مادر شهید عجمیان: در دادگاه بدوی حکم اعدام آن آقای دکتر آمد، اما آقای «ولایتی» و آقای «پزشکیان» پشت ماجرا در آمدند و از آن طرف حمایت کردند و در دادگاه دیگری حکم اعدامش لغو شد.
برای اینکه زیاد تابلو نشود یکی دو نفر دیگر هم عفو دادند که این آقای دکتر زیاد در چشم نیاید، و دو نفری که اعدام کردند بی کس و کار بودند. یکی خانوادهای نداشت و یکی فقط یک برادر معتاد داشت.
سرداران رده بالا و مسئولین مملکتی که به دیدار ما میآمدند میگفتند هر کاری دارید بگویید، ما فقط میگفتیم حکم اعدام آن دکتر را بگیرید. ولی میرفتند و پشت سرشان را هم نگاه نمیکردند.
مادر شهید عجمیان گفتند: آن دکتر قاتل از دراویش است و پشتوانه دارد، لذا توانستهاند به شیوههای مختلف از اعدام نجاتش بدهند. خیلی از این رفتار قوه قضائیه ناراحت بودند و تنها درخواستشان «اعدام آن دکتر قاتل در محل شهادت سید روح الله» بود.
@ranyaa_313
گزارشگر این گفتوگو اینطور نقل میکند:
[خانواده شهید عجمیان] میگفتند یک عده از دراویش قبل از رسیدن چهلم!!! شهید آمده بودند. که ما گفتیم حرمت مهمان برقرار و چاییتان را بخورید و بروید. که صوت آن جلسه هم گویا موجود است. دومین کار حضور بیحیائانهی «رامبد جوان» و «شهاب حسینی» بود. برادر شهید میگفت تا آمدند اول عکس گرفتند و بعد سر بحث وساطت را باز کردند.
واقعا این ها رسانهای هستند و شگردها را خوب بلدند. من [گزارشگر] به خانواده شهید گفتم که طبق آیه ۹۳ سوره نسا، هرکس مومنی را بخاطر ایمانش (دقیقا وضعیت شهید شما) بکشد خدای متعال وعده چهار چیز داده که اولین آن تا ابد در جهنم بودن است و این سلبریتیها برای یک جهنمی قطعی آمدهاند وساطت که خدا این دونفر را با آنی که وساطتش کردند محشور کند و ما را با شهید.
@ranyaa_313
Fadaeian_Ramazan_Sh11_98_5.mp3
10.12M
زیرشمشیر،
حسینبنعلیمارودعاکرده
ـ...
بسمالله"
... / روایت سوم.
۱۴۰۱/۱۲/۲۴چهارشنبه:
▫️شهدای هویزه_طلائیه_اردوگاه شهید باکری
صبح زود به سختی از رختخواب دل کندیم و به سمت هویزه راه افتادیم.
وقتی رسیدیم گرما مهمان جسم و جانمان شد! سفرهی صبحانه را کنار شهدا پهن کردیم. در همان لحظه صدای طبل و سنج گروهی شنیده شد و دستها به سمت دوربینها رفت...🙂
کنار یکی از مزارها پر از دخترها و پسرهای جوان بود که به نیت ازدواج آنجا جمع شده بودند! مزار شهید علیحاتمی بود که میگفتند حاجت ازدواج میدهد...😂
معروفترین شهدای آنجا شهید سیدحسین علمالهدی و شهید علی حاتمی بودند؛ مزار بعضی از مادران شهدا هم همانجا بود...
راوی دربارهی شهدای نخبهی کشور حرف میزد. از دکتر آشتیانی و شهید حسن باقری بگیر تا حاج قاسم و خیلی از انسانهای شریف و وظیفه شناس ایران...😍
بعد از شنیدن روایت زیبای آنجا به سمت طلائیه حرکت کردیم. وقتی رسیدیم سفرهی ناهار را در کنار اتوبوس ها انداختیم و مشغول شدیم...😋
یکی میگفت:طلائیه چه طلاییه😊راست میگفت! آنجا قشنگ و دلربا بود... یک طرف سازههای جنگی و طرف دیگر تاچشم کار میکرد آب بود و آب😍
کمی که راه رفتیم گوشهای روی خاکهای نم خورده نشستیم تا راوی بیاید و روایت را شروع کند.
نم نم باران شروع شده بود. قبل از اینکه روایت را کامل بشنویم باران شدت گرفت... کسی چه میدانست روایت آن روز را قرار است عملا و به چشم ببینیم🥲
اشک و باران باهم مخلوط شده بود... باران چنان میبارید و باد چنان میوزید که انگار قصد سیلی زدن به ما را داشت...
زیر پایمان گل شده بود و هرلحظه ممکن بود لیز بخوریم و به پایین پرتاب شویم...🤕
این روایت با همه ی روایت ها فرق داشت... از بقیه ی روایتها فقط بعضی قسمتها یادمان ماند اما این روایت به یادماندنی شد...
گرچه سخت بود و وقتی به اتوبوس رسیدیم شبیه موش آب کشیده بودیم و قیافه ها درهم بود😂 اما خوش گذشت...😐
بعد از طی کردن این ماجراها به اردوگاه شهید باکری رفتیم...بعد از شام و نماز هم با یاد شلمچهای که قرار بود امروز برویم اما به دلیل این اتفاق به فردا افتاده بود شب را به صبح رساندیم😊
ادامه دارد...
#راهیانبابناتالزهرا
#راهیان_نور_1401
@ranyaa_313
-الحمدلله-
و سپاس خدایی را که تا او را صدا زنم، جواب میدهد!(:
@ranyaa_313