🕊 شـهیـدانــه 🕊
💢آدم وقتی منتظر یه مهمون خاص باشه، حالش خیلی جالب میشه، هی چشمش به راهه که این مهمون از راه برسه. حالا اگه از کسایی باشه که کنارش حالِ آدم خوب میشه و از دیدنش ذوق می کنیم، حالمون جالب ترم میشه، هی از پنجره نگا می کنیم ببینیم اومد یا نه! حتی ممکنه بهش زنگ بزنیم..
❇️ روز هشتم محرم قبل شهادت حسین، ماهم تو هیات یه مهمون ویژه داشتیم. البته مهمونِ اون روز ما فرق می کرد با بقیه مهمون ها و یکم خاص تر بود. اونروز قرار بود یه #شهیدگمنام بیاد تو هیاتمون و مهمونمون بشه.
✳️اونروز حسین خیلی بی تاب بود. وسط مراسم هی می اومد بیرون و می پرسید که چی شد نیومد؟! منم می گفتم نه! دقیقا یادمه، چند بار پله های حسینیه رو می رفت پایین و دوباره سریعا بر می گشت دم در.
🔸وقتی آمبولانس حامل پیکر شهید رسید حسین سریع رفت زیر تابوت.
وسط سینه زنی بود که پیکر شهید وارد حسینیه شد، چراغا رو خاموش کرده بودیم و مداح داشت روضه می خوند. یکی از رفقا می گفت اونروز حسین دستشو رو #تابوت اون شهید گمنام گذاشته بود و ضجه می زد.
من نمی دونم حسین اونروز به اون شهید گمنام، تو حسینیه چی گفت؟! ولی خب هر چی گفت یه هفته نگذشته بود که #خریدنش.😭😭😭
💠حسین ادبیات شهدا رو یاد گرفته بود، بلد بود چجوری حرفِ دلو بزنه بهشون، از بس که رفاقت کرده بود با شهدا.
💔می دونی! با شهدا که رفیق بشی، دستتو که بزاری تو دستشون دیگه کار تمومه، نصفِ راه و رفتی. یه اهل دلی می گفت دوستی با شهدا، رفاقت تا بهشته. شهدا خودشون واسطه می شن واسه خریدنت، واسه #بردنت.
گفتم که، حسین روز #هشتم_محرم دستشو سمت یه شهید کشید و #دوازدهم خودش رفت تو لیست شهدا.
#شهید_حسین_ولایتی_فر
#خاطره_بازی
#رفیق_جان
┄┅─✵🕊✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🕊✵─┅┄