┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_مصطفی_صفری_تبار 🌹🕊
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت_پایانی
به نقل ازپدر بزرگوار شهید محرابی پناه: ↪️
یکی از فرماندهان یگان صابرین
می گفت افرادی که شرکت می کنند می توانیم تشخیص بدهیم که می توانند تا آخر دوره دوام بیاورند یا نه.
گفت دوره این ها که می خواست شروع شود، اولین کسانی که آمدند برای ثبت نام این سه نفر بودند: مصطفی صفری تبار، محمد محرابی پناه و دوست کاشانی اش.
خودمون می گفتیم هر سه تای این ها رفتنی اند. این ها دوره را تمام نخواهند کرد. ورودی دوره هم اینگونه بوده که از این ها یک تستی می گرفتند. ظاهراً برای تست در مرحله اول، پنجاه کیلومتر پیاده روی داشته اند. همراه با کوله پشتی که سی و پنج کیلو وزن دارد. تست رو که گرفتیم دیدیم بر خلاف پیش بینی، این سه نفر زودتر از همه رسیدند.
🔹بعد از استراحت و مرخصی چند روزه و برگشتشون، محمد را به عنوان ارشد انتخاب می کنند. دوره های آموزشی اون ها بیست روزه است. اردوی کویر داشتند. بیست روز آب برد بود، بیست روز جنگل بود.
گفتند اردوی کویر را اول برنامه ریزی کردند. کوله ها همه یکی سی و پنج کیلو؛ گرفتند و رفتند. شب اول که رسیدیم، دوباره فردا هفتاد کیلومتر پیاده روی گذاشتیم.
ایشون اومد گفت یک سؤالی می توانم بکنم؟ گفتم بله. گفت: این هفتاد کیلومتر پیاده روی به شکلی هست که ما بتونیم نمازمون رو درست بخونیم؟ گفتیم بله، شما در یک محدوده مشخص، با گرا دور می زنید و از حد ترخّص خارج نمی شوید.
فرمانده گفت: این سؤال را که پرسید کنجکاو شدیم که چه دلیلی داره که این را می پرسد؟ دو نفر را می خواستیم برای کار حفاظتی نیرو که محمد، خودش و آقای صفری رو معرفی کرد.
هر کدوم یه اسلحه گرفتند با یه کوله و حرکت کردند. بعداً متوجه شدیم که علت سؤال محمد این بود که می خواست روزه های مستحب ماه رجب را بگیرد که خیلی برای ما تعجّب آور بود. جایی که احساس می کردیم اصلاً طاقت نیاورد ولی او دوره را گذراند، سلاح و تجهیزات اضافه بر سازمان هم داشت، تازه روزه های مستحبی هم می گرفت.
🔵شادی روح شهدای صابرین صلوات🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈ 🌹.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_سجادزبرجدی
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
#زندگینامه
#قسمت_پایانی
⚜️جالب است شب اول تنها نماندم. یکی دیگر از دوستانمان که با سجاد عهد کرده بود هرکس زودتر #شهید شد آن یکی باید شب اول سر مزارش برود و بخوابد، آمد پیش من. البته او هم با یکی دیگر از دوستانش آمده بود. شب اول (شب شنبه) قبل اذان مغرب سر مزار بودیم با چند تا از بچهها. نماز مغرب و عشا را خواندیم و حدود ساعت ۱۱ بچهها رفتند و من میخواستم بخوابم که یکی از بچهها آمد. صبح هم که شد رفتیم. شب دوم یعنی شنبه شب بعد از کلاس با مترو آمدم حدودهای ساعت ۹ و نیم بود. دو نفر از بچهها منتظر بودند تا بیایم و بعد رفتند. لحظه ورود به قطعه ۵۰، صلی الله علیکم یا اولیاء الله، صلی الله علیکم یا #شهداء الله….. صلی الله علیک یا #شهید، صلی الله علی روحک و بدنک… خواندم.
آن شب خیلی خوب بود تا رسیدم شروع کردم خطبه غدیر را خواندم، #شهید حول موضوع #امیرالمؤمنین (علیه السلام) سیر مطالعاتی داشت. شب سوم خلوت بود بین من و سردار غریب شب عشاق بود. زیبا، دلچسب و طولانی سردار غریب لقبی بود که به سجاد دادیم. سجاد خیلی مظلوم بود. صبح که شد موقع رفتن به #سجاد گفتم من به قولی که به تو دادم وفا کردم. الان دلم میسوزد که چه کسی را از دست دادم.
⏮پایان