🌷 پیرمردی بود که پس از پایان هر روزش از درد و ازسختیهایش مینالید
دوستی از او پرسید: این همه درد چیست که از آن رنجوری؟؟
پیرمرد گفت: دو باز شکاری دارم، که
باید آنها را رام کنم، دو تا خرگوش هم دارم که باید مواظب باشم، بیرون نروند،
🌷دوتا عقاب هم دارم که بایدآنهارا
هدایت و تربیت کنم، ماری هم دارم که آنرا حبس کرده ام
شیری نیز دارم که همیشه، باید آنرا در قفسی آهنین، زندانی کنم، بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت
کنم و در خدمتش باشم...
مردگفت: چه مےگویی، آیا با من شوخی میکنی؟ مگر مےشود انسانی اینهمه حیوان را با هم در یکجا، جمع کند و مراقبت کند!!؟ پیرمرد گفت: شوخی نمےکنم، اما حقیقت تلخ و دردناکیست...
🌷 آن دو باز چشمان منند،
که باید با تلاش وکوشش ازآنها مراقبت کنم...
🌷آن دو خرگوش پاهای منند،
که باید مراقب باشم بسوی گناه
کشیده نشوند...
🌷 آن دوعقاب نیز، دستان منند،
که بایدآنها را به کارکردن، آموزش دهم تا خرج خودم و خرج دیگر برادران نیازمندم را مهیا کنم...
🌷آن مار، زبان من است
که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا
کلام ناشایستی ازاو، سر بزند...
🌷شیر، قلب من است که با وی همیشه درنبردم که مبادا کارهای شروری از وی سرزند...
🌷 و آن بیمار، جسم وجان من است،که محتاج هوشیاری مراقبت و
آگاهی من دارد...
🌷این کار روزانه من است که اینچنین مرا رنجور کرده و امانم را بریده...
http://eitaa.com/ravabeteci
📚حکایتهای پندآموز
«نپرداختن بدهی دیگران»
حاج ميرزا حسين نورى صاحب «مستدرك الوسائل» از دارالسلام نورى حكايت مى كند:
از عالم زاهد سيد هاشم حائرى كه مبلغ يك صد دينار كه معادل ده قران عجمى بود از يك نفر يهودى به عنوان قرض گرفتم كه پس از بيست روز به او برگرداندم، نصف آن را پرداختم و براى پرداخت بقيه آن او را نديدم جستجو كردم، گفتند: به بغداد رفته.
شبى قيامت را در خواب ديدم، مرا در موقف حساب حاضر كردند، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد. چون قصد عبور از صراط كردم، زفير و شهيق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست، ناگاه طلبكار يهودى چون شعله اى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت: بقيه طلب مرا بده و برو. من تضرع كردم و به او گفتم: من در جستجويت بودم تا بقيه طلبت را بپردازم ولى تو را نيافتم.
گفت: راست گفتى ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى. گريه كردم و گفتم: من كه در اينجا چيزى ندارم كه به تو بدهم. يهودى گفت: پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر يك عضو تو بگذارم. به اين برنامه راضى شدم تا از شرش خلاص شوم، چون انگشت بر سينه ام گذاشت از شدت سوزش آن از خواب پريدم!
📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامى، ج۱۳
اثر استاد حسین انصاریان
http://eitaa.com/ravabeteci
حاجىخسيس
در زمانهاى قديم، حاجىخسيسى بود. روزي، يکدست کلهپاچهٔ گوسفند خريد و به خانه برد و به زن خود داد. زن کلهپاچه را بار کرد. بوى آنچنان توى کوچه پيچيد که زن آبستن همسايه آنها را، به هوس خوردن کلهپاچه انداخت. زن آبستن به خانهٔ حاجى آمد تا از زن او يک کاسه کلهپاچه طلب کند ولى رويش نشد و به جاى آن گفت:
ـ آتش مىخواهم، يک کُله آتش بده!
زن حاجى هم يک کله آتش به او داد.
زن آبستن رفت و پس از چند لحظه ديگر آمد و گفت:
ـ قدرى ديگر آتش بده!
زن حاجى دو کله ديگر آتش داد. او گرفت و رفت و سهباره بازگشت. زن حاجى اينبار نگاهى به شکم باردار او انداخت و فهميد زن آبستن ويار کلهپاچه گرفته است و بيخودى اتش مىخواهد. زودى سر اجاق رفت و از ديگ کلهپاچه، يک پاچه برداشت و به او داد. زن آبستن هم به جان او دعا کرد.
ظهر شد. زن حاجى سفره انداخت. باديهٔ کلهپاچه را وسط سفره گذاشت. حاجى نگاهى به داخل باديه کرد و متوجه شد از چهار تا پاچه، يکى آن نيست، رو به زن خود کرد و پرسيد:
ـ يک پاچه چه شده؟
زن او جواب داد:
ـ من خوردم.
حاجى گفت:
ـ پس من هم مُردم!
دراز کشيد و خودش را به مردن زد. زن او اصرار کرد:
ـ حاجي! خجالت بکش، آبرويمان را نريز، بلند شو!
حاجى گفت:
ـ آن يکى پاچه کو؟
زن گفت:
ـ من خوردم
حاجى گفت:
ـ پس من هم مردم!
و افزود:
ـ همسايهها را خبر کن که مرا دفن کنند.
زن حاجى هرچه گفت، به خورد حاجى نرفت. چاره را در اين ديد که به حرف حاجى عمل کند و شروع به شيون و زارى کرد. همسايهها از سر و صداى او جمع شدند و گفتند:
ـ چه خبر شده؟
زن حاجى گفت:
ـ حاجى مرد!
تابوت آوردند حاجى را در آن گذاشتند و به قبرستان بردند، نشستند و کفن کردند و توى قبر گذاشتند و قبل از اينکه چاله را با خاک پر کنند، زنِ حاجى گفت:
ـ چون من زن تنهائى شدهام، سوراخى سر قبر حاجى بگذاريد تا من هميشه از اين روزنه با حاج درددل کنم و خودم را تنها ندانم!
سر قبر حاجى سوراخى گذاشتند. همسايهها که دور و بر قبر را خلوت کردند، زن روى سوراخ قبر حاجى خم شد. حاجى را صدا زد و با التماس گفت:
ـ حاجى راضى شو که بيرونت بياورم!
حاجى جواب داد:
ـ تا آن پاچه را نياوري، بيرون نمىآيم.
روز بعد باز سر قبر حاجى رفت و از سوراخ گفت:
ـ حاجى خجالت بکش، بيا بيرون!
حاجى پرسيد:
ـ پاچه را آوردي؟
زن گفت:
ـ نه!
حاجى گفت:
ـ پس مردم!
از قضا روز بعد، بازرگانى با کاروان شتر خود که بار ظرفهاى چينى داشت از قبرستان گذر مىکرد که پاى يکى از شترها در سوراخ قبر حاجى افتاد. حاجى از توى قبر داد کشيد. آن شتر و بقيه شترها رم کردند و بار آنها به زمين افتاد و تمام چينىها شکست.
بازرگان متوحش و متعجب شد که چرا شترها رميدند؟ يکى از ياران بازرگان گفت:
ـ صدائى از اين قبر آمد که باعث شد شترها رم کنند، حتماً توى قبر خبرى هست!
ياران ديگر بازرگان گفتند:
ـ راست مىگويد، ما هم صدائى از سوراخ اين قبر شنيديم!
تا اينکه حاجى را ديدند و به محض اينکه از قبر بيرونش آوردند، پرسيد:
ـ پاچه را آورديد؟
بازرگان هاج و واج شد و دريافت که او مقصر شکستن ظرفهاى چينى او است، حلقوم حاجى را فشرد و محکم توى سر او زد. ياران او هم به او کتک مفصلى زدند. اينبار راستى راستى نزديک بود بميرد که از دست آنها فرار کرد و با حالى زار به خانه بازگشت و از عمل خود پشيمان شد.
http://eitaa.com/ravabeteci
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
سلامٌ عَلى آلِ یس اَلسَّلا مُ عَلَیْكَ یا داعِىَ الله ِورَبّانِىَّ آیاتِهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا بابَ الله و َدَیّانَ دینِهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا خَلیفَةَ الله وَ ناصِرَ حَقِّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا حُجَّةَ اللَّهِ وَ دَلیلَ اِرادَتِهِ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا تالِىَ كِتابِ الله وَتَرْجُمانَهُ اَلسَّلامُ عَلَیْكَ فى آناءِ لَیْلِكَ وَاَطْرافِ نَهارِك
اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا بَقِیَّةَ الله فى اَرْضِه
http://eitaa.com/ravabeteci
فرزندپروری
والدین عزیز اگر فرزند شما هر یک از اشکالات زیر را دارد
عصبانی می شود و پرخاش می کند ...
به شما می چسبد و از شما جدا نمی شود ...
برای انجام تکالیف مدرسه مشکل دارد و سهل انگاری می کند ...
ارتباط کلامی مناسبی ندارد...
بی انگیزه و خسته است...
نمی تواند به درستی با همسالانش ارتباط برقرار کند...
می زند، پرت می کند، صدایش را بلند می کند...
انگار که هرگز حرفهایتان را نمی شنود...
در بیان احساسات و هیجاناتش عجیب رفتار می کند...
حواسش پرت می شود ...
بیقرار است و یکجا نمیماند...
خوب مداد در دست نمی گیرد...
در حرکاتش نظم و هماهنگی ندارد...
و ...
لطفا هرگز از این اشکالات عبور نکنید و فراموش نکنیم که اشکالات کوچک با افزایش سن محو نمیشود بلکه بزرگتر و گاهی تبدیل به اختلال خواهد شد مراجعه به مشاوران اشکالات را حل و فصل نمایید.
🌤أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج🌤
┈┈••••✾🌟🌸🌟•✾•••┈┈•
http://eitaa.com/ravabeteci
🔻این سند جنایت آمریکاست
شهدای امنیت در اغتشاشات اخیر، بهروایت تصویر
▫️شهید مسلم جاویدیمهر-محل شهادت: قوچان
▪️شهید عباس خالقی-محل شهادت: تاکستان
▫️شهید محمدرسول دوستمحمدی-محل شهادت: مشهد
▫️شهید نورالدین جنگجو-محل شهادت: بیرم لارستان
▪️شهید احمدرضا عرفانینیا-محل شهادت: بیرم لارستان
▫️شهید فرید کرمپور حسنوند-محل شهادت: رباطکریم
▫️شهید سیدحمیدرضا هاشمی-محل شهادت: زاهدان
▪️شهید محمدامین آبدرشکر-محل شهادت: زاهدان
▫️شهید علی بیک وارازی-محل شهادت: زاهدان
▪️شهید محمدامین عارف-محل شهادت: زاهدان
▫️شهید ناصر براهویی-محل شهادت: زاهدان
▪️شهید سعید برهانزهی-محل شهادت: زاهدان
▪️شهید حسین تقیپور-محل شهادت: تهران
▪️شهید حسین اجاقی-محل شهادت: تبریز
▪️شهید زارع مؤیدی-محل شهادت: شیراز
▫️شهید علیاصغر قورتبیگلو-محل شهادت: کرج
▫️شهید امیررضا اولادی-محل شهادت: شیراز
▪️شهید سیدعباس فاطمیه-محل شهادت: ارومیه
▫️شهید محمدحسین سروری-محل شهادت: گرمسار
▪️شهید مهدی زاهدلویی-محل شهادت: قم
▫️شهید داوود عبداللهی-محل شهادت: مریوان
▪️شهید مجتبی امیری دوماری-محل شهادت: قشم
▫️شهید پوریا احمدی-محل شهادت: تهران
▪️شهید غلامرضا بامدی-محل شهادت: سنندج
▫️شهید سلمان امیراحمدی-محل شهادت: تهران
▪️شهید محمد عباسی-محل شهادت: سراوان
▫️شهید محمد فلاح-محل شهادت: آمل
▪️شهید مهدی لطفی-محل شهادت: تهران
http://eitaa.com/ravabeteci