eitaa logo
🕊 شـهیـدانــه 🕊
313 دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
101 فایل
[به یاد تمام شهدا ،شهیدانه ای به نام شهید مدافع حرم محمدحسن(رسول) خلیلی] 🌸متولد:1365/9/20 تهران 🌸شهادت: 1392/8/27سوریه 🌸مزار: گلزارشهدای بهشت زهرا، قطعه 53،ردیف87 کپی مطالب آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 🌾سفرنامه4️⃣1️⃣ 🚩فتح قله های امنیت در از قله ها ماشین را می گذاریم.نیروهای مستقر می گویند بهتر است بروید چون جاده تازه احداث شده و باید روی آن کارشود. پیاده به حرکتمان ادامه می دهیم. در یکی از دو سنگر دشمن به چشم می خورد. حاج خضر می‌گوید اینها سنگر است. وقتی شما از پایین ارتفاع حمله می کنید این دو سنگررا می بینید و آتشتان روی آنها خواهد بود اما از جای دیگری می خورید ! بعد با دستبه نقطه ای اشاره می کند. یک کوچک و حفره روباهی که اختفا و استتار کاملاً در آن رفته و از پایین به هیچ عنوان قابل تشخیص نیست. دشمن به این سنگرها می گوید که در زبان کردی به معنای کبریتی است. از های صعب العبور می گذریم وخودمان را به قله می رسانیم. بلدوزر پایین تر در حال کار است و جاده نرم نرم آید تا به قله برسد و چیز زیادی هم نمانده است. حالا که را روی قله اصلی پانه سرگذاشته ایم غرور و افتخارمان به میرسد. 🇮🇷 تمام منطقه زیر پای ماست و زیبای ایران که برفراز قله به درآمده، این حس را تکمیل می کند. دشمن در بلندترین قله، تعجب آور است. از دفاعی! تا و اقسام سنگرها و تونل هایی که از این سو به آن سو حفر شده اند و پانه سر را به تسخیر ناپذیر تبدیل کرده اند و در نیز چنین بود امروز پانه سر با تمام بلندی اش در عزم و ایمان راسخ اسلام سر فرود آورده است. ⏹ ✍️درود وسلام بر مجاهدان فی سبیل الله ،وشهدای گرانقدر انقلاب اسلامی،وشهدای غریب ومظلوم ،تیپ نیروی ویژه که در گمنامی کامل مبارزه ومجاهدت کردند وگمنام اسمانی شدند، درود وسلام بر گمنام اقا عصر(عج)در تیپ صابرین✨
🌹یه روز 5 شنبه حسابی خسته و کوفته خونه بودم مامانم و بابام رفتن گلستان شهدا منم یه لحظه هوای اموات زد به سرم پاشدم و لباس پوشیدم به خواهرم گفتم دارم میرم گلستان.گفت چه خبره؟ گفتم منم میرم باخبر بشم(آخه تا حالا سابقه نداشت یه سر برم گلستان) ❤️راه افتادم،تا رسیدم یه راست رفتم پیش شهدا دور تا دورشون چرخیدم یکی یکی براشون فاتحه خوندم و نگاه مزار مقدسشون میکردم تا اینکه چشمم به مزار یکی از شهدا خورد چادرمو جمع کردمو نشستم بالا سر مرازشون یه دستی رو مزار مطهرش کشیدم ، گرد و غبار روی قبرشون رو پاک کردم و به صورتم کشیدم😭😭😭 ✳️تا اونیکه شهید میخواد رو ببینم و چشمام هرگز به بدی ها بینا نشه... خنده شهید در عکس که دیدم خنده رو رو لبام نشوند دلم لرزید نگاه کردم باهاش قرار گذاشتم دردامو بهش بگم حرفامو بذارم گوشه قلبم بمونه تا هر 5شنبه برم پیشش و بهشون بگم هرچی دلم میخواست از خدا میخواستم داداش موسی واسطه بشه و آرزوهام برآورده بشه😍😍 ♻️باورتون نمیشه هیچ آرزویی برام آرزو نموند هیچ خواسته ای نداشتم که هنوز رو دلم مونده باشه هر چی میخواستم یا همون میشد یا بهتر از اون 🔆🔅شهید موسی کاظمی دره بیدی🔅🔆 شد برادر شهیدم واسطه ی منو خدای خوبم اولا 5 شنبه ها میرفتم گلزار اما کم کم اضافه تر شد و هروقت دلم میگرفت میرفتم کنارشون ✅تا مینشستم بالا سر داداش موسی دلم آروم میگرفت، تا درسم دبیرستان تموم شد کنکور دادم و دانشگاه قبول شدم اما نرفتم بخاطر مخالفت های خانواده از داداشم خواستم یه راه جلوم بذاره و بهم راهو نشون بده 🔺یکی از 5 شنبه های هفته بود که وقتی پیش مزار شهید نشسته بودم دیدم یه کاغذ رو زمین افتاده که روش نوشته بود؛ 📣ثبت نام حوزه علمیه حضرت نرجس خاتون(س) یزدانشهر .... ♦️تصمیم گرفتم برم ثبت نام کنم و مصاحبه بدم هرچه باداباد، خداروشکر قبول شدم و پام به خونه ی مادر مهربون مهدی موعود عج الله تعالی فرجه الشریف باز شد😍😍 🌀راستی یادم رفت بگم من فقط یه آرزو گوشه دلم داشتم که هرگز برآورده نشد اونم مشهدی شدنم بود از شهید موسی هم خواستم واسطه بشن برم مشهد، اما هربار یه اتفاق میافتاد و نمیشد تا اینکه دیگه ناامید شدم😭😭 ♦️همه بچه های دبیرستان میدونستن آرزوم دیدن صحن و سرای آقا علی بن موسی الرضاست بچه ها هربار تابستون تو کوچه و بازار میدیدنم بهم تیکه مینداختن، میگفتن مشهد رفتی؟ منم میگفتم نه، اوناهم میگفتن خب دیگه هم نمیری😂 ♣️منم از ته دل آهی میکشیدم که دل سنگ به لرزه در میومد یه روز معلم ریاضیمون بهم زنگ زد و گفت هنوزم دوست داری بری مشهد؟ منم گفتم از خدامه، به خانواده که گفتم قبول نکردن و بعد مدت ها گریه و زاری و نذر ونیاز راضی شدن که با مامانم برم مشهد😭😭😭 یه سال از مشهد اولم گذشت دوباره سال بعد آقا دعوتم کرد 🌴 اینم شد خداروشکر یه قرار هرسال دهه کرامت من تولد آقا امام رضا(ع) کنارشون بودم شده بودم نظر کرده شهید موسی و امام رضا(ع)، سه سال پشت سر هم تو سرنوشتم مشهد نوشته شد و سال چهارم به لطف آقا کربلایی هم شدم بعد دوباره برای تشکر خدمت آقا رسیدم و ازشون قدردانی ناچیزی کردم 🥀خواسته هامو یکی یکی به شهید موسی میگفتم و شهید هم واسطه میشدن😭 بعد مشهدی و کربلایی شدنم ازشون یه زندگی مطمئن و وخوشبختی خواستم که بازم بهم داد ممنونم از داداش موسی ،و تموم داداش های شهیدم، داداش ادریس، غلامرضا،سید نبی( شهدای هم جوار و دیوار به دیوار شهید موسی و تموم شهدا صلوات) من تموم خواسته هامو از خدا خواستم داداش موسی واسطه بود که بهتر و زودتر بهشون برسم و صدقه سر مبارک ایشون بود که من الان همه چی دارم و بخاطر ایشون بودند که خدا هم برام سنگ تموم گذاشت❤️ شهید مدافع حرم ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄