رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#قسمت_اول ما توی روستای دور افتاده ای زندگی میکردیم که بین دوتا کوه ساخته شده بود و فاصلمونم با ر
#قسمت_دوم
نیم ساعتی گذشت که صدای سلام و احوال پرسی به گوشم رسید
عرق سرد روی پیشونیم نشست
از استرس کف دستام مدام عرق میکرد.
صدای خنده و قلیانشون کل خونه رو برداشته بود.
چون مسیرشون دور بود قصد رفتن نداشتن و تازه مشغول صحبت راجع به زمین های اجدادیشون به میون اومده بود
دیگه هوا داشت تاریک میشد که ماهی جون به سراغم اومد و گفت : دختر چرا اینقد رنگت پریده ؟
خاک به سرم حالا فکر میکنن مریضی چیزی داری..
دوتا نیشگون از لپام گرفت و گفت ما داریم برای خانما توی اتاق بغلی سفره پهن میکنیم مردا طبق معمول توی ایوان غذا میخورن
زن کدخدا حکیم حتما میخواد توی این فرصت تورو ببینه و ور اندازت کنه
هرچی باهات حرف زد سرتو بالا نمیاری فهمیدی ؟
سوالی ازت پرسید فقط با بله خانم جان جواب میدی بیشتر حرف نمیزنی حالا میگن اه اه چه دختر وراجی.
پاشد رفت و منم استرسم صدبرابر شد.
صداشونو شنیدم که وارد اتاق بغلی که توش سفره پهن بود شدند.
بعد از ده دقیقه ماهی جون اومد دم پستو ایستاد و با خنده گفت گلرو دخترم بیا اینجا خانم جان میخواد ببینت.
دستمو گرفت و منو کشوند بیرون
دختری نحیف قدی متوسط با ماکسی گلگلی سفید و روسری قرمز.
خانم جان : ماشالله هزار ماشالله چه دختری، بیا بشین اینجا کنار من.
یه نگاهی به ماهی جون کردم با چشم اشاره داد که برو بشین
از توی بغچه اش یه روسری و چند تا پارچه درآورد و انداخت روی سرم و همه شروع کردند به کل کشیدن.
اشک توی چشمام جمع شده بود دلم میخواست گریه کنم حس غریبی داشتم.
ماهی جون پارچه ها رو از روی سرم برداشت و گفت خوبه دیگه غذا از دهن افتاد بفرمایید بخورید
و منو کنار سفره جفت خودش نشوند.
نگاه های سنگین زنای فامیل اونا رو روی خودم حس میکردم که مدام میخوردن و پچ پچ میکردن
اصلا نتونستم چیزی بخورم.
خانم جان که تقریبا 60 سال سن داشت و تپل بود و لباس محلی به تن داشت گفت: دخترم چرا چیزی نمیخوری؟
ماهی جون : خجالت میکشه دخترم با حیا روش نمیشه چیزی بخوره
خانم جان: غذا خوردن که رو شدن نداره بخور دخترجان باید قوی باشی بدنت جون داشته باشه 10 تا پسر به دنیا بیاری و زدن زیر خنده.
تصور اینکه باید بچه بیارم خیلی سخت بود واسم
ترسیده بودم… چطور باید بچه میوردم نکنه منم مثل مادرم سره زا بمیرم..
غذاشون رو به اتمام بود که ماهی جون آروم در گوشم گفت برو توی پستو همونجا هم بخواب.
تا روز بعد، بعد از ناهار خونه ی ما موندن و رفتند.
به محض اینکه راهی شدند پریدم بیرون دلم میخواست به بابام بگم چرا میخوای منو شوهر بدی ؟
[با میکسیپ بهترین ها را داشتہ باشید]
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨
⎾ @miX_ip ⏌
••-••-••-••-••-••-••-••
چجوری #چت میکنن 😂😁😍
[با میکسیپ بهترین ها را داشتہ باشید]
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨
⎾ @miX_ip ⏌
••-••-••-••-••-••-••-••
سن #روحی متولدین هر ماه 👆😍😋
[با میکسیپ بهترین ها را داشتہ باشید]
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨
⎾ @miX_ip ⏌
••-••-••-••-••-••-••-••
#والپیپر ❤️💚
#پروفایل💚❤️
[با میکسیپ بهترین ها را داشتہ باشید]
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨
⎾ @miX_ip ⏌
••-••-••-••-••-••-••-••
فال #عطسه 😣🤭🤧
[با میکسیپ بهترین ها را داشتہ باشید]
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨
⎾ @miX_ip ⏌
••-••-••-••-••-••-••-••
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#قسمت_دوم نیم ساعتی گذشت که صدای سلام و احوال پرسی به گوشم رسید عرق سرد روی پیشونیم نشست از استر
#قسمت_سوم
بابام و داداشام روی ایوان نشسته بودند با دیدنشون خجالت کشیدم حرفمو قورت دادم و با ناراحتی به سمت اتاق برگشتم که صدای بابامو شنیدم
آقاجون: ماهی جون ... جهاز دختر رو حاضر کن عروسی در راهه، هفته آینده شادی به پاست.
منم با گریه دویدم توی اتاق
ماهی جون اومد کنارم نشست همینجور که پارچه های کادویی رو بررسی میکرد گفت : دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره ... من همسن تو بودم که اومدن بهم گفتن باید زن یه مرد 30 و خورده ای ساله با 5 تا بچه قد و نیم قد بشی
از عالم بچگی پریدم توی بچه داری آقاجونتم که اصلا نگاهمم نمیکرد
دلم به تو خوش بود بغلت میکردم باهات بازی میکردم
حسی که تو داری در مقابل حسی که من داشتم هیچه تو داری میری خانم خونه میشی واسه ی خودت بچه میاری شوهرتم دیدم ... جوان رعنایی بود
الانم پاشو باید بریم پیش رضوان خانم خیاط از این پارچه ها یه لباس قشنگ واسه روز عروسیت در بیاره
با حرفای ماهی جون یکم سبکتر شده بودم،
بلند شدم و باهاش از خونه زدم بیرون.
در خونه ی رضوان خانم که رسیدیم هرچی در زدیم کسی در رو باز نمیکرد.
همسایشون از پنجره سرشو آورد بیرون گفت رضوان خانم اینا نیستن صبح بهشون خبر دادن فامیلشون به رحمت خدا رفته رفتن ده بالا
ماهی جون: نمیدونی کی برمیگردن؟
همسایه :فکر نمیکنم حالا حالاها برگردن
ماهی جون زیر زبون گفت حالا چکار کنیم
من: من شنیدم یه خانمی خونه اش روی تپه اس که خیاطی هم میکنه
ماهی جون: حرفای جالبی راجع بهش نشنیدم میگن هر رختی دوخته عذا شده سالیان ساله که خیاطی نمیکنه
من: حالا تو بیا بریم شاید برای ما دوخت
به سمت بالای تپه حرکت کردیم وقتی رسیدیم هوا دم غروب شده بود.
یه کلبه قدیمی و چوبی،..
ماهی جون: خیلی ساله خبری ازش ندارم شاید از اینجا رفته باشه
در زدیم ... کسی در رو باز نکرد
ماهی جون : فکر نکنم باشه اینهمه راه الکی اومدیم
من از پنجره داخل خونه رو دیدم که چندتا شمع روشن بود
گفتم : کسی هست چون شمع روشنه
ماهی جون: پس کجاست چرا در رو باز نمیکنه، بیا بریم داره دیر میشه
من: صبر کن یکم دیگه تورو خدا شاید خواب باشه
محکم در زدم باز هم خبری نشد
قصد رفتن کردیم که از دور صدایی شنیدیم : شما کی هستید ؟ چی میخواید ؟
ماهی جون: سلام ... والا اومده بودیم سراغتون یه پارچه داشتیم ...
خانمه میانسال لاغر اندام با لباس سیاه محلی ... گفت: من خیلی ساله خیاطی نمیکنم از اینجا برید.
[با میکسیپ بهترین ها را داشتہ باشید]
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨
⎾ @miX_ip ⏌
••-••-••-••-••-••-••-••
#والپیپر ❤️💚
#پروفایل💚❤️
[با میکسیپ بهترین ها را داشتہ باشید]
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨
⎾ @miX_ip ⏌
••-••-••-••-••-••-••-••
#روز_بخیر 🌞🌼
#عید_شما_مبارک 😍😍😌💜
[با میکسیپ بهترین ها را داشتہ باشید]
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨
⎾ @miX_ip ⏌
••-••-••-••-••-••-••-••
🌗 فال کائنات روزانه 🌓
🎖دوشنبه ۲ فروردین ۱۴۰۰
🎗فروردین 🦋
شما بسیار جاهطلب هستید. بهتر است قبل از اینکه مشکلات و سختیهای نامطلوب، سد راهتان شود و در نیمهی راه متوفقان کند، خودتان دست از جاهطلبی بردارید.
--~~❅ೋ❅♥️♡♥️❅ೋ❅~~--
🎗 اردیبهشت 🦋
دست از رنگهای تيره بردار که روح تو را خسته و كسل میكنند. برای اينكه سرحال باشی و احساس شادی و طراوت كنی، سعی كن مدتی از رنگهای روشن و شاد استفاده كنی.
--~~❅ೋ❅♥️♡♥️❅ೋ❅~~--
🎗 خرداد 🦋
بايد بررسی كنی كه چه كاری با روحيه و استعداد تو هماهنگی دارد سپس در آن كار تخصص پيدا كنی تا از نظر مالی به سطح بالایی برسی.
--~~❅ೋ❅♥️♡♥️❅ೋ❅~~--
🎗 تیر 🦋
امروز اهداف بلندمدتتان نسبت به همیشه برایتان اهمیت بیشتری پیدا خواهد کرد.
--~~❅ೋ❅♥️♡♥️❅ೋ❅~~--
🎗 مرداد 🦋
شما در اواخر روز سرحالتر میشوید. امروز این انگیزه را دارید که در نگرشهای جدی خود تغییراتی ایجاد کنید و کارهای لذتبخشتر و هیجانانگیزتر انجام دهید.
--~~❅ೋ❅♥️♡♥️❅ೋ❅~~--
🎗شهریور 🦋
امروز شما سعی در تکمیل یک پروژهی بسیار مهم دارید که مدت زیادی برای آن زحمت کشیدهاید.
🎗مهر 🦋
خبرخوش یا پولی به شما میرسد که برایت مهم خواهد بود.حالا میتوانی با خیال آسوده برای آیندهات برنامهریزی کنی.
--~~❅ೋ❅♥️♡♥️❅ೋ❅~~--
🎗 آبان 🦋
امروز شما برنامههای فراوانی دارید؛ اما احتمالا مشکلات متعددی جلوی پایتان ظاهر میشود. باید خونسرد باشید و با کمک دوستان یا افراد قابلاعتماد این مسائل را برطرف کنید.
--~~❅ೋ❅♥️♡♥️❅ೋ❅~~--
🎗 آذر 🦋
امروز ممکن است با تغییراتی مواجه شوید که باعث تلنگری به شما خواهد بود. هنوز خوب و دقیق نمیدانید که چه اتفاقی در راه است. سعی کنید توجهی به فراز و نشیبهای احساسی نکنید تا این وضعیت به تعادل برسد.
--~~❅ೋ❅♥️♡♥️❅ೋ❅~~--
🎗 دی 🦋
افکار منفی را کنار بگذارید سعی کنید به چیزهای مثبت فکر کنید تا با آنها روبهرو شوید. روزهای خوبی را پیش رو دارید.
--~~❅ೋ❅♥️♡♥️❅ೋ❅~~--
🎗 بهمن 🦋
در موقعیت سختی قرار دارید، چراکه در انتخاب تصمیمی در زندگی دچار تردید شدهاید و نمیدانید احساسی عمل کنید یا منطقی!؟ بهتر است که مدتی دست نگه دارید.
--~~❅ೋ❅♥️♡♥️❅ೋ❅~~--
🎗اسفند 🦋
مهربان و با محبت هستید. شخصی در حق شما بدی کرده است،او از کارش پشیمان است و شما بهتر است آن را ببخشید و کینهای به دل نداشته باشید.
[با میکسیپ بهترین ها را داشتہ باشید]
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨
⎾ @miX_ip ⏌
••-••-••-••-••-••-••-••
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#قسمت_سوم بابام و داداشام روی ایوان نشسته بودند با دیدنشون خجالت کشیدم حرفمو قورت دادم و با ناراحتی
#قسمت_چهارم
در خونشو بازکرد رفت داخل میخواست در رو ببنده که ماهی جون در رو گرفت و گفت : خانم جان تورو خدا دستم به دامنت این دختر هفته بعد میخواد عروس بشه خیاط توی روستا هم نیستش
شگون نداره روز عروسیش با لباس کهنه بره واسمون حرف در میارن
حتما حرفایی که پشت من میگن رو نشنیدید ؟
ای بابا خانم جان دلت پاک باشه این حرفا همش خرافاته
این دختر رو بزار بیاد داخل اندازشو بگیر دختر کدخداست پول خوبی گیرت میاد
داخل شدیم ... خونه عجیبی بود بوی بدی میومد مثل بوی مرغ گندیده یا گوشت فاسد شده
روی طاقچه گلای خشکیده و چندتا فانوس خیلی کهنه و شمع های نیمه ذوب شده
یه فرش کهنه و دوتا پشتی
گوشه ای از اتاق هم یه چرخ خیاطی قدیمی و یه صندوقچه پر از لباس
خیاط رو به من کرد و گفت ببین دخترم لباس کهنه بپوشی بهتره تا من واست چیزی بدوزم
چرا ؟
چراشو نپرس ...
گفتم حالا اینبارو بدوز انشالله که چیزی نمیشه
اندازه هامو گرفت و پارچه هارو برداشت
ماهی جون از پس شالش چندتا سکه در آورد بهش داد و رفتیم
توی راه ماهی جون هی میگفت: دختر استرس گرفتم نکنه هرچی میگن راست گفته باشن ...
لبشو گاز گرفت و گفت بلا به دور نبابا این حرفا مال خیلی قدیمه طوری نمیشه
آخرای هفته بود که مادرم پسره آقا همت (خونه زادمون) رو همراه با شیرینی و پول فرستاده بود لباسمو آورد
پوشیدمش بی نهایت زیبا بود ماهی جون اشک میریخت و میگفت تاحالا دوختی به این تمیزی ندیده بودم خدا خیرش بده
روز چهارشنبه بود که از ده بالا یکی اومد و خبر آورد که کدخدا حکیم گفته فردا برای بردن عروس میایم
شبش از استرس خوابم نبرد تا صبح
صبح اول وقت بیدار شدم رفتم با آب داغ حمام کردم لباسم رو پوشیدم و منتظر نشستم
از صبح زود توی خونمون گوسفند کشتن و دیگ غذا بار گذاشتن که کل روستا رو غذا بدن
ساعت نزدیک 3 ظهر بود که صدای ساز و دهل و شادی از دور به گوش میرسید و بچه های داداشام از دور صدا زدن داماد اومد
استرس تمام جونمو گرفته بود
ماهی جون منو کشید کنار و گفت ببین گلرو وقتش شده بهت بگم امشب نترسی
3 روز دیگه خودم با عمه هات میایم دیدنت برای سر سلامتی
اصلا نمیفهمیدم چی میگه و از چی صحبت میکنه
یه تور گلدوزی شده روی سرم انداخت و گفت بشین پشت پنجره تا صدات کنم.
[با میکسیپ بهترین ها را داشتہ باشید]
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨
⎾ @miX_ip ⏌
••-••-••-••-••-••-••-••
با یه نگاهش چکارت میکنه؟😂😍🙈🙈
[با میکسیپ بهترین ها را داشتہ باشید]
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨
⎾ @miX_ip ⏌
••-••-••-••-••-••-••-••
اگه موبایلشونو برداری؟ 😝😱🤯
[با میکسیپ بهترین ها را داشتہ باشید]
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨
⎾ @miX_ip ⏌
••-••-••-••-••-••-••-••