🕊 شـهیـدانــه 🕊
#معرفیشھید |•نامونامخانوادگی:محمدحسینحدادیان |•نامپدر:فرهاد🧔🏻 |•تاریختولد:۱۳۷۴/۱۰/۲۳👶🏻 |•ت
#یڪمۍهمخاطره🌱
راوی:مادرشهید❤️✨
از شهادت زیاد میگفت ولی نه برای خودش مدام میگفت خوش بحال شهدا مگه هرکسی به این مقام میرسه، وقتی از سوریه برگشت حسرتش بیشتر شد مدام میگفت مامان هر کسی لایق شهادت نیست، بعدها که دست نوشتههاش رو دیدیم انتهای اغلبشان نوشته بود «شهادت دُر گرانی است به هرکس ندهندش»
شهادت دغدغه محمدحسین بود ولی هرگز برای خودش به زبان نیاورد، رابطه خاصی با شهدا داشت اغلب جمعهها به قم میرفت اول زیارت خانم فاطمه معصومه(س) و بعد زیارت شهید زینالدین؛ در تهران به کهفالشهدا علاقه خاصی داشت و سحرها به آنجا میرفت.
به یاد دارم یک روز سرد زمستان که برف هم آمده بود آماده شد که به کهفالشهدا برود و وقتی مانعش شدم توجهی نکرد و رفت !.🌻
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
#یڪمۍهمخاطره🌱
فرزانه سیاه کالی مرادی، همسر شهید: ساعات آخربدرقه، همسرم گفت «دوری از تو برایم سخت است، من آنجا در کنار دوستانم و پشت تلفن نمی توانم بگویم دوستت دارم، نمی توانم بگویم دلم برایت تنگ شده، چه کنم؟». یاد همسر یکی از شهدا افتادم، به حمید گفتم: «هر زمان دلت تنگ شد بگو یادت باشه و من هم خواهم گفت یادم هست…» این طرح را پسندید و با خوشحالی هنگام پایین رفتن از پله های خانه بلندبلند می گفت: «یادت باشهیادت باشه» و من هم با لبخند درحالی که اشک می ریختم و آخرین لحظات بودن با معشوقم را در ذهن حک می کردم پاسخ می دادم
«یادم هستیادم هست»
و حمیدم رفت(: . !🦋
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
11.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یڪمۍهمخاطره
یهکلیپازفرزنداینشهیدبزرگوارببینیم😔💔
#حتماااااااااااببینید
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
🕊 شـهیـدانــه 🕊
~🕊📿|•• #معرفیشـهید |•نامونامخانوادگی:سیداحمدپلارک🧔🏻 |•تاریختولد:۷اردیبهشت۱۳۴۴👶🏻 |•تاریخشھادت
#یڪمۍهمخاطره🌿
یکی از آشنایان خواب شهید سید احمد پلارک را میبیند. او از شهید تقاضای شفاعت میکند. که شهید پلارک به او میگوید: من نمیتوانم شما را شفاعت کنم. تنها وقتی میتوانم شما را شفاعت کنم که شما نماز بخوانید و به آن توجه و عنایت داشته باشید. همچنین زبانهایتان را نگه دارید. در غیر اینصورت هیچ کاری از دست من برنمیآید.
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
🕊 شـهیـدانــه 🕊
~🕊📿|•• #معرفیشـهید |•نامونامخانوادگی:عبدالحسینبرونسی🧔🏻 |•تاریخ تولد:۱۳۲۱/٠۶/٠۳👶🏻 |•تاریخ شهادت
#یڪمۍهمخاطره 🌱
از اینکه آنجا چه کاره است و چه مسولیتی دارد هیچ وقت چیزی نمی گفت. ولی از مسائل معنوی جبهه زیاد حرف می زد برام .
یک بار می گفت: داشتیم مهمات بار می زدیم که بفرستیم منطقه. وسط کار یک دفعه چشمم افتاد به یک خانم محجبه با چادر مشکی پا به پای ما کار می کرد و مهمات می گذاشت توی جعبه ها . تعجب کردم.
تعجبم وقتی بیشتر شد که دیدم بچه های دیگر اصلا حواسشان به او نیس. انگار نمی دیدنش . رفتم جلو . سینه ای صاف کردم . خیلی با احتیاط گفتم: خانم , جایی که ما مردها هستیم شما نباید زحمت بکشید .
رویش طرف من نبود . به تمام قد ایستاد فرمود : مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید ؟ یاد امام حسین از خود بی خودم کرد گریه ام گرفت. خانم فرمود : هرکس یاور ما باشد ما هم یاری اش میکنیم .
#شهیدعبدالحسینبرونسی
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
#یڪمۍهمخاطره 🌿
دبیرستان، سال اول، نفری سه چهارتا تجدید آوردیم. سال دوم رفتیم رشته ی ریاضی. افتادیم دنبال درس. مسئله های جبر، مثلثات و هندسه را که کسی توی کلاس از پسشان برنمی آمد، حل می کردیم. صبح اول وقت قرار می گذاشتیم می آمدیم مدرسه، یک مسئله سخت را می گذاشتیم وسط، هر کسی که زودتر ابتکار می زد و به جواب می رسید، برنده بود. حالی بهمان می داد. درس های دیگرمان مثل تاریخ و ادبیات زیاد خوب نبود، ولی توی درس های فکری و ابتکاری همیشه نمره ی اول کلاس بودیم. مصطفی کیفی می کرد وقتی یک مسئله را از دو راه حل می کرد.
┄┅─✵🏴✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🏴✵─┅┄
#یڪمۍهمخاطره🌱
وقتیجنگشروعشدبهفکرافتاد
برودجبهه!
نهتویمجلسبندمیشدنهوزارتخانه.
رفتپیشامام.گفت"بایدنامنظمبادشمن
بجنگیمتاهمنیروهاخودشانراآمادهکنند،
همدشمننتواندپیشبیاید."
برگشتوهمهراجمعکرد.گفت:
"آمادهشویدهمینروزهاراهمیافتیم".
پرسیدیم"امام؟"گفت
"دعامانکردند."♥️🍀
🕊 شـهیـدانــه 🕊
~🕊📿|•• #معرفیشـهید |•نامونامخانوادگی:محمدبلباسی🧔🏻` |•تاریخ تولد:۱۳۵۸👶🏻 |•تاریخ شهادت:۱۷ادیبهشت۱
#یڪمۍهمخاطره🌿
محمد رفته بود. قبل از اینکه زینبش را ببیند؛ زینبی که ۶ماه دیگر تازه به دنیا میآمد. خودم را به آشپزخانه رساندم. شیر آب را باز کردم. فقط میگفتم محمد! دستم را زیر آب گرفتم. آب در دستم جمع شد؛ « محمد زنگ بزن!» نیت وضو کردم و آب را بهصورتم پاشیدم؛« محمد! یه خبری از خودت بده.» آب را روی دست راستم ریختم؛«محمد! یعنی زینبت رو نمیخوای ببینی؟» آب را روی دست چپم ریختم. تصویر واضح محمد تیرخورده آمد جلوی چشمهایم. همانطور که از پشت سرش خون میرفت، بلند شد، ایستاد و خندید. مسح کشیدم. جانماز را پهن کردم؛« دو رکعت نماز شکر میخوانم برای رضای خدا و شهادت محمدم! قربة الیالله. اللهاکبر...»
برعکس تولد ۳فرزند دیگرم که همه با سر و صدا تبریک میگفتند، بعد از دیدن زینب همه گوشه چشمشانتر میشود. بغلش میکنم و آرام وصیتنامه محمد را که دیگر حفظ شدهام در گوشاش زمزمه میکنم:«از طرف من روی فرزندانم را ببوس و به فرزند چهارم بگو این سختیها، آسایشی به همراه خواهد داشت و دلتنگ بابا نباشد». زینب آرام میخوابد و من به عکس محمد روی دیوار نگاه میکنم.
#یڪمۍهمخاطره🌱
یکبار در حین پرسش و پاسخ مسؤولان، با شنیدن اذان ظهر، خطاب به حضار و جمع گفت: اگر خبر داده باشند برای مدت بیست دقیقه ضرورت دارد ارتباط تلفنی با مرکزی برقرار کنم، آیا اجازه هست که همین جا صحبت را متوقف و ادامه آن را به بعد از تلفن موکول کنیم؟ حاضران که از پیشنهاد غیرمنتظره شهید رجایی غافل گیر و شگفتزده شده بودند، گفتند: اختیار دارید. بله قربان!
او گفت: هماکنون دستگاه بیسیم الاهی (اذان) خبر از انجام فریضه ظهر داده است. ما فعلاً وظیفه داریم با اقامه نماز، این ارتباط را برقرار کنیم.
سپس بدون تکلف، لحظهای بعد در برابرنگاه ناباورانه حضّار، با جمعی به نماز ایستاد و این تکلیف الاهی را سروقت انجام داد.💙•🦋
#یڪمۍهمخاطره🌿
مادر شهید مشلب بااینکه احمد پسرش بود او را هم بازی و دوست دوران جوانی اش میدانست و با عشق مادرانه در تربیت احمد تلاش کرد
و برای رفتن احمد همانند مادران سایر شهدا عاشقانه فرزندش را راهی کرد
احمد هر ساله در روز مادر برایش هدیه میگرفت اما به گفته مادرش
احمد امسال نه طلا و نه نقره داد بلکه
با شهادتش باعث شد در برابر مولایم امام حسین رو سفید شوم
در مراسم یادبود شهید احمد مشلب که در ایران برگزار شد مادر شهید گفت: وقتی حضرت زینب در خطر باشد وقتی امام زمان در خطر باشد من چرا فرزندم را نمی فرستادم پسر من باید یکی از زمینه سازان دولت حضرت مهدی (عج) بود
┄┅─✵🕊✵─┅┄
@rasooll_khalili
┄┅─✵🕊✵─┅┄