eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
35.1هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🌸🍃 🔵برای هر چیزی گریه نکنید⛔️ مردها به راحتی با ابراز احساسات شدید زن ها معذب و آزرده خاطر می شوند. شکستن ناخن یا پاشنه کفش یا خرد شدن شیشه عطر یا... هیچ کدام دلیل نمی شود که بخواهید مقابل همسرتان شروع به گریه کنید. ابراز احساسات زیاد برای موضوعات کوچک شاید برای زنان امری عادی باشد اما مردها بیشتر آن را یک نمایش بیش از اندازه می دانند؛ سعی کنید در مورد چیزهایی که چندان مهم نیستند احساسات کمتری به خرج دهید. 🔵مدام به او زنگ نزنید⛔️ مردانی هستند که می گویند از اینکه همسرشان هر 10 دقیقه یک بار تلفن می زند و مدام پیامک های بی معنی می فرستد کلافه شده اند؛ قبل از اینکه بخواهید برای چندمین بار در طول روز به همسرتان زنگ بزنید، کمی فکر کنید که آیا کار شما آنقدر مهم هست که بخواهید سر کار با او صحبت کنید و وقتش را بگیرید و ذهنش را از مسائل کاری منحرف کنید. گاهی لازم است به او زمان بدهید که گاهی شما را نداشته باشد و دلش برای تان تنگ شود. 🔵در مقابل جمع از او بد نگویید⛔️ اگر شما شروع کنید در مقابل دیگران از همسر یا نامزدتان بد بگویید اولین چیزی که به ذهن آنها می رسد این است که شما چقدر نادانید که با مردی زندگی می کنید که رفتارهایش را نمی پسندید. یادتان باشد تنها چیزی که دیگران باید از شما و زندگی شخصی تان بشنوند این است که چقدر همسر خوبی دارید و در کنار هم خوشبختید. مردتان را تحسین کنید و مطمئن باشید که او همیشه قدردان خواهد بود. 🔵افراطی و بیش از حد آرایش نکنید و محجوب باشید⛔️ بیشتر مردها دوست ندارند که همسرشان ناخن های بسیار بلند داشته باشد یا موهای مصنوعی و اکستنشن بگذارد یا بیش از اندازه آرایش کند. آنها چهره طبیعی زنانه شما را بیش از هر چیزی دوست دارند. یک چهره طبیعی بیشتر از هرچیزی برای مرد جذابیت دارد و چیزهای بیشتری را به او می گوید. شاید بگویید همه مردان به یک زن عمل کرده و آرایش کرده بیشتر توجه می کنند اما باور کنید آنها چهره زنانه شما را بیشتر دوست دارند در غیر این صورت با شما ازدواج نمی کردند. 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🔆رمز سقوط ملت ها  پس از شكست خاندان بنى اميه ، بنى عباس روى كار آمدند و زمام خلافت را به دست گرفتند. در زمان منصور دوانيقى ، محمد بن مروان (پسر مروان حمار وليعد پدرش ‍ بود به زندان افتاد. روزى به منصور گفتند: محمد بن مروان در زندان تو است ، خوب است او را احضار كنى و از جريانى كه بين او و پادشاه نوبه پيش آمده ، بپرسى . دستور داد احضارش كردند. منصور گفت : محمد! گفتگويى كه بين تو و پادشاه نوبه اتفاق افتاده مى خواهم از خودت بشنوم . محمد گفت : هنگامى كه در آخر حكومتمان شكست خورديم ، از اينجا فرار كرده به جريره نوبه پناهنده شديم . وقتى كه خبر ما به پادشاه نوبه رسيد دستور داد خيمه هاى شاهانه براى ما زدند و وسايل زندگى از هر لحاظ آماده كردند، به طورى كه مردم نوبه از ديدن آنها تعجب مى كردند. روزى پادشاه نوبه كه مردى بلند قد، كم مو و پابرهنه بود، به ديدار ما آمد و سلام كرد و بر روى زمين نشست . از او پرسيدم : چرا روى فرش نمى نشينى ؟ پاسخ داد: من پادشاهم و سزاوار است كسى كه خداوند مقام او را بالا برده ، تواضع كند، به اين جهت روى خاك نشستم . سپس به من گفت : شما چرا با چهارپايان خود زراعت مردم را پايمال مى كنيد با اينكه فساد و تبه كارى در دين شما حرام است . مسلمان نبايد در روى زمين فساد كند. گفتم : اطرافيان ما از روى جهالت اين گونه كارها را مى كنند. گفت : چرا شراب مى خوريد خوردن شراب براى شما حرام است و نبايد مسلمان شراب بخورد. گفتم : گروهى از جوانان ما از روى نادانى مرتكب چنين كارى مى شوند. گفت : چرا لباسهاى حرير مى پوشيد و با طلا زينت مى كنيد با اينكه اينها طبق گفته پيغمبرتان براى شما حرام است ، مسلمان بايد از اينها پرهيز كند. گفتم : خدمتگزاران غير عرب ما اين كارها را مى كنند و ما نمى خواهيم بر خلاف خواسته آنها رفتار كنيم . ديدم خيره خيره به من نگاه كرد و گفت : آرى ، خدمتگزاران ما، جوانان ما چنين مى كنند، سپس از روى استهزاء سخنان مرا تكرار كرد. آنگاه گفت : محمد! چنين نيست كه تو مى گويى . بلكه حقيقت مطلب اين است كه شما ملتى بوديد وقتى به رياست رسيديد به زيردستان ستم كرديد و دستورات دينى خود را زير پا گذاشتيد به آنها عمل نكرديد. خداوند هم طعم كيفر كردار شما را چشاند، لباس عزت را از تن شما كند و جامه ذلت بر شما پوشانيد. هنوز غضب خداوند درباره شما به آخر نرسيده ، دنباله دارد كه وقت آن خواهد رسيد. ولى من مى ترسم در سرزمين ما عذاب الهى به شما نازل شود و كيفر تو دامن ما را نيز بگيرد. زودتر از اينجا كوچ كنيد و از خاك من بيرون رويد و ما نيز از كشور نوبه خارج شديم . آرى بزرگترين رمز سقوط يك ملت فساد و تبه كارى است ، بخصوص فساد فرمانروايشان . 📚بحار : ج 47، ص 186 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️🙏 💠 🔘✍شب ها اطراف چشم را با ترکیب روغن بادام تلخ و مقداری آب لیموترش ماساژ دهید 🔘✍اینکار به بهبود گردش خون در چشم كمک کرده و موجب بهبود سیاهی دور چشم می شود 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 اگه درد و غماشو بهت نمیگه، باید ببینی کجا «تکیه‌گاه نبودی» اگه دیگه ذوق نمیکنه، باید ببینی کجا «ذوقشو کور کردی» اگه باهات مشورت نمیکنه، باید ببینی کجا «مسخره‌ش کردی» اگه دیگه بهت توجه نمیکنه باید ببینی کجا «نادیده‌ش گرفتی» آدما الکی عوض نمیشن، خودت کاری کردی از خوب بودن دست بکشن! 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 تو را با دیگری دیدم...😔قسمت اول پیشنهاد مدیر👌حتما بخوانید 🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 تو را با دیگری دیدم...😔قسمت اول پیشنهاد مدیر👌حتما بخوانید 🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 میکنم خانمها حتما بخوانید. قسمت اول دیروز که با لاله رفته بودم مغازه یکی از دوستاش،یه زنه دیگه هم اونجا بود،اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد، ناخن هاش بود شیک و زیبا و بلند!اومده بود چند تا لباس خواب بخره و نقد پرداخت،نه مثل من که با لاله اومده بودم که چند تا لباس زیر اونم قسطی بردارم! چه ارایش زیبایی چه بوی خوبی ،چه لباسهای ست شیکی! با خودم فکر کردم اگه این زنه، پس من چی هستم؟اگه من زنم، پس ای چیه؟ داشت حساب میکرد و گوشیش زنگ خورد،گفت ،لطفا زودتر،اقامون اومده دنبالم،نه چونه و نه هیچی،کارت کشید و رفت و نگاه ما را به دنبال خودش کشید،من تو رو دیدم!که با ماشین قشنگت اومدی دنبالش،همون ماشینی که ذوق خریدنش رو داشتیم!همون که واسش چند تا چک دادی و من النگوهامو دادم تا خوشحال شی!گفتی همه دوستات دارن و واسه پیشرفت کارت لازمه،خوب پیشرفت کردی!!!!!! تو منو ندیدی!لاله داشت میلرزید، دستم رو گرفت،منو نگاه کرد و من هیچی نگفتم،زیر نگاه ترسیده لاله چند تا لباس زیر خریدم،نقد حساب کردم و اومدیم بیرون! نگاه لاله ولم نمیکرد،گفتم چیه؟چیه لاله؟حرف بزن؟!بگو!لاله ایستاد اول یه قطره اشک از این چشمش ریخت و بعد از اون چشمش!ناز گریه میکرد همیشه!نه مثل من که دهنم دومتر وا میشد و اب از دماغم سرازیر میشد و چشمام میجوشید!من حتی بلد نبودم قشنگ گریه کنم! گفت، ناهید فدات شم، ناهید!و دوباره گریش گرفت!من اما سنگ شده بودم!من گریه نمیکردم،من دلم شده بود مثل ساعت شنی،ذره ذره فرو میریخت. تمام میشد و دوباره. برعکس میشد!و دوباره ذره ذره فرو میریخت! کنار جوب بالا اوردم!لاله گریه میکرد!دلم فرو میریخت داشت از دهانم میریخت بیرون!سرم را گرفتم وگرنه میپاشید! بالا اوردنم تمام شد!دهانم مزه تلخی میداد!تلخ مثل زندگیم! گفتم لاله،چه جوری ناخن ها این قدر تمیز بلند میشن؟! لاله نگام کرد، هنگ کرده بود!و زیر لب اروم گفت، اونا ناخن مصنوعیه!!!! گفتم منم ناخن مصنوعی میخوام،دور و برم رو نگاه کردم، لاله گفت چی میخوای؟گفتم ارایشگاه!!!!! و راه افتادم تندو سریع،مثل همون موقع که نون گرم دستم بود،و صبح زود تند تند راه میاومدم تا نون صبحانت سرد نشه!دستامو مشت کرده بودم،از همون لحظه که در مغازه دیدمت دستام گره خورد!نمیخواستم ناخن های زشتم رو ببینم! لاله مثل توله سگ گیج دنبالم می دوید!نفس نفس میزد،کم اورد،گفت ناهید تو رو خدا وایستا،خیلی تند میری،......کم اورده بود اون که هر روز صبح نمیرفت نونوایی نون گرم بگیره که بعدش مجبور شه تند تند راه بره!اون نون رو مینداخت تو مایکرو! واسه همین الان کم. اورده بود و واسه همین الان من بودم که بهش خیانت شده!!!!!خندیدم! لاله بنده خدا هنگ کرده بود،حتما فکر میکرد من دیوونه شدم،گفت واسه چی میخندی؟گفتم واسه خاطر نون! گفت ها؟!!!!نون!!!!! گفتم هیچی!بریم و رفتیم چند تا ارایشگاهو رفتیم تا یکی با منت قبول کرد،بقیه رو باید وقت قبلی میگرفتی!یا اینکه یه نگاهی به سر و لباس ما میکردن و لابد با خودشون میگفتن،اخه تورو چه به این کارا،گیرم ناخن تو درست کردی،صورتت چی؟لباست چی؟ ارایشگاه ها پر بود از امثال همون زن!زیبا شیک، امثال من، امثال من پول ارایشگاه نمیدن!یه بند و ابرو که دوستامون واسه هم انجام میدن!با پولش میوه میخریم! این استدلال امثال منه! خلاصه زیر نگاه های متعجب لاله و نگاه تحقیر امیز ارایشگر منم ناخن مصنوعی کاشتم و دستانم زیبا شد! کسی چه میدانست دز ذهن ما، سه زن چه میگذشت؟! ادامه دارد... 🍃🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 تو را با دیگری دیدم...😔قسمت دوم پیشنهاد مدیر👌حتما بخوانید 🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #تورا_با_دیگری_دیدم #پیشنهاد میکنم خانمها حتما بخوانید. قسمت اول دیروز که با لاله رفته
🍃🍃🍃🌸🍃 ارایشگره اما خیلی تیز بود،بو برده بود انگار،گفت میخوای موهاتو رنگ کنم؟ گفتم اره! رنگ کن! گفت دکلره میکنم موهات زود میگیره!؟ رفتم تو فکر!گفتم من تا حالا دکلره نکردم! لبخند گوشه لبش نشست،و گفت چرا اخه؟خانم به این خوشگلی؟چرا به خودت نمیرسی؟ خانم خوشگل؟!!!من؟!!!پوزخند زدم،اون مهربان نگام میکرد،انگار دستم که تو دستش بود، تمام زندگیم رو خونده بود منتها نه از رو کف دست،از رو ناخن ها! او میدانست،او تمام پانزده سال زندگی من و این یک ساعت کابوس وار گذشته رو فهمیده بود و شروع کرد! موهایم را دکلره کرد،صورتم رو بند کرد ابروهامو برداشت و رنگ کرد، هر سه زن ساکت بودیم،سکوت چون مادری دختران زخم خورده خود را در بر گرفته بود! هر زنی به شیوه خودش انتقام میگیره،و ارایشگر شاید با زیبا کردن من از دنیای مردانه انتقام میکرفت و من شاید با زیبا تر شدن! تمام شد! ارایشگر مرا جلوی اینه برد! این من بودم با موهای طلایی!مثل گندمزار زیر افتاب ظهر میدرخشیدم! گفتم پس زیبایی این جوریه! لاله ساکت بود و ناگهان داد زد،چقدر چقدر.....و حرفش رو خورد، شاید فکر کرد گفتن این که چقدر خوشگل شدی یعنی تا حالا زشت بودم و اگه من زشت بودم پس تو حق داشتی!!!!! گفتم چقدر شد؟ گفت مهمون من! دفعه بعد که اومدی ازت میگیرم! زرنگ بود!فهمید دیگه مشترریش شدم! با لاله اومدیم بیرون،لاله اونقدر محو من بود که همه چیز یادش رفته بود گفت، منم باید بیام اینجا، خیلی کارش خوبه،فقط لباسات بهش نمیاد،به موهات! گفتم اره،باید لباس بخریم! چقدر تغییر کرده بودیم!بهم پیشنهاد لباس خریدن میدادیم! دیگه حساب نکردیم با پول مانتو میشه چه کار کرد با پول روسری چی کار! رفتیم، خریدیم!اندازه خرید عید ذوق داشت،تا حالا دو ماه مونده به عید لباس نخریده بودم! ادامه دارد... 🍃🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🌸🍃 🌺❤️ سلام فاطمه جون... ❤️ کانالتون محشششره... من عاشق پسری شدم که ازم‌ عکس خواست من از روی سادگی بهش دادم که کاش نمیدادم😔😔😔 بعدشم انواع تهدیدم کرد که پول برام بریز وگرنه به داداشت میگم... ولی در نهایت خودم همه چیو به داداشم گفتم...داداشم مفصل ادبش کرد ولی دیگه نمیتونم به کسی اعتماد کنم 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🌸🍃 🌺❤️ سلام به همه خانمها و صحراجون... من زمانیکه میرفتم مدرسه یه سوپری سر راه مدرسمون بود..‌همیشه از اونجا تغذیه می‌گرفتم نمیدونستم یه روز صاحب مغازه عاشقم میشه و.....🙈🙈🙈 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 تو را با دیگری دیدم...😔قسمت دوم پیشنهاد مدیر👌حتما بخوانید 🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #قسمت_دوم ارایشگره اما خیلی تیز بود،بو برده بود انگار،گفت میخوای موهاتو رنگ کنم؟ گفتم اره
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 پانزده سال!!!! پانزده سال،ذره ذره خوشیها رو از یاد برده بودم پانزده سال در حاشیه ایستادم نفر دوم بودم با تو بچه ها که امدند شدم نفر چهارم راستی نه!پدرو مادرت هم بودند!با خواسته ها ی عجیبشان بیماریهای من دراوردی شان و خواهرت و برادرت نفر چندم بودم در زندگی خودم؟! نفر چندم؟!!!! ناهید ارام گفت بچه ها الان از مدرسه میایند!میترسید پیش من حرف از بچه بزند و حق داشت! تو و بچه ها در ذهن من به جایی دور پرتاب شده بودید! خیلی دور و هر دقیقه دورتر میشدید! گفتم الان یه اژانس میگیریم و میریم! ما اژانس گرفتیم مثل دوتا خانم! نشستیم و در خونه هامون پیاده شدیم، دیگه حاضر نبودم مثل خرگوش بدوم تا برسم خونه! لاله دم در ایستاد و گفت ناهید حالت خوبه؟بیام؟گفتم نه و اومدم توی حیاط! حیاط گلها،گلدونها،همش غریبه شده بود و خونه!و وسایلش هم! پانزده سال! بچه ها رو مبل نشسته بودن!پسرا اخم کرده بودن! ما گشنه ایم کجا بودی؟ گفتم بیرون! تلفن رو برداشتم و پیتزا سفارش دادم! ناخنهامو تازه درست کرده بودم نمیشد با ظرف و غذا خرابشون کنم! دوتا پیتزا اومد!یکی برای من، یکی واسه اون دوتا! پسرا شاخ در اورده بودن! تا حالا نشده بود مادرشون یه پرس غذا کامل واسه خودش بخواد،مامان تیکه خور بود،کنار بقیه! گفتم ناهار خوردین ساکت باشین سرم درد میکنه! تازه هنوز روسریم رو برتداشته بودم خیال برداشتنشو هم نداشتم! پسرا رفتن تو اتافشون لب و لوچه شون اویزون بود!به درک! رفتم تو اتاق با لذت به لباسای نو نگاه کردم! در زدن،درو قفل کرده بودم،پسر گفت، فردا باید پول کلاسارو ببریم، گفتم به بابات بگو! به تو بگن!اخه کی به تو گفتن پول بده؟با چندر غاز خرجیه خونه من بودم که پول کلاسو کوفت و زهر مار رو میدادم! نصف ماه نرفته بود ولی پولها خرج شد!لباس خریدم!ولی هنوز خیلی مونده بود به تیپ و لباس اون زن برسم! توی اتاق موندم، دراز کشیدم نشستم دراز کشیدم نشستم راه رفتم واین خونه داشت منو میخورد! در رو باز کردم به بچه گفتم لباس بپوشین ببرمتون خونه مادر بزرگ! بی صدا لباس پوشیدن،حس کرده بودن! خب تویه کوچه هستیم با مادرت! زنگ رو زدم و بچه ها رو فرستادم تو پسره پرسید نمیای گفتم نه!میرم خونه مادرم. 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df