eitaa logo
راشِدون
165 دنبال‌کننده
989 عکس
176 ویدیو
13 فایل
اگردنیاراغاری‌تصورکنیم‌وماهمان‌انسانهای‌اولیه‌باشیم که‌کمی‌رشدکرده وصاحب‌تکنولوژی‌شده‌ایم، هنوزهم‌برای‌بقاواثرگذاری،به‌«نوشتن‌»نیازداریم. مهمان اتاق عملی ومعمارنویسنده‌‌ای هستیدکه جهان معمولی وفهم ناکاملش رابه کلمه تبدیل می‌کند. شیعه‌ی‌مولاعلی|همسر|مادر
مشاهده در ایتا
دانلود
ابلیس ملعون و مطرود خدا هنگام طلوع و غروب آفتاب لشکریان خود را به (سوی بنی‌آدم) گسیل می‌دارد. شما در این دو وقت، زیاد در ذکر و به یاد خدای متعال باشید. ❞امام محمدباقر، سفینه، ج ١، ص ٩٩ http://eitaa.com/rashedooon
جنگ امروز، جنگ هاست..
شرح ماجرای دیروز و ایده نذر در فضای مجازی چرخیده. در دل دعا میکنم خدا کند این چرخش، فراتر از «فوروارد» و آفرین و احسنت باشد؛ دعا میکنم برکت کند؛ کسی برخیزد، زنانی همراه شوند. خداوند در خلقت زنان، قرار داده. زنان همراه شوند، جامعه را همراه میکنند. یادم میفتد به زنان قبیله بنی اسد و زنان نوغان طوس. مردانگی را مردانه نام گذاشته‌اند اما تاریخ گواه است که در بسیاری از برهه ها زنان، مردانگی و آزادگی را به مردها یادآور شده اند. بگذریم. دعا میکنم نذری های بیشتری آماده شود، در خانه‌های بیشتری زده شود، لشکر بزرگ تری بشویم، زنان بیشتری به چشم اماممان بیاییم. به واسطه همین چرخش روایت، آخر شب یک نفر پیام میدهد که یک همسر شهید شماره کارت خواسته که در هزینه نذری ساده ما شریک شود. شماره میدهم تا شریک شود. چه اشکالی دارد؟ عصر، خانم همسایه مان جایی کار دارد. من اما خانه بودم. گفتم تا می آید، بروم خرید کنم و چند خانه را تنهایی بروم. ترسم ریخته! این بار سوز برف، با برف همراه شده. گرچه ریز است و انگار آسمان توی رودربایستی گفته حالا این منطقه را هم بی نصیب نگذارم! خداراشکر. دم در مغازه چیزی به ذهنم میرسد. بچه همانجا گریه‌اش شروع میشود. چند دقیقه ای معطل ساکت کردنش میشوم. آرام که میشود، میروم داخل و میپرسم شکلات دارید؟ از مشتری قبلی خداحافظی میکند و نشان میدهد و میپسندم و وزن میکند. مغازه دار سن و سال دار همیشگی، پشت دخل نیست. این آقای جوان فکر می‌کنم پسرش باشد. اشکالی ندارد. صدایم را صاف میکنم و بدون مقدمه میگویم : جمعه ان‌شاء‌الله انتخابات شرکت می‌کنید؟ نه با قصد گفت و گو و اقناع. میخواستم ببینم اگر همراه است چیزی ازش بخواهم. محکم و قاطع گفت: بله، صدرصد. بقالی خوبی هم داریم! خوشحال میشوم که همیشه به همسر و بچه‌هایم اصرار میکرده‌ام به جای کوروش و جانبو و...، از بقالی سر چهارراه خرید کنند! حلالش! می‌گویم : الحمدلله، خدا خیرتون بده. آقا من اگر کاغذ و متن آماده کنم بیارم، شما میذارید تو کیسه خرید مشتری ها؟ می‌گوید : بله، بیارین. ولی با پاکت بیارین من راحت ترم. يعنی کاغذ تو نایلون باشه من نخوام بذارم یکی یکی. وقت نمیکنم. راستش من هم بعید است وقت کنم و بتوانم. می‌گویم : کاری نداره ها، همینجا بذارید زیر دستتون، حساب که میکنید و جنس رو میذارید تو نایلون کاغذم بذارید. تسلیم می‌شود. میگوید باشه حالا بیارین. ان‌شاء‌الله بتونم و مدیون نشم. درحالی که فکرم رفته روی متنی که باید آماده و چاپ شود، تشکر میکنم و با کیسه شکلات بیرون میروم. امشب سخت تر است. کاسب های محل به توجیهی و همراهیِ خانم های همسایه نیستند... یا فاطمة الزهرا اغیثینی💚 @hejrat_kon
+جنگِ چه روایتی؟ /بحران راوی و ؛ فریاد در اتاق آکوستیک/ «ورم» یکی از نشانه‌ی بیماری «اریون» است. درست زیر چانه و روی گلو باد می‌کند طوری که وقتی کسی را با این نشانه ببینی لازم نیست پزشک باشی، خیلی زود تشخیص می‌دهی که بنده‌ی خدا به اریون مبتلا شده. برای درمان اما باید لزوما پیش پزشک رفت. «درمان» کار هر کسی نیست. برای عبور از دوران نقاهت و جلوگیری از عوارض شدید بیماری «تخصص» لازم است. «ما در جنگ روایت‌ها هستیم»، «ما میدان روایت را باخته‌ایم»، «جنگ روایت را جدی بگیرید» و جملاتی شبیه این همه نشان از تشخیص درست دارند. تشخیصی که آن چنان پیچیده‌نیست!‌در واقع تورم زیر گلوی جامعه از این بحران آنقدر بزرگ شده است که همه می‌توانند مشکل را «تشخیص» بدهند. اما درمان چه؟ نیمی از بحران‌های علوم اجتماعی در همین جا تمام می‌شود! جایی که «تخصص» به نظر بی‌اهمیت می‌آید. مسئله را پیدا کردیم! جنگ روایت، حالا برویم سراغ حل مسئله، ردیف بودجه تعریف کنیم، امکانات بدهیم، انسان رسانه بسازیم تا بروند و روایت کنند! چه چیز را؟ برای چه کسی؟ با چه کیفیتی؟ در چه گفتمانی؟ در چه وسعت مخاطبی؟ پاسخ به تمام این سوالات در خوش بینانه‌ترین حالت یا سکوت است یا نمیدانم! فریاد شما در اتاق آکوستیک به گوش کسی نمی‌رسد. آواز شما هم همینطور! در واقع هیچ صدایی از شما به گوش هیچکس نمی‌رسد، مگر کسانی که در آن اتاق حضور دارند. مواجهه ما با آنچه «جنگ روایت»‌صدایش می‌زنیم سالهاست که از همین قرار است. فهمیده‌ایم که روایت مهم است، فهمیده‌ایم که باید کاری کرد بعد چند نفر را جمع کرده‌ایم در یک اتاق آکوستیک و جبرئیل وار فرمان «اقرا» داده‌ایم! یکی مرغ سحر می‌خواند، آن یکی فریاد می‌زند! دست آخر؟ همهمه چنان بالا گرفته که هیچ کدام از کسانی که داخل اتاقند صدای دقیقی نمی‌شنوند! بیرونی‌ها هم که اصلا قرار نبود بشنوند! باید صاف و پوست کنده‌تر از «بحران راوی و روایت» بگویم؟ خبری از روایت نیست! صدا به صدا نمی‌رسد، اهالی لبنان رفتارمان را به سخره می‌گیرند. من‌های کوچک منبسطی که در حال روایت«خود» هستند نه «رخداد»! روزنامه نگار باید در تحریریه بماند، خانباجی‌های فالوئردار برایمان روایت رای دادن رهبری را بگویند. مستندساز و عکاس پایش به هواپیما نمی‌رسد و باید با هزار زحمت خودش را یا به بغداد برساند یا شارجه! زمانی که تاثیر گذاری به اینگیجمنت و ورود سریعتر به اکسپلور تقلیل پیدا کرده!‌و دست آخر با گزارش‌های بی مبنا برای شیفتگان اعداد بی‌مبنا اثبات می‌شود. وسط این کمدی بی‌کیفیت حتما پیرزن گلپایگانی( صل علی سه ترکه) اثر گذارتر از راوی‌های ساختگی با فرایندهای رشد مضحک است. در لفافه حرف می‌زنم؟ بله در لفافه حرف می‌زنم، احتیاط لازم است.