💎 پزشکی که شاه با او دشمن شد
▫طبق روال هر روز، آفتابنزده و قبل از شروع کار روزانه، روی سجاده همیشهپهن پاویون (محل استراحت) پزشکان کودکان بیمارستان هزارتختخوابی نشستهبود و با صدای دلنوازش تفسیر قرآن میخواند. در حال خودش بود که تلفن زنگ زد. قرآن را بست، بوسید و به طرف گوشی رفت. از دفتر ریاست بیمارستان تماس گرفتهبودند. دکتر در سکوت گوش میکرد و چیزی نمیگفت، اما کمکم چهرهاش درهمرفت و گره به ابروهایش افتاد. گوشی را که گذاشت، با ناراحتی روپوش سفیدش را درآورد و کتش را پوشید و از بیمارستان بیرون زد.
▪چارهای نداشت جز همراهی با خواست ریاست بیمارستان برای معاینه یکی از کودکان دربار.
▫دکتر طراز اول مملکت به کاخ محل استقرار کودک بیمار رسید و آماده بود بی فوت وقت به معاینه او بپردازد، اما رفتار میزبانان دور از تصور بود؛ برخلاف آداب مهماننوازی، آقای دکتر را ساعتها پشت در نگهداشتند تا بالاخره اجازه ورود صادر شد!
▪معاینه کودک کاخنشین که تمام شد، دکتر درحالیکه گوشی را از گوشش درمیآورد، رو به بزرگترهای بیمار گفت: «کودک، سل دارد.»
▫انگار به درباریان برخوردهباشد، از حرف دکتر برآشفتند و گفتند: «سل؟! سل که بیماری فقراست. چه ربطی به بچههای دربار دارد؟!»
▪دکتر «محمد قریب» مکثی کرد و همانطور که وسایل کارش را در کیف میگذاشت، با شوخطبعی و حاضرجوابی همیشگیاش گفت: «حضرات تصور کردهاند که ویروس سل را هم میتوانند مثل دکتر قریب پشت در نگهدارند؟»
#روایت_یک_زندگی
#دکتر_قریب
💠پرتال فرهنگی راسخون
🆔 @rasekhoon_online
┄┅═✧❀💠❀✧═┅┄