eitaa logo
راشِدون
165 دنبال‌کننده
988 عکس
176 ویدیو
13 فایل
اگردنیاراغاری‌تصورکنیم‌وماهمان‌انسانهای‌اولیه‌باشیم که‌کمی‌رشدکرده وصاحب‌تکنولوژی‌شده‌ایم، هنوزهم‌برای‌بقاواثرگذاری،به‌«نوشتن‌»نیازداریم. مهمان اتاق عملی ومعمارنویسنده‌‌ای هستیدکه جهان معمولی وفهم ناکاملش رابه کلمه تبدیل می‌کند. شیعه‌ی‌مولاعلی|همسر|مادر
مشاهده در ایتا
دانلود
یادآوری شد بهم که امروز سالروز درگذشت پروفسور حسابی بود. « استاد عشق» رو حتما بخونید..
هدف در «رفتن» است، نه ماندن! اگه نکنیم، باختیم !
پای سگ بوسید مجنون، خلق گفتندش چه بود ؟ گفت این سگ گاه گاهی کویِ لیلی رفته بود..
در وقتِ جدایی از نجف فهمیدم آدم! ز بهشت با چه حالی! میرفت ...
نتيجۀ زيارت   آن‌چنان‌كه در انتهای زيارت‌نامۀ اربعین هم آمده است تسليم قلب و تبعيت محضِ رأی انسان از امام و آماده بودنِ زائر برای نصرتِ حضرت است. انسان بايد به جايی برسد كه هيچ رأيی در برابر امر معصوم نداشته باشد ! ❞آیت الله میرباقری
شبِ اربعین آقامونه... آه حسین...
ما اینجاییم و با دلتنگیِ فراق اشک میریزیم شما کجا تنها اشک میریزی آقای من؟..... آجرک الله یا صاحب الزمان...
که هر چه کرده با من فراقِ کربلا کرد ...... یه کم روضه بخونیم؟ تازه از راهِ کربلا رسیدی به شهرِ خودت؟ چشمت روشن که کربلاشو دیدی ولی دیدی دوباره در حسرتِ یه نگاه به پرچمِ گنبدشی که مستانه در هوایِ یار میرقصه؟ دیدی چقدر دلتنگی؟ دیدی با دیدن موکب های توی شهرتون، اشکت در میاد؟ دیدی نمیتونی طاقت بیاری دور بمونی؟ سختیِ راه کشیدی تا برسی به کامرَوایی. تا برسی به وصالِ یار. بُعدِ مسافت، سختیِ راه و حمل و نقل، گرما، گرد و خاک و غبار... آب میخواستی بهت میدادن و سیرابت میکردن.. حتا اگه سیر هم بودی به زور بهت یه چیزی میدادن. چقدر این راه و مردمانش تغییر کرده ! سالِ ۶۱ هجری اینجور نبود بچه ها... آه حسین من.. امام زین العابدین فرمود: من رو بر یک شترِ لَنگ! و بدونِ سرپناه سوار کردن و نیزه دارها در اطرافِ ما بودن و هر وقت یکی از ماها گریه میکرد، با نیزه به سرش میزدن تا اینکه واردِ شهرِ دمشق شدیم... آه حسین..
در انوارُ الشهاده اومده که راوی میگه وقتی اهل بیت واردِ بَزمِ حرامِ یزید شدن، یزید شروع کرد با چوب به لب و دندانِ سیدالشهدا زدن... آه حسین....... یزید لعنه الله وقتی داشت با چوب میزد، رو به سرِ سیدالشهدا میکرد و میگفت چی شده حسین! چرا دیگه حرف نمیزنی؟.... راوی میگه دیدم یه زنی با دستِ بسته و گریان ایستاده و با ناله و آهسته آهسته میگه: ای کاش خواهرت مُرده بود و تو رو اینجوری نمیدید...