eitaa logo
روابط عمومی پلیس مازندران
261 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
63 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
🔸برنامه زنده از ترکمانچای تا برجام چرا ظریف از ترکمانچای دفاع و تعبیر "سازش" را تقدیس کرد؟ با حضور حجت الاسلام والمسلمین دکتر نبویان نماینده مردم تهران در مجلس یازدهم و دبیر کمیسیون برجام در مجلس نهم شنبه ٢٠خرداد،ساعت ٢٢،شبکه افق ♦️آقایان ظریف و عراقچی حاضر به حضور در این برنامه نشدند
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
عبدالحمید امام جمعه زاهدان: اول شکم مردم رو‌سیر کنید، بعد سلاح پیشرفته رونمایی کنید! پ.ن: اگر از شکم مردم، منظور شکم خودته، سیری ناپذیره! پیشنهاد: مسجد مکی زاهدان رو اختصاص بده برای بی‌خانمان‌های زاهدان و ایجاد کارگاههای اشتغالزایی! https://eitaa.com/PR_Police
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
🎥خاتمی تازگیا گفته : حجاب با عفت یکی نیست/ نمی توان حجاب را به زور تحمیل کرد. 🔹جا داره یادی کنیم آوازخوانی مصی جلوی خاتمی که حسابی خاتمی رو به وجد آورد :) 🔹دین دست این جماعت چیزی جز ابزار سیاسی نیست😏
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تیزر مسابقات استانی قرآن کریم فرماندهی انتظامی استان خراسان جنوبی. https://eitaa.com/nouralquran
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
📸 تصاویری از تشییع با شکوه شهید محمد نظری از شهدی مرزبانی استان آ.غربی توسط مردم شهید پرور شهرستان شاهین دژ 📆 ۲۰ خرداد ۱۴۰۲ 🔻شهادت: ۱۴۰۲/۳/۱۸ - هنگ مرزی ارومیه
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 شما جوانان حزب اللهی هر چه فرزند بیشتر بیاورید نسل حزب اللهی بیشتر می‌شود. 🔰 #فرزندآوریhttps://eitaa.com/nouralquran
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
50.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید مهدی رحیمیان شهید مدافع وطن مهدی رحیمیان مورخ 1402/2/14 در عملیات مبارزه با شرور در اصفهان براثر حادثه مجروح و پس از 36 روز درمان براثر شدت جراحات به یاران شهیدش پیوست. تاریخ شهادت : 1402/03/19
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽تشییع پیکر شهید مرزبانی در ارومیه 🔹️مراسم  تشییع و وداع با پیکر مطهر استوار یکم شهید محمد نظری از شهدای هنگ مرزی ارومیه امروز با حضور همرزمان و خانواده‌ این شهید در ارومیه برگزار شد.
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
این ها عکس شیرالله قنبری جانباز شیمیایی و اعصاب و روان کرمانی هست که ٣۶ساله در قرنطینه مونده! 🔹بخاطر عفونت و بیماری های شدید تنفسی نمیتونه به خونواده‌اش نزدیک بشه... چه خون ها و جان های شیرینی داده شد و چه حقی بر روی دوش ماست.
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
🇮🇷 آیین تشییع و بدرقه شهید معظم "محمد نظری" که اخیرا در گروهان مرزی ترگور از توابع هنگ مرزی ارومیه به شهادت رسیده بود با حضور خانواده محترم این شهید گرانقدر و کارکنان ستاد فرماندهی مرزبانی استان آذربایجان‌غربی و کارکنان هنگ مرزی ارومیه در محوطه صبحگاه ستاد این هنگ برگزار شد . 🔻یادآور می گردد در این مراسم شهید گرانقدر به همراه خانواده ایشان به زادگاهش شهرستان شاهین دژ انتقال یافت .
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
رهبر معظم انقلاب بر روی مفاهیمی مانند تحول، کار فرهنگی و گفتمان‌سازی، نقد منصفانه و مطالبه‌گری تأکید دارند. اگر تبیین را در کنار این مفاهیم قرار دهیم، مشخص می‌شود که معنای عمیق آن چیست. در این صورت، تبیین مقدمه‌ای خواهد بود برای اصلاح، تحول و مطالبه درست. از سوی دیگر، تبیین یکی از راهکارهای جذب حداکثری در برابر طرد و راندن کسانی است که احیاناً برداشت صحیحی از حقایق انقلاب و جامعه ندارند و بر اثر تبلیغات و القائات دیگران، دچار تحلیل غلط از واقعیات می‌شوند. به‌ هر حال، عده‌ای هستند که اگر کسانی با آن‌ها هم‌نظر نباشند، آن‌ها را طرد می‌کنند؛ حتی ممکن است کسانی به نام انقلابی‌گری، عده‌ای را طرد کنند یا بعضاً برخورد تهدیدآمیز داشته باشند و چنین افرادی را ضدانقلابی تلقی کنند! تبیین در مقابل این تلقی‌ها قرار دارد. تبیین به این معناست که در برابر افرادی که دریافت درستی از انقلاب، مفاهیم انقلاب، پیشرفت‌ها و پسرفت‌های آن ندارند، روشنگری انجام گیرد و به‌عنوان یک راهبرد برای انقلاب، نظام، جامعه و یک کار مستمر تلقی شود. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 و بویراحمد
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
🌐سواد رسانه و فضای مجازی📱 🔻ده گانه قوی شدن در فضای مجازی
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
🌹شهادت مرزبان غیور در هنگ مرزی ارومیه ⭕️ مرادی جانشین مرزبانی استان آذربایجان غربی: 🔹استواریکم محمد نظری مرزبان غیور هنگ مرزی ارومیه در حین حراست و پاسداری از مرز‌های کشور به شهادت رسید./باشگاه خبرنگاران 🇮🇷
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
🔽جنگ نرم یعنی ؛ ابجاد تردید در دل ها و ذهن های مردم
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
 اَصدَقُ القَولِ و َاَبلَغُ المَوعِظَةِ و َاَحسَنُ القَصَصِ كِتابُ اللّه راست ترين سخن، رساترين پند و زيباترين حكايت، كتاب خدا (قرآن) است. پیامبر اسلام (ص) 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐 🌼🌼برگزاری مسابقات قرآن کریم🌼🌼 بیست هشتمین دوره مسابقات قرآن کریم ویژه کارکنان پایور، وظیفه و خانواده ها 🌷شنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۲ ستاد فرماندهی انتظامی شهرستان نجف آباد 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسابقات قرآن کریم ویژه کارکنان پایور، وظیفه، خانواده ها و اعضا ء وابسته فرماندهی انتظامی شهرستان نجف آباد. https://splus.ir/ravabetomominajafabad
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
. ♻️ دیدار دو فرزند شهید هسته‌ای با رهبر انقلاب در حاشیه نمایشگاه دستاوردهای صنعت هسته‌ای کشور در حسینیه امام خمینی (ره) دو فرزند شهید هسته‌ای (علیرضا احمدی روشن و آرمیتا احمدی روشن) با رهبر انقلاب دیدار کردند.
هدایت شده از روابط عمومی پلیس
✍️ 💠 زیر دست و پای زنانی که به هر سو می‌دویدند خودم را روی زمین می‌کشیدم بلکه راه پیدا کنم. درد پهلو نفسم را بند آورده بود، نیم‌خیز می‌شدم و حس می‌کردم پهلویم شکاف خورده که دوباره نقش زمین می‌شدم. همهمه مردم فضا را پُر کرده و باید در همین هیاهو فرار می‌کردم که با دنیایی از درد بدنم را از زمین کندم. روبنده‌ام افتاده و تلاش می‌کردم با صورتم را بپوشانم، هنوز از درد روی پهلویم خم بودم و در دل جمعیت لنگ می‌زدم تا بلاخره از خارج شدم. 💠 در خیابانی که نمی‌دانستم به کجا می‌رود خودم را می‌کشیدم، باورم نمی‌شد رها شده باشم و می‌ترسیدم هر لحظه از پشت، پنجه ابوجعده چادرم را بکشد که قدمی می‌رفتم و قدمی می‌چرخیدم مبادا شکارم کند. پهلویم از درد شکسته بود، دیگر قوّتی به قدم‌هایم نمانده و در تاریکی و تنهایی خیابان اینهمه وحشت را زار می‌زدم که صدایی از پشت سر تنم را لرزاند. جرأت نمی‌کردم برگردم و دیگر نمی‌خواستم شوم که تمام صورتم را با چادر پوشاندم و وحشتزده دویدم. 💠 پاهایم به هم می‌پیچید و هر چه تلاش می‌کردم تندتر بدوم تعادلم کمتر می‌شد و آخر درد پهلو کار خودش را کرد که قدم‌هایم سِر شد و با زانو به زمین خوردم. کف خیابان هنوز از باران ساعتی پیش خیس و این دومین باری بود که امشب در این خیابان‌های گِلی نقش زمین می‌شدم، خواستم دوباره بلند شوم و این بدن در هم شکسته دیگر توانی برای دویدن نداشت که دوباره صورتم به زمین خورد و زخم پیشانی‌ام آتش گرفت. کف هر دو دستم را روی زمین عصا کردم بلکه برخیزم و او بالای سرم رسیده بود که مردانه فریاد کشید :«برا چی فرار می‌کنی؟» 💠 صدای ابوجعده نبود و مطمئن شدم یکی از همان اجیرشده‌های آمده تا جانم را بگیرد که سراسیمه چرخیدم و او امانم نداد که کنارم نشست و به سختی بازخواستم کرد :«از آدمای ابوجعده‌ای؟» گوشه هنوز روی صورتم مانده و چهره‌ام به‌درستی پیدا نبود، اما آرامش صورت او در تاریکی این نیمه‌شب به‌روشنی پیدا بود که محو چشمان مهربانش مانده و پلکی هم نمی‌زدم. 💠 خط پیشانی‌ام دلش را سوزانده و خیال می‌کرد وهابی‌ام که به نرمی چادرم را از صورتم کنار زد و زیر پرده اشک و خون، تازه چشمانم به خاطرش آمد که رنگ از رخش پرید. چشمان روشنش مثل آینه می‌درخشید و همین آینه از دیدن شکسته بود که صدایش گرفت :«شما اینجا چی‌کار می‌کنید؟» 💠 شش ماه پیش پیکر غرق خونش را کنار جاده رها کرده و باورم نمی‌شد زنده باشد که در آغوش چشمانش دلم از حال رفت و ضجه زدم :«من با اونا نبودم، من داشتم فرار می‌کردم...» و درد پهلو تا ستون فقراتم فریاد کشید که نفسم رفت و او نمی‌دانست با این دختر میان این خیابان خلوت چه کند که با نگاهش پَرپَر می‌زد بلکه کمکی پیدا کند. می‌ترسید تنهایم بگذارد و همان بالای سرم با کسی تماس گرفت و پس از چند دقیقه خودرویی سفید کنارمان رسید. از راننده خواست پیاده نشود، خودش عقب‌تر ایستاد و چشمش را به زمین انداخت تا بی‌واهمه از نگاه نامحرمی از جا بلند شوم. 💠 احساس می‌کردم تمام استخوان‌هایم در هم شکسته که زیرلب ناله می‌زدم و مقابل چشمان سر به زیرش پیکرم را سمت ماشین می‌کشیدم. بیش از شش ماه بود حس رهایی فراموشم شده و حضور او در چنین شبی مثل بود که گوشه ماشین در خودم فرو رفتم و زیر آواری از درد و وحشت بی‌صدا گریه می‌کردم. 💠 مرد جوانی پشت فرمان بود، در سکوت خیابان‌های تاریک را طی می‌کردیم و این سکوت مثل خواب سحر به تنم می‌چسبید که لحن نرم مصطفی به دلم نشست :«برای اومده بودید حرم؟» صدایش به اقتدار آن شب نبود، انگار درماندگی‌ام آرامشش را به هم زده بود و لحنش برایم می‌لرزید :«می‌خواید بریم بیمارستان؟» ماه‌ها بود کسی با اینهمه محبت نگران حالم نشده و عادت کرده بودم دردهایم را پنهان کنم که صدایم در گلو گم شد :«نه...» 💠 به سمتم برنمی‌گشت و از همان نیم‌رخ صورتش خجالت می‌کشیدم که ناله‌اش در گوشم مانده و او به رخم نمی‌کشید همسرم به قصد کشتنش به قلبش زد و باز برایم بی‌قراری می‌کرد :«خواهرم! الان کجا می‌خواید برسونیم‌تون؟» خبر نداشت شش ماه در این شهر و امشب دیگر زندانی هم برای زندگی ندارم و شاید می‌دانست هر بلایی سرم آمده از دیوانگی سعد آمده که زیرلب پرسید :«همسرتون خبر داره اینجایید؟» 💠 در سکوتی سنگین به شیشه مقابلش خیره مانده و نفسی هم نمی‌کشید تا پاسخم را بشنود و من دلواپس حرم بودم که به جای جواب، معصومانه پرسیدم :«تو کسی کشته شد؟»...