من ساکن مشهد هستم.
ساعت یک بامداد یکی از دوستان حمیدرضا با من تماس گرفت و گفت برادرم تصادف کرده و خواست خودم را به سبزوار برسانم. سریع راهی سبزوار شدم. وقتی به بیمارستان رسیدم متوجه شهادت برادرم شدم. ماموران ماجرا را به دوست حمیدرضا اطلاع داده و او به دلیل اینکه مادرم عمل قلب کرده بود و من باید در جاده رانندگی کنم، مستقیم ماجرا را نگفته بود تا زمانی که به بیمارستان رسیدم...
ورزشکار بود. هم تکواندوکار بود و هم هندبالیست. در تکواندو میتوانست موفق باشد اما در مسابقهای ناخواسته ضربهاش باعث آسیب به بینی رقیبش که دوستش هم بود، میشود و بعد از آن تکواندو را کنار میگذارد.
میگفت اگر قرار است با ورزش به کسی آسیب بزنم، ترجیح میدهم آن ورزش را کنار بگذارم...
حمیدرضا پسر آرامی بود و اگر ظلمی به خودش میشد از آن میگذشت و همیشه سعی میکرد از دعوا و اختلاف پیشگیری کند. اما در برابر ظلم به دیگران نمیتوانست ساکت بماند.
یادم هست یک بار چند نفر را دید که از کودک زبالهگردی میخواستند برقصد تا به او پول بدهند. با دیدن این صحنه نتوانست سکوت کند و سراغشان رفت و خواست دست از این کار زشت بکشند. بعد کودک زبالهگرد را از دست آنها نجات داد.
از همسایهها تحقیق کنید همه از آرامی و خوش برخوردی برادرم تعریف میکنند.
آن شب هم با دیدن این صحنه و اینکه خودش دختری همسن دختر گرفتار داشت، برای دفاع وارد عمل شد. حتی میبینید با چاقوکشی آنها بازهم دفاع میکند.
🎤راوی: برادر شهید
#شهیدحمیدرضاالداغی🌷
💐شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات