___
#معرفی_کتاب
وقتی شاطر عباس نانهای داغ را توی دستهای مهتاب میگذاشت دلم میخواست جای شاطر عباس بودم. وقتی مهتاب نانهای داغ را لای چادر گل دارش میپیچاند دلم میخواست من، آن نانهای داغ باشم. وقتی مهتاب به خانه میرسید و کوبه در را میکوبید، هوس میکردم کوبه در باشم. وقتی مادرش نانها را از مهتاب میگرفت، دوست داشتم مادر مهتاب باشم.
بعد مهتاب تکهای نان برای ماهیهای قرمز توی حوض خانهشان میانداخت و من هزار بار آرزو میکردم یکی از ماهیهای قرمز توی حوض باشم...
عشق روی پیادهرو/ #مصطفی مستور
┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄