✍️ رمان #سپر_سرخ
#قسمت_دهم
💠 از بهت آنچه میشنیدم فقط خیره نگاهش میکردم، دیگر خبری از خشم صدا و چشمانش نبود، هنوز خاکی که به صورتش پاشیده بودم، روی پلک و گونههایش مانده و انگار دیگر آن مأمور تفتیش #داعش نبود که با لحنی ملایم صحبت میکرد :«من برا شناسایی اومده بودم، پشت همون خاکریز. موقع غروب حرکت اون ماشین به نظرم مشکوک اومد، ترسیدم #انتحاری باشه که داره میاد سمت #بغداد. با دوربین که نگاه کردم یه زن تو ماشین بیشتر مشکوکم کرد، از چشمای بسته تون فهمیدم اسیر شدید. قبل تاریکی همکارام منتظرم بودن، اما نتونستم برگردم، مجبور شدم مداخله کنم.»
او میگفت و من در پیچ و تاب کلماتش معجزه #امام_زمان (علیهالسلام) را به چشمم میدیدم و باور نمیکردم که نبض نفسهایم را شنید و #مردانه نجوا کرد :«خیلی دلم میخواست همونجا نفسش رو بگیرم اما نباید کمینمون حوالی #فلوجه لو میرفت، برا همین مجبور شدم با پول دهنش رو ببندم که فکر آدمفروشی به سرش نزنه تا چند روز دیگه که فلوجه رو براشون جهنم کنیم!»
💠 لطافت لحن و نجابت نگاهش عین رؤیا بود، تازه میفهمیدم در تمام آن لحظاتی که خیال میکردم برای تصاحبم دست و پا میزند، مردانه به میدان زده بود تا این دختر غریبه را نجات دهد که پای #غیرتش چشمانم از نفس افتاد.
یک دستش به فرمان بود، با دست دیگر پنجره را پایین کشید تا حال خرابش را در خنکای شب بیابان پنهان کند و نمیدانست با این دختر #نامحرم در تاریکی این جاده چه کند که صدایش به زیر افتاد :«شما جایی رو تو بغداد دارید؟»
💠 نگاهم حیران روی لباس سیاهش میچرخید و هنوز زبانم جرأت جم خوردن نداشت که به جای پاسخ، یک کلمه پرسیدم :«شما کی هستید؟»
از سرگردانی سوالم، اوج پریشانیام را حس میکرد و هول #غارت من نفسش را برده بود که ناشیانه طفره رفت :«اگه بغداد جایی رو سراغ دارید، آدرس بدید برسونمتون!»
💠 چراغهای بغداد و تابلوی ورودی شهر در انتهای مسیر پیدا شده و من نایی به گلویم نمانده بود که بیصدا پاسخ دادم :«خانواده من فلوجه هستن، بغداد کسی رو ندارم!»
در برابر بیکسی و ناامیدیام لبخندی فاتحانه لبهایش را گشود و با کلماتش قد علم کرد :«خیلی زودتر از اونی که فکر کنید، فلوجه #آزاد میشه و برمیگردید پیش خانوادهتون.»
💠 ترافیک سرشب ورودی بغداد معطلمان کرده و من هنوز گیج اینهمه #وحشت نگاهم در تاریکی شب و بین ماشینهای مقابلمان میچرخید که خودش دست دلم را گرفت :«دیگه نترسید! هر چی بود تموم شد.»
هنوز ناله یاصاحبالزمانم در گوشش میپیچید و سوالی روی سینهاش سنگینی میکرد که نگاهش به ردیف اتومبیلها ماند و گرمی لحنش بر دلم نشست :«شما #شیعه هستید؟»
💠 اکثریت فلوجه #اهل_تسنن بودند و شاید باورش نمیشد همین دختر اسیر داعش اتفاقاً #شیعه باشد که چشمانم از شرم آنچه از زبان آن نانجیب در موردم شنیده بود، به زیر افتاد و صدایم شکست :«بله!»
نگاهش نمیکردم اما از حرارت نفس بلندش فهمیدم تصور بلایی که دور سرم میچرخید، آتشش زده و دیگر خیالش راحت شده بود که به جای من، به پای #امام_زمان (علیهالسلام) افتاد :«مگه میشه حضرت #ولیعصر (علیهالسلام) شیعههاشو بین اینهمه گرگ تنها بذاره؟»
💠 و همین اعجاز حضرت نجاتم داده بود که کاسه #صبرم شکست و اشک از چشمانم چکید. دیگر خجالت میکشیدم اشکهایم را ببیند که گریه را در گلو فرو میبردم و باز نغمه بغضم به وضوح شنیده میشد تا وارد #بغداد شدیم.
سوالش هنوز بیپاسخ مانده و شاید شرم میکرد دوباره بپرسد که خودم پیشدستی کردم :«یکی از دوستای زمان دانشجوییام تو بغداد زندگی میکنه!» و همین یک جمله گره کور فکرش را گشود که بیمعطلی پرسید :«آدرسشون کجاست؟»
💠 نمیدانست برای رفتن به خانه نورالهدی تا چه اندازه معذب هستم که با مکثی پاسخ دادم :«شهرک #صدر.» تا ساعتی پیش خیال میکردم بین #داعشیها دست به دست میگردم و حالا همین آزادی به حدی شیرین بود که راضی شدم با پای خودم به خانه نورالهدی بروم.
شهرک صدر، شرق بغداد واقع میشد و عبور از روی پل #دجله یعنی همه خاطرات دانشگاه بغداد و نورالهدی و عامر که بیشتر در خودم فرو رفتم.
💠 تا رسیدن به شهرک صدر، دیگر کلامی صحبت نکرد و خلوت حضورش عین آرامش بود که پس از چند ساعت #اسیری و تحمل آواری از ترس و درد، چشمانم خمار خواب سنگین میشد و به خدا هنوز باورم نمیشد کابوس #کنیزیام تمام شده که دوباره قلبم در قفس سینه پَرپَر میزد.
مقابل خانه نورالهدی رسیدیم، اتومبیل را خاموش کرد و تازه میدید حیوان #داعشی مچ باریکم را با ده دور زنجیر پیچیده که چشمانش آتش گرفت و خاکستر نگاهش روی دستانم نشست...
#ادامه_دارد
#سپر_سرخ
#رادان
#حجاب_بالندگی
🔻رهبر معظم انقلاب:
بزرگترین مبارزهی با امریکا، خدمت به این مردم است.
📌۱۳۸۲/۰۳/۱۴
#خادمان_امین
#ولیعصر
🔻حجتالاسلام والمسلمین «سیدعلیرضا ادیانی» رئیس سازمان عقیدتی سیاسی فراجا:
قرآن میتواند تاریکترین قسمتهای زندگی بشر را به دریایی از برکت و نور تبدیل کند.
#خادمان_امین
#ولیعصر
🔻بیست و دوم بهمن، در حکم عید غدیر است؛ زیرا در آن روز بود که نعمت ولایت،
اتمام نعمت و تکمیل نعمت الهی، برای ملت ایران صورت عملی و تحقق خارجی گرفت.
#ایران_قوی
#فجر_۴۶
#آینده_روشن_است
#strong_Iran
#Islamic_Revolution_of_Iran
#ايران_القويه
#الثورة_الإسلامية_في_إيران
#خادمان_امین
#ولیعصر
🔻بیست و دوم بهمن، در حکم عید غدیر است؛ زیرا در آن روز بود که نعمت ولایت،
اتمام نعمت و تکمیل نعمت الهی، برای ملت ایران صورت عملی و تحقق خارجی گرفت.
#ایران_قوی
#فجر_۴۶
#آینده_روشن_است
#strong_Iran
#Islamic_Revolution_of_Iran
#ايران_القويه
#الثورة_الإسلامية_في_إيران
#خادمان_امین
#ولیعصر
🔻حضرت امام خمینی (ره):
خدمت سربازی از عبادات اسلام است.
#خادمان_امین
#ولیعصر
🔻رهبر معظم انقلاب(مدظلهالعالی ):
امروز رهبرانی چون نصرالله و صفیالدین به ظاهر در این نشئه حضور ندارند ولی روح و رهبری آنان در میدان حاضر است و از لبنان و مردم بیدفاع آن دفاع میکند.
#انا_علی_العهد
#حزب_الله_لبنان
#حزب_الله_پیروز_است
#سید_مقاومت
#خادمان_امین
#ولیعصر
🔻رهبر انقلاب و فرمانده معظم کل قوا:
جمهوری اسلامی ایران با وجود ارتقای توان دفاعی و نظامی خود اما هیچگاه تهدیدی برای کشورهای منطقه و همسایه نخواهد بود.
#رزمایش_اقتدار
#همیشه_مقتدر
#خادمان_امین
#ولیعصر
🔻رهبر انقلاب و فرمانده معظم کل قوا:
جمهوری اسلامی ایران با وجود ارتقای توان دفاعی و نظامی خود اما هیچگاه تهدیدی برای کشورهای منطقه و همسایه نخواهد بود.
#رزمایش_اقتدار
#همیشه_مقتدر
#خادمان_امین
#ولیعصر
🔻 حضرت فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) میفرماید:
فَجَعَلَ الله الإِيمَانَ تَطهِيراً لَكُم مِنَ الشِّركِ؛ وَ الصَّلاةَ تَنزِيهاً لَكُم عَنِ الكِبرِ.
خداوند ایمان را برای پاکیزگی از شرک قرار داد و نماز را برای دور شدن از کبر و غرور قرار داد.
📚 عوالم العلوم / ج 11 / ص 652 / ح 63320
#خادمان_امین
#ولیعصر
🔻امام علی علیه السلام :
أَعْظَمُ البَلاَءِ اِنْقِطَاعُ الرَّجَاءِ
بزرگترین بلا، قطع امید است
#امید
#آینده_روشن
#ولیعصر
#خادمان_امین