#داستان:
داستان وزنه گلی از مثنوی مولانا
جلال الدین رومی، در مثنوی خود داستانی نقل می کند که برای توضیح این تفکر مناسب است. او می گوید که در زمان های گذشته، در زمانه ای که مردم به جای ترازوهای جدید و دقیق امروزی از سنگ یا گل برای وزن کردن استفاده می گردند، مردی که مرض خوردن خاک یا گل داشت به دکان آمد تا کمی شکر بخرد. کمی شکر خواست، صاحب دکان وزنه ای گلی در کفه ترازو گذاشت و رفت تا شکر بیاورد.مشتری غیبت صاحب دکان را غنیمت شمرد و تکه ای از وزنه گلی را خورد. صاحب دکان متوجه شد و از همین رو رفتن و آمدن خود را تکرار کرد تا مشتری وقت بیشتری برای خوردن خاک داشته باشد تا در نتیجه از وزنه ای که شکر را با آن می کشد، کاسته شود. مشتری نیز تصور می کرد فرصت را غنیمت شمرده و چیزی را می خورد که از آن لذت می برد، در حالی که او از سهم خویش می خورد و وزن شکرش کم می شد و پول بیشتری پرداخت می کرد.مولوی سپس می گوید انسانی که از فرصت ها استفاده می کند تا مرتکب گناه شود، بسیار به این فرد شبیه است. تصور می کنیم که با انجام دادن گناه از فرصت ها استفاده کرده ایم، اما در حقیقت گناهان و سیئاتی که از آنها نهی شده ایم به مصلحت آدمی نیست.
بنابراین مرحلۀ اولِ توجه به اسرار گناه این است که: "این را بفهمد که من نمی خواخم گناه کنم چون نمی خواهم به خودم #ضرری وارد نمایم.
#بازدارندگی_درک_صحیح_اسرار_گناه
#روایت
امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «لَوْ لَمْ یَنْهَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ عَنْ مَحَارِمِهِ لَوَجَبَ أَنْ یَجْتَنِبَهَا الْعَاقِل» اگر خدا از حرام نهی نکرده بود، عاقل باید خودش از حرام اجتناب میکرد (چون میدانست به ضرر خودش است)
📚(غررالحکم/7595)