زمان خداحافظی سید پرسید که «مادر جان چیزی احتیاج ندارید که براتون تهیه کنیم؟»
لبخند محزون و خجالت زده ای زد و چیزی نگفت. گفتیم «راحت باشید لطفا» که گفت: «والا خجالت میکشم بگم اما اگه یه سرویس فرنگی سیار داشتم که میتونستم بذارم توی همون سرویس بیرون خیلی خوب میشد.» با خودم گفتم یه تخت برای اینجا هم لازمه که با این وضعیت پا و کمر اینقدر داغون نشید برای خوابیدن و نشستن و ایستادن.
قبلا خونه و زندگی مردم رو تمیز میکرد، آشپز بوده و توی مراسمات و برای کاروان ها آشپزی میکرده و اموراتش را میگذراند ولی از وقتی زانوهایش به این وخامت افتادند، نتوانست به آن کارها ادامه دهد..
به او قول دادیم که همه تلاشمان را میکنیم تا پول عمل جراحی اش را جمع کنیم...
۳۵ میلیون برای هر زانو، مبلغ کمی نیست...
اما یقین داریم که با همین پولهای اندک ما، جور میشود
و برکتش را آن کسی که از او مدد گرفتهایم، میرساند..
#پروژهدرمانی (۱)
#خیریه