روز چهارم ماه محرم بودکه احمد،صابردایی مسعودورضاگفتند:«بریم مشهد».
باماشین من راهی این سفرشدیم وتمام لحظاتش برای ما خاطره شد.🚘
از رسیدن دم سحربه نیشابورورفتن خونه بابا بزرگم 👴گرفته تا اجاره کردن یک خانه🏚 خیلی کثیف در مشهد که بعد از برگشتن خداروشکر کردیم 🤲که آنجا مریض نشدیم🤧🤒 و شیرینی زیارت حرم امام رضا« علیه السلام »که حال و هوای همگی مارابهترکرد.
روز هشتم از مشهد برگشتیم ونماز صبح روز تاسوعا رادر صنف خواندیم .🤲🕋
بعد نماز انقد خسته بودم که ترجیح دادم زیارت عاشورارا داخل ماشین گوش دهم.🎧
مراسم که تمام شد، به خانه آمدیم ومن فکرمی کردم که لااقل باید نصف روز بخوابمتا خستگی ازتنم برود.😴
📚 #کتابرفیقمثلرسول
💥کپیباذکرصلواتونامشهیدرسول خلیلیوآیدیکانالجایز
است
🆔 @Rasoulkhalili
بعداز سه راهی ما ازتل شعیب گذشتیم. زمین های مزروعی حاصلخیزی دو طرف جاده بود.
جلیل برایم گفته بود که دولت تمام زمین های این منطقه را سنگ چین های منظمی کرده و به کشاورزی های محلی سپرده است. به ترکان که رسیدیم، یحیی خاطرات زیادی از امیر علیزاده و علی کنعانی تعریف کرد و گفت:«یک صوت از امیر علیزاده دارم که بعد معرفی خودش می گوید:«من از خدا می خواهم من رو از یاران مخلص و حقیقی امام زمانم قراربده».
امیر روحیات خیلی خاصی داشت .
آخرین روز به من گفت:«این کلید اتاق منه،هرچی دارم جمع کن بفرست تهران».
من هم به شوخی گفتم:«به من چه ربطی داره ، خودت کارتوبکن».
امیر لبخندی زد وگفت:«تفأل به قرآن زدم، می دونی چی اومد؟»
نه
آیه چهارده سوره توبه
بعدهم آیه را که درست شرایط مابود، برایم خواند.
یحیی بغض کرد. از لرزیدن صدایش می شد فهمید چقدر شهادت امیرعلیزاده برایش سخت بوده. وگفت:«خیلی سخته دوتا رفیقت را توی یه روز ویه لحظه ازدست بدی»...
#کتابرفیقمثلرسول
💥کپی باذکرصلوات و نام شهید خلیلی و آیدی کانال جایز است
🆔 @Rasoulkhalili