eitaa logo
رسمـِ شیـــدایـے پروفایل استوری بیو عاشقانه مذهبی عشق رمانstory prof roman
3.7هزار دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
8.4هزار ویدیو
55 فایل
℘مطالب انگیزشۍ و مذهبۍ🌸🌊 ℘ یھ ڪانال حال خوب ڪن ࢪنگی☺️🍓 °√•|⚘ 🌱 تبلیغات: @salam_tab
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🕊💫 •° رسوݪ‌خیلے‌دست‌و‌دل‌باز‌بود😇 حتے‌با‌ارزش‌ترین‌وسیلهـ‌ زندگیش‌رو بهـ راحتے‌میداد‌بهـ‌ رفیقش‌،‌ یعنے‌اصلا‌وابستهـ بهـ‌چیزےنبود...☺️ یادمهـ یهـ‌بار‌یهـ‌ ماساژور‌خریدهـ بود‌ ڪهـ تقریبا‌گرون‌بود یهـ‌ ماهـ بعدش‌ڪهـ‌سراغش‌رو‌ازش‌گرفتم🙄 گفت‌یڪے‌از‌دوستاش‌ازش‌خوشش‌اومده و‌رسول‌هم‌خیلےشیڪ‌ دادهـ‌ بهش!🥰 وقتے‌بهـ‌چیزے‌دلبستهـ‌ نبود‌خب‌از‌چیزے هم‌دریغ‌نمےڪرد🙃 البتهـ بماند‌ڪهـ من‌آآآآآآآآآے حرررررص😬 خورررردم 😅 📘نقل از برادر شهید🗣 ♥️ 🥀 °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
🌿🕊💫 •° رسوݪ‌خیلے‌دست‌و‌دل‌باز‌بود😇 حتے‌با‌ارزش‌ترین‌وسیلهـ‌ زندگیش‌رو بهـ راحتے‌میداد‌بهـ‌ رفیقش‌،‌ یعنے‌اصلا‌وابستهـ بهـ‌چیزےنبود...☺️ یادمهـ یهـ‌بار‌یهـ‌ ماساژور‌خریدهـ بود‌ ڪهـ تقریبا‌گرون‌بود یهـ‌ ماهـ بعدش‌ڪهـ‌سراغش‌رو‌ازش‌گرفتم🙄 گفت‌یڪے‌از‌دوستاش‌ازش‌خوشش‌اومده و‌رسول‌هم‌خیلےشیڪ‌ دادهـ‌ بهش!🥰 وقتے‌بهـ‌چیزے‌دلبستهـ‌ نبود‌خب‌از‌چیزے هم‌دریغ‌نمےڪرد🙃 البتهـ بماند‌ڪهـ من‌آآآآآآآآآے حرررررص😬 خورررردم 😅 📘نقل از برادر شهید🗣 ♥️ 🥀 °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
🦋✨🕊‌•• بہش‌گفتم: «توے‌راهـ‌ڪهـ‌بر‌میگردے،🚶🏻 یهـ‌خوردهـ‌ڪاهو‌🥬و‌سبزے🥦بخر.» گفت: «من‌سرم‌خیلےشلوغهـ،میترسم‌یادم برهـ‌🙁 روے‌یهـ‌تیڪهـ‌ڪاغذ‌📄هر‌چےمے‌خواهے بنویس‌✍بهم‌بدهـ.» همون‌موقع‌داشت‌جیبش‌را‌خالے‌مےڪرد. یڪ‌دفتر‌چهـ‌یادداشت‌📒ویڪ‌خودڪار✏️ در آورد‌گذاشت‌زمین؛ برداشتمشان‌تا‌چیزهایـے‌ڪہ مےخواستم،برایش‌بنویسم، یڪ‌دفعہ‌بہم گفت: [ ننویسےها! ]😦 جاخوردم،🙄 نگاهش‌ڪهـ‌ڪردم،👀 بهـ‌نظرم‌عصبانے‌شدهـ‌بود!😠 گفتم: [ مگهـ‌چےشدهـ؟ ]🤭 گفت: [ اون‌خودڪارے‌ڪهـ‌دستتهـ،مال‌بیت المالهـ‌.] گفتم: «من‌ڪهـ‌نمے‌خوام‌ڪتاب‌بنویسم‌باهاش!🙁 دو-سهـ‌تاڪلمهـ‌ڪهـ‌بیش‌تر‌نیست.😕» گفت: «نهـ !!.»🤫 ♥️ 🥀 °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
°• 🌾🕊✨ •° بہ‌یاد دارم‌هروقت‌بیرون‌بودیم‌ اذان‌کہ‌مےگفت، همانجا‌نزدیڪ‌ترین‌مسجد‌🕌 را‌پیدا‌مےڪرد و ما‌را‌مےبرد‌نماز📿🤲🏻 یڪ‌شب‌🌃جایےبودیم‌و‌مسجد‌هم‌پیدا‌نڪردیم رفت‌در‌یک‌اتاقک‌در‌بیمارستان‌🏨تقاضا‌ڪرد ڪہ‌اجازه‌بدهند‌دو‌تایے‌نماز‌بخوانیم🌱 من‌هرموقع‌خستہ‌بودم، مےگفتم‌ بروم‌نماز را‌بخوانم‌راحت‌بشوم اما‌محمدحسین‌مواقعے‌ڪہ‌بہ‌ندرت‌مےشدڪہ‌ نتواند‌نماز‌اول‌وقت‌بخواند، مےگفت: یڪ‌ڪم‌استراحت‌مے‌ڪنم‌ تا‌سرحال‌نمازم را بخوانم. 📢 ♥️ 🥀 °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
فوتبالش‌ خیلی خوب‌ بود ⚽️ داشتیم مسابقه می‌دادیم که تیمِ مهدی، یک گُل عقب افتاد.. یه فرصت عالی جور شد، توپ‌ روپای مهدی افتاد و راحت‌ می‌تونست‌ گل‌ کنه‌ تا بازی مساوی بشه‌، اما‌ یهو‌ مادرش‌ صداش‌ زد و‌ گفت: مهدی برو‌ نون‌ بگیر 🍞 مهدی هم‌ توپ رو ول‌ کرد و رفت نونوایی! 🧔🏻‍♂ شهید مهدی‌ زین‌الدین °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
🔸 شهید پناهی‌میگفت: شما سنگری است آغشته به خون من که اگر حفظ نکنید؛ به خون من خیانت کرده اید... 🌷 🏴 التماس دعای فرج وشهادت 🏴 🏴ارواح طیبه شهدا صلوات 🏴 °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
همسر شهید می‌گوید: سر سفره عقد نشسته بودیم، عاقد که خطبه را خواند، صدای اذان بلند شد؛ حسین برخاست، وضو گرفت و به نماز ایستاد.. دوستم کنارم ایستاد و گفت: این مرد برای تو شوهر نمی‌شود! متعجب و نگران پرسیدم: چرا؟ گفت: کسی که اینقدر به نماز و مسائل عبادی‌اش مقید باشد، جایش توی این دنیا نیست..✨ + شادی روح شهید حسین دولتی صلوات °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک بار حاج قاسم و دخترش زینب همراه هم رفته بودند حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) برای زیارت. درگیری‌ها زیاد شد و به اوج رسید. حاجی گفت: «همه محافظ‌ هایی که همراه من هستن، بایستن از حرم دفاع کنن.» هر چه به ایشان گفتند که خطرناک است، گوش نداد و ایستاد به نماز. هر بار که می‌آمدند و درخواست می‌کردند: «حاجی بیا بریم…!» او با آرامش می‌گفت: «دارم نماز می خونم، نمیام. هیچ اتفاقی نمی افته» لوسترهای حرم به شدت تکان می‌خوردند؛ اما حاجی با صلابت و آرامش خاصی ایستاده بود به نماز. تنها چیزی که حاجی از آن می‌ترسید و خیلی مراقب بود، اعمالش در مقابل خدا بود. او تنها از خدا می‌ترسید. 🕊 یاد شهدا با ذکر صلوات 🕊 °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |