جمعیت نفس در سینه حبس کرده بود…
و حضرت ادامه دادند:
«این کارهایی که با ما کردی، از روی کرامتت نزد خدا بود؟
یعنی ما خواریم و تو در درگاه خداوند، بزرگ و با آبرو؟
باد به بینیات انداختی و تکبر میورزی، و قند در دلت آب میشود که هر چه خواستی، شد؟
از اینکه تمام ملک و سلطه ما به دست تو افتاده، خوشحالی؟
اما… به کجا چنین شتابان؟»
حالا فضای کاخ داشت سنگینتر میشد…
اما دختر بضعةالرسول (س) عقب نمینشستند:
«آیا این عدالت توست، ای پسرِ طُلقا؟
تو زنها و کنیزانت را در پرده قرار دادی، اما دختران پیامبر را، بیمَحرم، بیپناه، در میان مردم گرداندی؟
نه یاوری، نه نگاهی از محبت، فقط نگاههای سنگین رهگذرانِ کوفه و شام !…»
یزید نگاه میکرد. مردم نگاه میکردند.
اما حضرت زینب (س) در سکوت جمع، با بیان حیدری سخن میگفتند:
«چگونه دل ببندیم به حمایت کسی که گوشت تنش با خون شهیدان ما رشد کرده؟
کسی که جگر پاکان را با دهانش دریده؟»
و این پایان خطبه نبود؛
نه هنوز…
#خطبه_حضرت_زینب #شام #مجلس_یزید #خرابه_شام #یزید #کربلا #امام_حسین #مشایه #طریق #حضرت_زینب
♦️ میجنگیم، ذلت نمیپذیریم ...
♦️ #مهندس_انقلابی
♦️ @mohandes_en