدن چند آقا و خندشون اومد
_ایلای کم کم دارن میان پذیرایی آمادس
_نگران نباشید بله همه چی آمادس
یکی از اون پسرا اومد جلو و با کسرا دست داد و گفت
_داداش رفیق ما یه ده دقیقه ای میرسه راستی دونفر بهمون اضافه شدن
کسرا با خنده گفت
_بابا اون که وضش توپه چرا ویلایی جایی تولد نگرفتین یکمم بزنین برقصین
_همینشم اگه بفهمه براش تولد گرفتیم میخاد بگه ول کنین بابا مگه من بچم
پیرپسره دیگه چیکارش کنیم
کسرا و اون آقا باهم صحبت میکردن و من رفتم پشت پیشخوان با آیسو صحبت میکردم که یه وق مثل تولد چند روز پیش نره پیش اونا بشینه
دلم برا دخترم سوخت که با حسرت میگف
_مامان من تولدبازی دوس دارم
صدای خنده ها و هورا کشیدنای پسرا و دخترایی که تولد دعوت بودن اومد معلومه که متولد تشریف فرما شدن
نگاه سرسری کردم دیدم چهار تا خانم که پشت به من بودن شیش تا آقا که دور متولد جمع شدن و دارن اذیتشون میکنن
سالن پر از صدای اونا و آهنگ شده
حدود یک ربع بعد صدای کسرا اومد که میخواست نوشیدنی هارو ببرم سریع سینی برداشتم نفس عمیقی کشیدم و به سمت میزشون رفتم
وقتی رسیدم سرمو بالا گرفتم و چشم تو چشم چشمی شدم که سالهاس دلم میخواست دوباره ببینمش
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df