راشِدون
رفقا ! شبایِ جمعه برا ارباب بترکونین.. کم نذارین.. برایِ رفقا و نزدیکان و دوستان تون مداحی یا شعر بف
.
شب های جمعه شهدا رو یاد کنیم..
.التماس دعا🌱
راشِدون
جمعه، ۱۲/خرداد/۱۴۰۲، شیفت لانگ،
روز ۱۰۳ ام طرح..
تا الان یک سزارین داشتیم از خانومی ۲۵ ساله که دومین فرزندش بود و اولی را در سال ۹۷ آورده بود. یعنی چیزی در حدود ۲۰ سالگی اش.
سال تولد بیمار را که میبینم به این فکر میکنم که بازه ی سنی ۲۰ تا ۳۰ سالگی چه بازه ی سنی عجیب و قابل تاملی است. حداقل در بین دختران.
یک نفر چند فرزند دارد،
یک نفر هم به این فکر میکند که لاک چه رنگی بزند که با لباسش ست شود و سر قرار مناسب به نظر بیاید..
یک نفر یک کارگاه تولیدی را مدیریت میکند،
یک نفر هم هنوز درحال تحصیل و گرفتن پول توجیبی از خانواده است..
یک نفر در آزمایشگاه ها مشغول پژوهش های علمی است،
یک نفر هم فکر مهاجرت را دارد و یا حتی مهاجرت کرده است..
یک نفر هنوز پشت کنکور مانده تا پزشکی قبول شود،
یک نفر مدرک تخصصش را هم گرفته است و دنبال جایی برای مطبش میگردد.
یک نفر در خانه ای مجردی با دوستانش زندگی میکند،
یک نفر هم به تازگی عروسی کرده است و خانوم یک خانه شده است.
یک نفر مدام در سفرهای تفریحی به سر میبرد،
یک نفر هم در اردوهای جهادی وقتش را میگذراند.
یک نفر خودش را وقف یک تشکل یا مجموعه ای کرده است،
یک نفر هم دارد فرایند مادر شدن را طی میکند و پر از دغدغه است.
اینها هرکدام عالم های متفاوتی را زندگی میکنند و شاید آن نقطه که در آن رضایت کامل داشته باشند، متفاوت باشد.
اما اگر به مبانی برگردیم، ملاک موفقیت و سعادتمندی را و حتی جایی که با رسیدن به آن، رضایت کامل را از خود و زندگیمان بدست خواهیم اورد، خدا مشخص کرده است و یک چیز واحد است چرا که فطرت ما انسان ها مشترک است و همگی دمِ وجودِ الهی را درونمان داریم..
و آن ملاک چیست؟
تکلیف محوری..
#طرحنوشت
۶۲۶ روز از طرحم مونده..
راشِدون
#خدایا شکرت بابت اینکه زیر نوشته هام نمیزنم: روز فلان ام قرنطینه... :)🤌🏻
نوشته های دوران کرونایم را دارم.
تقریبا تا نزدیکی صد روز و یا حتی بیشتر، از روزهای ابتدایی قرنطینه.
هراز گاهی به آن ها رجوع میکنم
و خاطرات ان روزهایم را مرور میکنم.
روزهایی که حق بیرون رفتن نداشتیم.
روزهایی که داماد هایی که عروسی میگرفتند را دستگیر و جریمه میکردند.
روزهایی که نمیتوانستیم با دوستانمان در جایی تجمعی شکل بدهیم و دلتنگشان بودیم.
روزهایی که مجازی و آنلاین مراسمات اباعبدالله را شرکت میکردیم.
اصلا روزهایی که از هرگونه زیارت ممنوع بودیم حتی زیارت شهدا.
روزهای پر از اضطراب و بی اطلاعی از آینده.
روزهایی که نمیدانستیم تمام میشوند یا نه.
روزهایی که نمیدانستیم آیا یک ماه بعد همچنان در کنار عزیزانمان هستیم یا نه.
البته الان هم نمیدانیم اما آن روزها مرگ را بیشتر حس میکردیم و با آن زندگی میکردیم.
روزهایی که وصیت نامه های مان را نوشتیم و با چشمی پر از اشک تقدیم یکی از نزدیکانمان کردیم.
و حتی روز اولی که تماس گرفتند و خواستند که برای کمک به بخش کرونا بروم و زانوهایی که برای یک لحظه لرزیدند و اشکی که از دیدن پیام «به امید دیدار مجدد» پدر ریخته شد.
خدا آن روزها را نیاورد.
از آن روزها حرف ها زیاد است و بخشهاییِ شان را نوشته ایم تا بماند برای نسل های بعدی.
#خدایا شکرت بابت هرچی دادی.
هرچی که اصلا ندادی و نمیخوای بدی.
هرچی که گرفتی دوباره پس دادی.
هرچی گرفتی و پس ندادی.
هرچی قراره بدی و هنوز ندادی..
تو خدایی صاحب اختیاری
هرکاری دوست داری انجام بده اصلا
ما راضی ایم به رضای تو قربونت برم :)
#یادگاری
به جوانها توصیه میکنم که
وصیتنامهی #حضرتامام را بخوانید.
امام مجسم در همین وصیتنامه است..
حضرت آقا
سیبی که برسد،
حکما یا خودش میفتد،
یا بادی می اندازتش،
یا کسی درخت را تکان میدهد..
❞ منِ او، رضا امیرخانی
یکی از خطاب های #حضرتامام
در اولین بیانه ی سیاسی شان
که در وقت خستگیها
برایم حکم تیر دارد:
امروز چه عذری در محکمهی خدا دارید؟
این چه ضعف و بیچارگی است
که شماها را فراگرفته ؟
#برپا