┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷
{ یادگاه شهدای}
🚩صابرین🚩
#شهید_محمد_جعفر_خانی🕊🌹
#تیپ_نیرو_ویژه_صابرین
🌾سفرنامه4️⃣1️⃣
🚩فتح قله های امنیت
در #یکی از قله ها ماشین را می گذاریم.نیروهای مستقر می گویند بهتر است #پیاده بروید چون جاده تازه احداث شده و باید روی آن کارشود. پیاده به حرکتمان ادامه می دهیم. در یکی از #ارتفاعات دو سنگر دشمن به چشم می خورد. حاج خضر میگوید اینها سنگر #فریب است. وقتی شما از پایین ارتفاع حمله می کنید این دو سنگررا می بینید و #تمرکز آتشتان روی آنها خواهد بود اما از جای دیگری می خورید ! بعد با دستبه نقطه ای اشاره می کند.
یک #سنگر کوچک و حفره روباهی که #اصول اختفا و استتار کاملاً در آن #بکار رفته و از پایین به هیچ عنوان قابل تشخیص نیست. دشمن به این سنگرها می گوید #شمچه_ای که در زبان کردی به معنای کبریتی است.
از #صخره های صعب العبور می گذریم وخودمان را به #بلندترین قله می رسانیم. بلدوزر پایین تر در حال کار است و جاده نرم نرم #جلومی آید تا به قله برسد و چیز زیادی هم نمانده است. حالا که #پایمان را روی قله اصلی پانه سرگذاشته ایم #احساس غرور و افتخارمان به #اوج میرسد. 🇮🇷
تمام منطقه زیر پای ماست و #پرچم زیبای ایران که برفراز قله به #اهتزاز درآمده، این حس را تکمیل می کند.#استحکامات دشمن در بلندترین قله، تعجب آور است. از #کانال دفاعی! تا #انواع و اقسام سنگرها و تونل هایی که از این سو به آن سو حفر شده اند و پانه سر را به #دژی تسخیر ناپذیر تبدیل کرده اند و در #واقع نیز چنین بود
#اما امروز پانه سر با تمام بلندی اش در #برابر عزم و ایمان راسخ #رزمندگان اسلام سر#تعظیم فرود آورده است.
#پایان ⏹
✍️درود وسلام بر مجاهدان فی سبیل الله ،وشهدای گرانقدر انقلاب اسلامی،وشهدای غریب ومظلوم ،تیپ نیروی ویژه #صابرین
که در گمنامی کامل مبارزه ومجاهدت کردند وگمنام اسمانی شدند،
درود وسلام بر#سربازان گمنام اقا #امام عصر(عج)در تیپ صابرین✨
#ادامه_قسمت_سوم
🌹یه روز 5 شنبه حسابی خسته و کوفته خونه بودم
مامانم و بابام رفتن گلستان شهدا منم یه لحظه هوای اموات زد به سرم پاشدم و لباس پوشیدم به خواهرم گفتم دارم میرم گلستان.گفت چه خبره؟ گفتم منم میرم باخبر بشم(آخه تا حالا سابقه نداشت یه سر برم گلستان)
❤️راه افتادم،تا رسیدم یه راست رفتم پیش شهدا
دور تا دورشون چرخیدم یکی یکی براشون فاتحه خوندم و نگاه مزار مقدسشون میکردم
تا اینکه چشمم به مزار یکی از شهدا خورد چادرمو جمع کردمو نشستم بالا سر مرازشون یه دستی رو مزار مطهرش کشیدم ، گرد و غبار روی قبرشون رو پاک کردم و به صورتم کشیدم😭😭😭
✳️تا اونیکه شهید میخواد رو ببینم و چشمام هرگز به بدی ها بینا نشه...
خنده شهید در عکس که دیدم خنده رو رو لبام نشوند دلم لرزید نگاه کردم
باهاش قرار گذاشتم دردامو بهش بگم حرفامو بذارم گوشه قلبم بمونه تا هر 5شنبه برم پیشش و بهشون بگم
هرچی دلم میخواست از خدا میخواستم داداش موسی واسطه بشه و آرزوهام برآورده بشه😍😍
♻️باورتون نمیشه هیچ آرزویی برام آرزو نموند هیچ خواسته ای نداشتم که هنوز رو دلم مونده باشه
هر چی میخواستم یا همون میشد یا بهتر از اون
🔆🔅شهید موسی کاظمی دره بیدی🔅🔆 شد برادر شهیدم واسطه ی منو خدای خوبم
اولا 5 شنبه ها میرفتم گلزار اما کم کم اضافه تر شد و هروقت دلم میگرفت میرفتم کنارشون
✅تا مینشستم بالا سر داداش موسی دلم آروم میگرفت، تا درسم دبیرستان تموم شد کنکور دادم و دانشگاه قبول شدم اما نرفتم بخاطر مخالفت های خانواده
از داداشم خواستم یه راه جلوم بذاره و بهم راهو نشون بده
🔺یکی از 5 شنبه های هفته بود که وقتی پیش مزار شهید نشسته بودم دیدم یه کاغذ رو زمین افتاده که روش نوشته بود؛
📣ثبت نام حوزه علمیه حضرت نرجس خاتون(س) یزدانشهر ....
♦️تصمیم گرفتم برم ثبت نام کنم و مصاحبه بدم هرچه باداباد، خداروشکر قبول شدم و پام به خونه ی مادر مهربون مهدی موعود عج الله تعالی فرجه الشریف باز شد😍😍
🌀راستی یادم رفت بگم من فقط یه آرزو گوشه دلم داشتم که هرگز برآورده نشد اونم مشهدی شدنم بود
از شهید موسی هم خواستم واسطه بشن برم مشهد، اما هربار یه اتفاق میافتاد و نمیشد تا اینکه دیگه ناامید شدم😭😭
♦️همه بچه های دبیرستان میدونستن آرزوم دیدن صحن و سرای آقا علی بن موسی الرضاست
بچه ها هربار تابستون تو کوچه و بازار میدیدنم بهم تیکه مینداختن، میگفتن مشهد رفتی؟ منم میگفتم نه، اوناهم میگفتن خب دیگه هم نمیری😂
♣️منم از ته دل آهی میکشیدم که دل سنگ به لرزه در میومد
یه روز معلم ریاضیمون بهم زنگ زد و گفت هنوزم دوست داری بری مشهد؟
منم گفتم از خدامه، به خانواده که گفتم قبول نکردن و بعد مدت ها گریه و زاری و نذر ونیاز راضی شدن که با مامانم برم مشهد😭😭😭
یه سال از مشهد اولم گذشت دوباره سال بعد آقا دعوتم کرد
🌴 اینم شد خداروشکر یه قرار هرسال دهه کرامت من تولد آقا امام رضا(ع) کنارشون بودم
شده بودم نظر کرده شهید موسی و امام رضا(ع)، سه سال پشت سر هم تو سرنوشتم مشهد نوشته شد و سال چهارم به لطف آقا کربلایی هم شدم بعد دوباره برای تشکر خدمت آقا رسیدم و ازشون قدردانی ناچیزی کردم
🥀خواسته هامو یکی یکی به شهید موسی میگفتم و شهید هم واسطه میشدن😭
بعد مشهدی و کربلایی شدنم ازشون یه زندگی مطمئن و وخوشبختی خواستم که بازم بهم داد
ممنونم از داداش موسی ،و تموم داداش های شهیدم، داداش ادریس، غلامرضا،سید نبی( شهدای هم جوار و دیوار به دیوار شهید موسی و تموم شهدا صلوات)
من تموم خواسته هامو از خدا خواستم داداش موسی واسطه بود که بهتر و زودتر بهشون برسم و صدقه سر مبارک ایشون بود که من الان همه چی دارم و بخاطر ایشون بودند که خدا هم برام سنگ تموم گذاشت❤️
#پایان
#ارسالی_اعضای_کانال
#عنایت_ویژه
شهید مدافع حرم
#شهیدموسی_کاظمی
┄┅─✵🕊✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🕊✵─┅┄