🗿#رو_سیاهان🗿
⚫️عمر بن سعد (نام کامل وی: عمر بن سعد بن ابی وقاص بن حفص بن عبید زهری).
✔️در زمان خلافت یزید بن معاویه، عبیدالله بن زیاد او را به حکومت ری وعده داد.
عمر بن سعد از طرف ابن زیاد مأموریت یافت که حسین بن علی (علیهالسلام) و همراهانش را به قتل برساند. مذاکرات عمر پسر سعد با امام حسین (علیهالسلام) به نتیجه نرسید و امام حاضر به بیعت با یزید نشدند.
✔️لشکر عمر سعد در «۱۰ محرم ۶۱ هجری» به امام حسین (علیهالسلام) و یارانش حمله کرد و بیش از هفتاد تن از یارانش را به شهادت رساند. عمر تا زمان قیام «مختار ثقفی» خانهنشین شد.
✔️او سرانجام در سال ۶۶ هجری در کوفه به دست مختار ثقفی کشته شد.
✔️«عمر سعد» از جمله نامهایی است که در زیارت عاشورا مورد لعن قرار گرفته است.
@rauzatolhosain
چای روضه☕️
در بخش چای روضه هرشب یک نوشیدنی یا خوراکی مورد تایید اهلبیت علیهم السلام را به شما معرفی می کنیم.
(سَمِعتُ أَبا عَبدِاللّه عليه السلام يَقولُ فِى الغُبَيرا:) ِ إِنَّ لَحْمَهُ يُنْبِتُ اللَّحْمَ وَ عَظْمَهُ يُنْبِتُ الْعَظْمَ وَ جِلْدَهُ يُنْبِتُ الْجِلْدَ وَ مَعَ ذَلِكَ فَإِنَّهُ يُسَخِّنُ الْكُلْيَتَيْنِ وَ يَدْبُغُ الْمَعِدَةَ وَ هُوَ أَمَانٌ مِنَ الْبَوَاسِيرِ وَ التَّقْطِيرِ وَ يُقَوِّي السَّاقَيْنِ وَ يَقْمَعُ عِرْقَ الْجُذَام
از امام صادق عليه السلام درباره سنجد شنيدم كه مى فرمودند: گوشت سنجد براى گوشت، هسته آن براى استخوان و پوست آن براى پوست مفيد است و در عين حال كليه ها را گرم، معده را ضدعفونى كرده و بازدارنده از بواسير و تسلسل بول است. ساق پا را تقويت و جذام را از بدن ريشه كن مى كند.
كافى(ط- الاسلامیه) ج 6، ص 361، ح 1 - مكارم الاخلاق ص 176
@rauzatolhosain
94bc6ba039eb1b444d8937af02cacaf32ed6c737.mp3
1.01M
اَلسّلام عَلَیکَ یا اَباعَبداللّه
با صدای رهبر معظم انقلاب
#ما_ملت_امام_حسینیم
4_5929322795895883556.mp3
1.95M
📣به تو از دور سلام (شور)
🎙#کربلایی_محمدحسین_پویانفر
@rauzatolhosain
#آیامیدانیداحکامی
آیـا میدانیـد ⁉️
✍ نذر همیشه باید برای خدا باشد پس اینکه بعضی می گویند فلان حیوان را نذر فلان امام یا امام زاده کردیم باید متوجه باشند منظور مصرف نذر برای فلان امام است نه اصل نذر.
چون اگر اصل نذر برای غیر خدا باشد نذر باطل است.
@rauzatolhosain
💬پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
إنَّ لِقَتلِ الحُسَينِ حَرارَةً في قُلوبِ المُؤمِنينَ لاتَبرُدُ أبَدا؛
شهادت حسين (عليهالسلام) آتشى در دل مؤمنان درانداخته است كه هرگز سرد نخواهد شد.
📚مستدرك الوسائل، ج۱۰، ص۳۱۸.
@rauzatolhosain
#داستان
#پیچند
#قسمت_چهاردهم
🔹جواد آقا به چهره آرام استاد نگاهی کرد. دست روی پیشانی اش گذاشت. نبضش را گرفت وگفت:"بله تب دارید. بهتر است استراحت کنید. " پتویی را همان گوشه انداخت و ملحفه ای دست استاد داد و گفت:"کمی بخوابید. برایتان چایی و قرص می آورم. ان شاالله که بهتر بشوید. ما با بچه ها و ابوذر می رویم و به کارها می رسیم. شما راحت بخوابید. همه چیز را با خود می بریم. نگران نباشید. این گوشی ام هم که هست. " و چشمکی به استاد زد. استاد خندید و گفت:"باشد. دعا کنید حالم بدتر نشود."
☘️ابوذر که رسید، حاج جواد تمام تجهیزاتی را که چند ساعت پلک برهم نزده بود و از جلوی چشمش دور نکرده بود را به کول کشید و بچه ها را بیدار کرد. چشمان جواد از بی خوابی قرمز شده بود اما چنان برقی می زد که هیچکس گمان هم نمی کرد این جواد آقای تکاور، سه شبانه روز است که نخوابیده. ابوذر دو ساک تجهیزات دیگر را به کول کشید. بچه ها وضو گرفتند و هر کدام مقداری از ابزار را برداشتند و حرکت کردند. ابوذر گفت:" یادم باشد آخر کار، یک بغل درست و حسابی ات بکنم جواد. می دانی چند وقت است ندیدمت." جواد آقا به خودش نگاهی انداخت. کوله ای پر از وسایل را به پشت انداخته بود و زیرش، کوله ای را به جلو. دست راستش کوله ای دیگر بود و دست چپش کوله ای دیگر. ابوذر هم دست کمی از او نداشت. با این تفاوت که در دو دستش، چند متر شلنگ های پهن دست گرفته بود و یک بیل هم از پشت کوله اش بیرون زده بود. هر دو به وضعیت همدیگر خندیدند. جواد گفت:"فعلا که ما بین کوله ها گم شده ایم."
🔸سید کاظم به سر و وضع جواد آقا نگاه کرد و گفت:"شرمنده که من نمی توانم کمکی بهتان بکنم." و اشاره به فرغونی که در حال هول دادنش بود کرد. روح الله گفت:"به من که می توانی کمک کنی. بیا و این هیکل ریز ما را بگذار روی وسایل فرغونت و تا فرات خِر کِش کن." سید کاظم خندید و گفت:"آنوقت پاهای این قاطر از هر طرف پهن می شود که. همان شما آن موتوربرق بزرگ را با مجتبی می آوری خیلی هنر است. من که نتوانستم آن را بلند کنم. دمت هم گرم روح الله." مجتبی سرش پایین بود و جلوی پایش را می پایید. بوی آب، مشام همه را پُر کرد و قدم های آخر را با سرعتی بیشتر طی کردند.
🔹ابوذر، عقب تر از شط ایستاد. کوله را زمین گذاشت. به تقلید از او، دیگران هم ایستادند و وسایل را روی زمین گذاشتند و کش و قوسی به بدن های خسته شان دادند. جواد آقا هم همه وسایل را روی زمین گذاشت. تمام لباسش خیس شده و به تنش چسبیده بود. یک نگاه به گوشی اش داشت و یک نگاه به بچه ها و ابوذر، با صدای نیمه آهسته گفت:"ابوذرجان بیا برادر. برادرهای گل، خداقوت. کمی استراحت کنید. نیم ساعت دیگر کار را شروع می کنیم. در این مدت، من و ابوذر هم مکان مناسب را پیدا می کنیم" ابوذر نزدیک جواد آقا شد. جواد دست روی شانه های ابوذر گذاشت و با صدای نیمه بلند گفت:"خم نشده. هنوز قرص و محکم است. بیا برادر جان. بیا برویم ببینیم کجا می شود از فرات، آب کشید"
☘️وقتی جواد و ابوذر از بچه ها کمی فاصله گرفتند، گوشی تلفن همراهش را روبروی ابوذر گرفت و گفت:"مهمان ناخوانده داریم ابوذر جان." ابوذر، به حرکات مشکوک مردی که در غیاب آن ها به موکبشان آمده بود نگاه می کرد. اطراف موکب را بررسی می کرد و انگار که دنبال چیزی می گشت. داخل موکب شد و سر ساک وسایل بچه ها رفت. جواد به گوشی استاد واعظیان زنگ زد. صدای گوشی استاد که بلند شد، مرد مشکوک از در ساکی را که باز کرده بود و می خواست آن را زیر و رو کند، بست و به سرعت خود را خلاف زاویه دید استاد واعظیان برد و آهسته از موکب بیرون رفت. جواد گوشی را قطع کرد و به حرکات مرد مشکوک نگاه کرد. او کمی همراه زائران به سمت کربلا قدم زد و بعد از اینکه مطمئن شد کسی او را تعقیب نمی کند، برگشت و به موکب روبرویی رفت. همان جایی که تازه چارچوبش را سرپا کرده بودند. ابوذر به جواد نگاه معنا داری کرد.
#سیاه_مشق
@rauzatolhosain
♣️❣♣️
❣♣️
♣️
#شعر💔
پدر آرامش دنیا، پدر فرزند أعطینا!
پدر خون خدا اما، پسر مجنون پسر لیلا!
به کم قانع نبود اکبر، لبالب گشت از دلبر!
به یکدیگر رسید آخر، لب رود و لب دریا!
پسر دور از پدر میشد، مهیّای خطر میشد!
پدر هی پیرتر میشد، پسر میبُرد دلها را!
در این آشوب طوفانی، مسلمانان مسلمانی!
مبادا اینکه قرآنی بیفتد زیر دست و پا!
پسر زخمی، پدر افتاد، پسر در خون، پدر جان داد!
پسر ناله، پدر فریاد، میان هلهله، غوغا!
پسر از زخم آکنده، پسر هر سو پراکنده!
پدر، چون مرغ پرکنده، از این صحرا به آن صحرا!
که دیده اینچنین گیسو چنین زخمی شود پهلو؟!
و خاکآلودهتر از او به غیر از چادر زهرا!
✍#سید_حمیدرضا_برقعی
♣️
❣♣️
♣️❣♣️
@rauzatolhosain