eitaa logo
رسمـِ شیـــدایـے پروفایل استوری بیو عاشقانه مذهبی عشق رمانstory prof roman
3.7هزار دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
8.4هزار ویدیو
55 فایل
℘مطالب انگیزشۍ و مذهبۍ🌸🌊 ℘ یھ ڪانال حال خوب ڪن ࢪنگی☺️🍓 °√•|⚘ 🌱 تبلیغات: @salam_tab
مشاهده در ایتا
دانلود
رسمـِ شیـــدایـے پروفایل استوری بیو عاشقانه مذهبی عشق رمانstory prof roman
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 🌹#رمان _مذهبی🌹 💞#بچه_مثبت💞 #قسمت_101 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 وسط حرفش پریدم و با بدجنسی گفتم:
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 🌹 _مذهبی🌹 💞💞 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 خب جدا از شوخی، دقیقا من باید چی کار کنم؟ - از مائده و نجابتش تعریف کن، اون قدر که مامان رو مشتاق دیدارش کنی. تو که مامانم رو می شناسی.- باشه، خوبه نوکرم.- زهرمار! - من می رم دیگه.- کجا؟- پیش مامانت. - ببینم چه می کنی. - ایش. مامانش جلوی تی وی، تو سالن مشغول دیدن فشن شو بود. - سلام. - سلام عزیز دلم. اشرف گفت اومدی. - آره، یه ساعتی هست. خوبین شما؟ - مرسی. الینا چطوره؟ - سلام داره خدمتتون. اومده بودم کوروش رو ببینم، چند روزی بود ندیده بودمش. لبخند معنی داری زد و گفت:- خودش رو تو اتاقش محبوس کرده بود. انگار تو دلش داشتن کیلو کیلو قند آب می کردن. - آره، برام گفت داشته فکر می کرده. - پس بالاخره بهت گفت.با تعجب گفتم: - آره خب، گفت که ... هنوز حرفم تموم نشده بود که بغلم کرد و بوسیدم.از اولش می دونستم آخر گلوی کوروش پیشت گیر می کنه. تازه دوزاریم افتاد که چی به چیه. نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و غش غش خندیدم. بیچاره مامان کوروش پیش خودش فکر کرد من یکی دو تختم کمه. - ببینید، مثل این که سوء تفاهم شده. کوروش عاشق دوست من شده، نه من.- چی؟ - مائده دوست صمیمیم رو می گم. - اما من فکر کردم ...وسط حرفش پریدم و گفتم:- من و کوروش مثل خواهر برادریم، شما که باید بهتر بدونید. - آره راست می گی، خودمم تعجب کردم. ای خالی بند! از رو هم که نمی ره. - بله، داشتم می گفتم. یه روزی که کوروش با من قرار داشت، تصادفا مائده رو دید. از اون به بعد ...- چه جور دختریه؟ - ماهه. اون قدر خوبه که هر چی از خوبیاش بگم کم گفتم. نمی خوام فکر کنید که چون مائده دوستمه، یا کوروش ازم خواسته ازش تعریف کنم دارم این طوری می گم. کافیه خودتون فقط یه بار ببینیدش، عاشقش می شین.- خونوادش چی؟ - خب به دنیا که اومده مامانش رو از دست داده، باباش هم آدم فوق العاده محترم و با شخصیتیه. - می خوام ببینمش. - حتما. ولی یه چیزی، خود مائده از قضیه ی عاشق شدن کوروش خبر نداره. چشماش رو ریز کرد و گفت:- باور کنم که نمی دونه؟ - میل خودتونه. به هر حال هر وقت خواستید ببینیدش بهم زنگ بزنید. - حتما. ... رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/Rasme_SheYdaei/1588 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃