eitaa logo
روابط عمومی خراسان رضوی
422 دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
6.7هزار ویدیو
61 فایل
خرسندیم با ما همراهید🌹🙏🇮🇷
مشاهده در ایتا
دانلود
تحلیل کاملی از شرایط جهان در نوروز ۱۴۰۲ 🔺 دوستان به معادله زیر دقت کنید: 🔹️ شش ماه قبل و در ابتدای پاییز ۱۴۰۱ و ورود همه‌جانبه لشکریان شیاطین در تمام عیار علیه خارج‌نشین، اعم از تروریست‌های مجاهدین خلق، سلطنت‌طلبان، تجزیه‌طلبان کرد و بلوچ و عرب، سلبریتی‌های دوزاری داخلی، چهره‌های رسانه‌ای معروف در سرتاسر دنیا، با دلارهای مفت سعودی و امارات، لشکریان مجازی فارسی‌نویس مستقر در آلبانی، جده، ریاض، دوبی، برلین، پاریس، کانادا، لس‌آنجلس و ترکیه، با پادویی فریب‌خوردگان ایرانی و همینطور برخی افراد دلخور و ناراضی از برخی مسئولین داخلی، به توهم نابودی از آسیب به تمامی نمادهای ملی و مذهبی ایرانیان، ابنیه‌های مذهبی و تاریخی و باستانی، اموال عمومی و امکانات کشور مضایقه نکردند. 📛 از بحرین در جنوب تا باکو در شمال‌غربی ایران، به تحریک صهیونیست‌ها برای ناامنی مرزی به خط شدند. حتی دشمن، از پتانسیل نفوذی‌های رسانه‌ای ( روزنامه‌های زنجیره‌ای، سایت‌ها، کانال‌ها و پیج‌های مجازی ) و اقتصادی ( مثل جنگ ارزی و دلاری ) داخلی خود هم استفاده کرد. 🔥 نقاطی از غرب و جنوب‌شرق کشور مثل اشنویه و زاهدان را محل لجستیک نظامی خود می‌خواند و رسما وارد فاز و یا حداقل ایجاد بین ایرانی‌ها شده‌ بود! ⚠️ اسرائیل و آمریکا آماده به تاسیسات هسته‌ای و زیرساخت‌های نفتی و صنعتی کشور شده بودند! 📌 اما باذن الهی در عمل چه رخ داد؟! ✅ *ایران، تمامی پایگاه‌های تجزیه‌طلبان در شرق عراق ( کوه‌های ) را شخم زد.* 🔺 *با رونمایی از موشک ، آمریکا را عقب راند.* 🔹 *با اهدای ، آگاهی را به مردم بخشید و با صبر خود، ذات دشمن برانداز و اپوزیسیون در وحشی‌گری و فساد اخلاقی آنها را نمایان کرد.* 🔸 *از افتادن در دام فرقه‌گرایی یا بازی قومیتی برخی فریب‌خوردگان یا عاملین مذهبی، اجتناب کرد و در عمل، آنها، رسوا شدند.* 🔹 *ده‌ها عامل تروریستی را شناسایی کرده و زیر ضرب برد. جواسیس منطقه‌ای ناتو، و لو رفته، کشته شده، دستگیر و یا همکار اطلاعاتی ایران شدند!* 💥 *با و مانورهای نظامی گسترده، دشمن را منکوب کرده و فکر تغییرات مرزی را از سر آنها بیرون کرده و ترس به جانشان انداخته* *💯 را از دهان گرگ صهیونیستی بیرون کشیده و حالا موهوم منطقه‌ای آمریکا و اسرائیل جهت ضربه به ایران را به چالش کشیده* ✅ *در و و و حاشیه جنوبی خلیج فارس، بر تمامی تحرکات آمریکا اشراف داشته و در غرب سوریه، جنوب لبنان و غزه، در آمادگی سرتاسری جهت با اسرائیل قرار دارد.* 💥 درگیر زلزله شده و از معادلات سریع منطقه‌ای و جهانی عقب ماند! ❎ *با آتش‌بس راهبردی بین و عربستان، عملا پتانسیل و توان برای نبرد آتی و استفاده از قدرت آتش آنها، حفظ شده و خلیج عدن و باب‌المندب تحت کنترل قرار گرفته* 🛑 *، به دلیل حماقت‌های تیم نتانیاهو، در حال فاصله گرفتن از اسراییل است* 📛 *، انگلیس، کانادا و مثل برخی دیگر از کشورهای اروپایی، علاوه‌بر گیرافتادن در باتلاق و نبرد با ، در آتش خودساخته گرفتار شده و مشکلات اقتصادی، سقوط بانک‌ها و بورس‌ها، اعتصابات و _سراسری مردمی، آنها را به چالش کشیده است.* 🔥 * در داخل سرزمین‌های اشغالی با دو بحران و اعتراضات سراسری یهودیان اشغالگر و همچنین تسلیح فلسطینی‌های ساکن مواجه شده...* 💢 *شش ماه بعد از تحولات پاییز ۱۴۰۱ ایران که خبر شماره یک تا سه رسانه‌های جهان شده بود، حالا جهان به سمت و سویی می‌رود که در آن، ابرگودرت به چالش کشیده شده، اروپا و متحدین انگلوساکسون‌های و ، زده‌اند، اسراییل در آستانه نابودی است و عربستان به سمت شرق چرخیده، اعراب اعم از مصر و اردن و کویت و امارات و بحرین، در حال همسویی با ایران هستند و منطقه ، هارتلند، در کنترل * ✅ و این همه ثمره‌ی خون شهیدان است.
✍️ رمان 💠 قد بلند و قامت ظریفش تمام قاب نگاهم را پر کرد و به‌نظرم همه راه را دویده بود که نفس‌نفس می‌زد :«مادرش میگه همین آب معدنی‌هایی که اورده رو بهش می‌داده!» و نمی‌خواست مستقیم نگاهم کند که چشمش به کودک ماند و با همان لحن لطیفش پرسید :«عفونت کرده؟» نمی‌خواستم را ببیند که دستپاچه به صورتم دست می‌کشیدم و همین دست‌های لرزان بیشتر دلم را رسوا می‌کرد. 💠 در این لباس حتی از آن شب هم شده بود و نمی‌شد اینهمه تپش قلبم را پنهان کنم که صدایم در سینه فرو رفت و یک کلمه پاسخ دادم :«نمی‌دونم.» از نگاه سرگردانش پیدا بود از این پرستار بی‌دست و پا ناامید شده که به پشت سر چرخید و همزمان اطلاع داد :«من میرم و برمی‌گردم می‌برمش!» و دوباره مقابل چشمانم از چادر بیرون رفت. 💠 در تمام این سه سال، این لحظه برایم مثل بود و حالا که برابرم جان گرفته بود، حتی نشد اشک‌های آن شب را به خاطرش بیاورم و زبانم بنده آمده بود که نورالهدی وارد چادر شد. هنوز رطوبت به صورت مهربانش مانده و زیر لب ذکری می‌گفت که گیجی چشمانم، نگاهش را گرفت و میان ذکرش به حرف آمد :«چی شده آمال؟» 💠 دیگر طاقت گریه‌های مظلومانه این کودک را نداشتم که با دستم اشاره کردم به او برسد و با حالی که برایم نمانده بود از چادر بیرون رفتم. آوای ظهر از بلندگوی یکی از خودروهای سپاه بلند شده و من میان اینهمه آب و گِل دنبال او بودم که چشمم هر طرف می‌گشت و در این روز بهاری ، فقط شب‌های سیاه را می‌دیدم. 💠 سه سال پیش فلوجه آزاد شد و همان زمان سه سال از سقوط فلوجه به دست می‌گذشت. شهری که از زمان حمله ، بهشت و شده و حضور همین دشمنان تشنه به خون ، زندگی معدود خانواده‌های شیعه در این شهر را جهنم کرده بود. 💠 فلوجه زاویه سوم مثلث و بود و از همین نقطه، این دو شهر و حتی مسیر را با خمپاره می‌کوبیدند و هر روز شیعیان کربلا و ، قربانی عملیات‌های انتحاری حاضر در این منطقه می‌شدند. هنگام حمله هم با خیانت بعثی‌ها، فلوجه بی‌هیچ مقاومتی به استقبال داعش رفت و از همان ابتدا جوانان بسیاری از خانواده‌های سرباز داعش شدند. 💠 در اولین جشن بیعت سران عشایر بعثی در فلوجه با ، به جای گوسفند یکی از اسرای ارتش را مقابل پای شیوخ بعثی کشتند. البته این تنها برای جشن بیعت بود و همان روزهای اول، چهارصد نفر از سربازان ارتش را با شلیک مستقیم گلوله به سرشان کردند و جسد همه را در گودالی روی هم ریختند. 💠 دیگر از سرنوشت باقی اسرای ارتش بی‌خبر بودیم و هنوز نمی‌فهمیدیم چه بلایی سر این شهر آمده تا روزی که داعش و را با بستن مواد منفجره به بدن‌شان تکه‌تکه کرد. در فلوجه هم مثل و دیگر شهرهای تحت تصرف، داعش قوانین خودش را اجرا می‌کرد و جرم این زن و شوهر جوان تنها عدم ثبت ازدواج‌شان در دفتر شرعی داعش بود که به وحشیانه‌ترین شکل ممکن اعدام شدند. 💠 آن شب از بیمارستان به خانه برمی‌گشتم، ضجه‌های دختر بیچاره را می‌شنیدم که بی‌رحمانه او را برای محاکمه در خیابان می‌کشیدند، دامادش را از پشت سر با فشار اسلحه هل می‌دادند و باز گمان نمی‌کردم سرانجام آن محاکمه، پاره‌پاره شدن پیکرهایشان باشد. البته اولین بار برایمان باورکردنی نبود و دیگر عادت کرده بودیم که اگر داعشی‌ها دختر و پسر جوانی را در شهر با هم ببینند و صورت آن دختر برایشان دلپسند باشد، به هر بهانه‌ای پسر را دست بسته با شلیک گلوله به سرش اعدام می‌کنند و دختر را به می‌برند. 💠 گروهی از نیروهای داعشی تحت عنوان پلیس مذهبی در شهر و بازار می‌چرخیدند که روبنده برای زنان اجباری بود، قد شلوار مردان نباید از مچ کوتاه‌تر می‌شد و هر کس خلاف این قوانین رفتار می‌کرد، مقابل چشم مردم شلاق می‌خورد و شاید زندانی می‌شد. داعش قفس‌هایی به ارتفاع یک متر بود که مردم بی‌گناه را به مدت طولانی در آن حبس که نه، مثل زباله‌ای مچاله می‌کردند تا استخوان‌هایش همه در هم خرد شود. 💠 حتی ما در بیمارستان با همان روپوش سفید پرستاری، مجبور بودیم شال مشکی بپیچیم و تمام مدت با روبنده کار کنیم که نه فقط در شهر که در تمام بیمارستان‌ها مغز خشک و وحشی حکومت می‌کرد...
✍️ رمان 💠 مجازات توهین به مقدسات، شلیک گلوله به سر بود، حتی ظن جاسوسی برای دولت به قیمت بریدن سر یا بستن مواد منفجره به گردن تمام می‌شد و مکافات بعضی گناهان پرتاب از ارتفاع بود که تنها در یک نوبت پنج جوان را از ساختمانی بلند به کف خیابان اصلی پرت کردند. دیگر همه فهمیده بودند خنجر داعشی‌ها حنجره و را با هم می‌بُرد و مردم باید از شهر فرار می‌کردند که تازه مصیبت شروع شد. 💠 حلقه محاصره ارتش برای حمله به فلوجه هر روز تنگ‌تر می‌شد و نمی‌خواست سپر انسانی‌اش را به همین راحتی از دست بدهد که راه‌های خروج فلوجه را بست و مردم در شهر زندانی شدند. آذوقه در شهر تمام شده و خوراک بسیاری از خانواده‌ها تنها یک وعده آب و خرمای خراب بود. امکانات بیمارستانی به کمترین حد رسیده و همین حداقل‌ها تنها باید در اختیار بیماران و مجروحان داعشی قرار می‌گرفت. 💠 اگر پزشکی برای رفتن به منطقه جنگی داعش با ارتش، تعلل می‌کرد می‌شد و ما مجبور بودیم زیر سایه اینهمه وحشت در بیمارستان کار کنیم که حتی نافرمانی نگاهمان را با گلوله پاسخ می‌دادند. تلوزیون، موبایل و سایر وسایل ارتباطی را از دست مردم گرفته و باز به همین زنده بودن قانع بودیم تا سه سال بعد که از وحشت آنچه اتفاق افتاد دیگر از زندگی سیر شدیم. 💠 روزی که سه مادر را به جرم مخالفت با پیوستن فرزندان‌شان به داعش، به کشیدند و از آن سخت‌تر روزی که چهار زن و نه کودک را که تلاش می‌کردند از فلوجه به سمت ارتش و نیروهای مردمی فرار کنند، در قفسی آهنی زنده‌زنده سوزاندند. همه این جنایات در برابر چشم مردم به سادگی صورت می‌گرفت و تصویرش به تمام دنیا مخابره می‌شد، در حالیکه ما حتی از ارتباط با دیگر شهرهای محروم بودیم. 💠 دیگر هوای فلوجه حتی برای نفس کشیدن هم سنگین شده و هر روز آرزوی مرگ می‌کردم که نه طاقت تعرض و نه توان زنده در آتش سوختن را داشتم. پدر و مادرم هر روز التماس می‌کردند سر کارم حاضر نشوم و می‌دانستم مجازات غیبتم در بیمارستان، خنجر و قفس آتش است که زیر آواری از ترس و وحشت و پشت روبنده در بیمارستان جان می‌کندم تا دوباره به خانه برگردم. 💠 ایام رسیده و زیر چکمه داعش دیگر عیدی برایمان نمانده بود. روزها بود به مرگ خودم راضی شده و نمی‌دانستم نصیبم زجرکش شدن است که همان روز یکی از نیروهای پلیس مذهبی داعش به قصد تفتیش به بیمارستان آمده و من بی‌خبر و بدون روبنده بالای سر بیماری بودم که وارد اتاق شد. چهره کریهش، داعشی بودنش را فریاد می‌زد و فرصت نداد روبنده‌ام را پایین بیندازم که سرم عربده کشید :«از خدا نمی‌ترسی صورتت رو نمی‌پوشونی؟» 💠 بند به بند انگشتانم از ترس به لرزه افتاده بود، با همان لرزش دست بلافاصله روبنده‌ام را پایین کشیدم و همان یک لحظه، زیبایی صورتم چشم هیزش را گرفته بود که نگاهش از شکاف روبنده میخ چشمانم شد. در مسیرِ در ایستاده و راه فرارم را بسته بود، به التماس می‌کردم راهی برایم بگشاید و قسمت نبود که کلتش را به سمتم گرفت و به همین جرم، بی‌رحمانه حکمم را خواند :«باید ببرمت پیش والی !» 💠 با پنچه نگاهش به چشمانم چنگ می‌زد و نمی‌خواستم به چنگال والی فلوجه بیفتم که معصومانه التماسش کردم :«به خدا من فقط یه لحظه روبنده رو برداشتم، می‌خواستم مریض رو معاینه کنم...» و رحمی به دل سنگش نبود که امانم نداد حرفم تمام شود و وحشیانه نعره کشید :«خفه شو بنده ! حکم تو رو والی فلوجه تعیین می‌کنه!» 💠 پیرزن بیمار از هول داعشی روی تخت می‌لرزید و من قدم‌هایم به زمین قفل شده بود که از شدت وحشت به گریه افتادم. اتاق بیمارستان با همه بزرگی‌اش برایم مثل قبر شده و او با همین کلت و زنجیری که از جیبش بیرون می‌کشید، قلبم شده بود که به سمتم حمله کرد. 💠 میان گریه دست و پا می‌زدم رهایم کند، مقابل پایش روی زمین چمباته زده بودم تا دستش به دستانم نرسد و او مثل حیوانی به جانم افتاده بود تا آخر هر دو دستم را با زنجیر بست و از جا بلندم کرد. مقابل چشم همکاران و بیمارانی که وحشتزده تماشایم می‌کردند، در طول راهروی بیمارستان دنبالش کشیده می‌شدم، ضجه می‌زدم تا کسی به فریادم برسد و همه از ترس هیولای داعشی فقط نگاه‌مان می‌کردند تا از بیمارستان خارج شدیم...
✍️ رمان 💠 دستش را پیش آورد و تمام تلاشش را می‌کرد بدون هیچ برخوردی بین دستان‌مان، زنجیر را به آرامی از مچم باز کند و همزمان زمزمه کرد :«ببخشید اونطوری می‌کشیدم‌تون، فرصت زیادی نداشتیم و باید زودتر از منطقه می‌رفتیم. هر لحظه ممکن بود تو کمین‌شون بیفتیم!» بی‌آنکه دستانم را لمس کند، حرارت سرانگشتش را حس می‌کردم و از لحن و نگاهش می‌چکید. 💠 آخرین دور زنجیر را هم گشود و تازه هر دو دیدیم از فشار زنجیر، دستم خراش افتاده و آستین روپوش سفیدم شده است که آینه چشمانش از اشک درخشید و صدایش لرزید :«!» همین یک کلمه آخر بود و او می‌دانست همان یک ساعتی که با همه قدرت مرا دنبال خودش می‌کشید، دستانم را بریده که نفسش گرفت :«حلالم کنید، فقط می‌خواستم زودتر از اون نجات‌تون بدم.» 💠 اینهمه مظلومیتم رگ را بریده و هنوز نگاه نجس آن به چشمش خنجر می‌زد که بوی خون در کلامش پیچید :«همین روزا دستور آغاز عملیات رو میده، والله انتقام همه مردم رو از این نامسلمونا می‌گیریم!» جانم را با مردانگی‌اش نجات داده و نمی‌خواستم بیش از این خجالت بکشد که خون آستینم را با کف دست دیگرم پوشاندم و او استخوانی در گلویش مانده بود که با دلواپسی سفارش کرد :«حتما این دوست‌تون مورد اعتماده که خواستید بیارم‌تون اینجا! اما جاسوسای همه جا هستن، پس خواهش می‌کنم نذارید کسی بفهمه چه اتفاقی براتون افتاده!» 💠 برای ادای جمله آخر خجالت می‌کشید که با نگاهش روی دستان کبودم دنبال کلمه می‌گشت و حرف آخر را به سختی زد :«بهتره نذارید کسی بدونه کی شما رو اورده !» منظورش را نفهمیدم و او دیگر حرفی برای گفتن نداشت که با چشمان سر به زیرش، مرا به سپرد و گفت :«شما بفرمایید، من همینجا می‌مونم تا برید تو خونه. چند دقیقه هم صبر می‌کنم که اگه مشکلی بود برگردید!» 💠 او حرف می‌زد و زیر سرانگشت مهربانی‌اش تار و پود دلم می‌لرزید که سه سال در محاصره فقط وحشی‌گری را دیده بودم و جوانمری او مرهم همه درد‌های مانده بر دلم می‌شد. دستم به سمت دستگیره رفت و پایم برای رفتن به خانه نورالهدی پیش نمی‌رفت که با اکراه در را گشودم و ناگزیر از ماشین پیاده شدم. 💠 زنگ خانه را زدم و هنوز این در و دیوار برایم بوی می‌داد که شیشه دلم، دوباره در هم شکست. یک نگاهم به زنگ در بود تا کسی پاسخم را بدهد و یک نگاهم به او که از پشت فرمان همچنان مراقبم بود تا صدای نورالهدی به گوشم رسید :«بله؟» بیش از سه سال بود با بهترین رفیق دوران دانشگاهم قطع رابطه کرده و حالا اینهمه بی‌کسی مرا تا پشت خانه‌اش کشانده بود که پاسخ دادم :«منم، آمال!» 💠 نمی‌دانم از شنیدن نامم چه حالی شد که بلافاصله خودش را پشت در رساند و همین ظاهر خرابم، حالش را به هم ریخت. تک و تنها در شب با روپوش خاکی پرستاری، چشمانی که از گریه ورم کرده و دستانی که کبود و زخمی شده بود. با نگاه حیرانش در سرتاپای شکسته‌ام دنبال دلیلی می‌گشت و تنهایی از صورتم می‌بارید که مثل جانش در آغوشم کشید. 💠 سرم روی شانه نورالهدی مانده و نگاهم دنبال اتومبیل او بود که به راه افتاد و مقابل چشمانم از کوچه بیرون رفت. یک ساعت کشید تا با نفس‌های بریده و چشمانی که بی‌بهانه می‌بارید برای نورالهدی بگویم چه بر سرم آمده و او فقط از شنیدن آنچه من دیده بودم، همه تن و بدنش می‌لرزید. 💠 کمکم کرد تا دست و صورتم را بشویم، برایم لباس تمیز آورد و با همان مهربانی همیشگی خیالم را تخت کرد :«ابوزینب خونه نیس، راحت باش عزیزم!» آخرین بار با قهر از او جدا شده و نمی‌خواست به رخم بکشد که بی‌ریا به فدایم می‌رفت :«فدات بشم آمال! این سال‌ها همش دلم برات شور می‌زد که تو چه بلایی سرت اومده! خدا رو شکر می‌کنم که سالمی عزیزدلم!» 💠 دختران کوچکش همان کنج اتاق خوابیده و او خودش بود که موبایلش را به سمتم گرفت و خانه را به یاد حال خرابم آورد :«یه زنگ بزن به مامانت!» دلم برای آغوش مادر و سایه پدرم پر می‌کشید و نمی‌دانستم از کجا شروع کنم که در تمام طول تماس، من گریه می‌کردم و آن‌ها ناز اشک‌هایم را می‌کشیدند. 💠 از اینکه از زندان فلوجه رها شده بودم، پس از ماه‌ها می‌خندیدند و من دلواپس‌شان بودم که می‌ترسیدم پیش از آزادی شهر در خرابه‌های فلوجه دفن شوند که تا ارتباط‌مان قطع شد، جانم تمام شد...
🚨 / آخرین وحشت در اردوگاه صهیونیستی از ترس ایران (۲) 🟣 ناوگان پنجم نیروی دریایی در خلیج فارس (مستقر در بحرین) به حالت صد در صدی در آمد. 🔵 بایدن رئیس‌جمهور خواب‌آلوی ایالات متفرقه آمریکا: ارادهٔ ما برای ، آهنین است! 🔴 شبکه ۱۴ عبری: در کنار شکست ننگین اطلاعاتی، برای مقابله با محور ایران (نیروهای )، تنهای تنها مانده‌! 🔥 وزارت دفاع (جنگ) آمریکا، پنتاگون: ایران و نیروهای نیابتی آن (محور مقاومت) به اسرائیل، قریب الوقوع است. 🟤 منابع عبری: دیپلمات‌ها و خبرنگاران برای آماده میشوند؛ تعدادی تلفن ماهواره‌ای برای حفظ ارتباطات توزیع شده! ⚪️ شرکت هواپیمایی آلمانی لوفت هانزا، تمام پروازهای خود را به از تهران، به طور موقت متوقف کرد. 🔴 منابع میدانی مطلع گزارش دادند که سطح آمادگی نیروهای مسلح در افزایشه یافته 🟤 نیروی هوایی خود را برای پاسخ به حملات ایران به درون سرزمین‌های اشغالی، به حالت درآورده 🟢 یکپارچه‌ی نیروهای مسلح ایران، قرارگاه خاتم‌الانبیاء، در سرتاسر کشور به حالت درآمده ⚫️ رویترز در اعلام کرد که پس از ، درصورت ادامه‌ی تنش توسط ، تمامی نیروهای نیابتی در منطقه (نیروهای مقاومت) در ، ، و ، به شکل همزمان، به اسرائیل و پایگاه‌های در خاورمیانه (غرب آسیا)، هجوم خواهند کرد. 💚 السلام علیک یا امیرالمومنین 🇮🇷🇵🇸
1.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤔 نظر قابل تامل جوان عرب! ✅ پایتخت تهرانه ✅ پایتخت تهرانه ✅ پایتخت تهرانه ✅ پایتخت تهرانه ✅ تمام خانواده (طرفداران) خامنه‌ای در این کشورها حضور دارن!
فهوی حسین،روزنامه نگار ضد ایرانی مصری می‌نویسد: وقتی در مملکتی رهبر درست و حسابی نباشد، نتیجه می‌شود؛ وقتی در جامعه ای وحدت نباشد، نتیجه می‌شود؛ ! وقتی کشوری فرمانده‌ی استواری نداشته باشد نتیجه می‌شود؛ ! وقتی درکشوری به ظاهر مسلمان رهبر و رئیس آن مملکت، خود فروخته باشد، نتیجه می‌شود؛ ! اما وقتی در کشوری شیعه، رهبری آن  باج به زمین و زمان ندهد و ملت همراه وی باشند و با همه‌ی فشارها، سلیقه‌ها، تندرو، کندرو، جنگ ۸ ساله، بیش از ۴۰ سال تحریم سیاسی و اقتصادی، جایی برای نفس کشیدن دشمن باقی نمی‌ماند، خوب آن وقت نتیجه می‌شود؛ 🇮🇷 در میان حصاری از آتش جنگ‌های منطقه که گرگهای زخمی پشت مرزهایشان بی‌قرار زوزه می‌کشند، کسی جرات ندارد به خاکشان چپ نگاه کند … حتی مگس هایشان(کنایه از پهپادها) قادرند منطقه را زیر دید خود قرار دهند و از هیچ گزندی نگران نباشند.
7.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی کف دست گرفت و از ایران… یکی دیگه هم گفت: ۸۰ میلیون فدای بچه‌م! اوایل جنگ و ، یه خانواده ایرانی که تحصیلات عالیه و بهترین امکانات رو داشتن از آمریکا برگشتن تا کنار مردم توی دل جنگ باشن… حالا بعد از سال‌ها، دختر خونواده تو برنامه محفل شبکه سه داره از اون روزها میگه. اون‌وقت یه خوش‌نشین، تو روزهای سخت، فرار کرد و نطق کرد: مردم ایران مهم نیستن، ۸۰ میلیون ایرانی فدای بچه‌م! اینا قهرمان واقعی‌ن، نه اونایی که وسط بحران پشت ملت رو خالی کردن! کاش همه بدونن تفاوت انسانیت با خودخواهی چیه… واقعاً لیاقت الگو بودن با کیه؟